بهشتی، مزدور آمریکا!
حمید داودآبادی در یادداشتی از خاطرات خود مربوط به روزهای اول انقلاب و ماجرای حملات شهید منتظری به شهید بهشتی نوشت: سال های قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، شیخ “محمد منتظری” پسر آیتالله “حسینعلی منتظری”، سازمانی موسوم به “ساتجا” (سازمان انقلابی توده های جمهوری اسلامی) در لبنان تاسیس کرد و مجله “امید ایران” را به عنوان ارگان این سازمان انتشار داد. عمده فعالیت این سازمان و نیز نشریه وابسته به آن، تبلیغ برای رهبر لیبی سرهنگ “معمر قذافی” و بدگویی از امام موسی صدر و شهید دکتر چمران بود. این مسئله، در میان گروه های سیاسی این بحث را به وجود آورد که “بودجه این سازمان را قذافی مستقیما می پردازد تا بتواند با نفوذ امام موسی صدر در میان شیعیان لبنان مقابله کند.”
با پیروزی انقلاب اسلامی، محمد منتظری که داعیه دار آزادی فلسطین بود، چند گروه به سوریه و لبنان برای نبرد اعزام کرد. منتظری به همراه نیروهای مسلح خود، به داخل باند فرودگاه مهرآباد تهران رفته و به هر طریق ممکن هواپیمایی را گرفته بود که تعداد زیادی از دختران و پسران جوان داوطلب جنگ در کنار چریکهای فلسطینی، با اسلحههایی که ساتجا به آنها داده بود، سوار هواپیما شدند و رفتند برای جنگ با اسرائیل.
این کارهای محمد منتظری باعث شده بود تا ضدانقلابیون لقب هفت تیر کش معروف فیلمهای وسترن در آن سالها یعنی “رینگو”، را به او بدهند و به “ممّد رینگو” معروف شود.
روز سهشنبه 27 شهریور 1358 آیتالله منتظری، پیرامون حوادثی که فرزندش در فرودگاه مهرآباد تهران پیش آورده بود تا به وسیله یک هواپیمای در اختیار خودش، نیرو به سوریه و لبنان ببرد و بچههای سپاه مانع او شده بودند که به درگیری کشید، اطلاعیهای در روزنامهها منتشر کرد.
متن نامۀ آیتالله منتظری به این شرح بود:
آیتالله منتظری خواستار بازداشت و معالجۀ محمد منتظری شد
بسمه تعالی
برادران و خواهران گرامی، پس از سلام این سومین بار است که برای آگاهی ملت مسلمان ایران درباره فرزندم شیخ محمدعلی منتظری مطالبی مینویسم.
انتظار دارم دوستان در کمال بیطرفی نسبت به آنچه مینویسم بنگرند.
فرزند اینجانب از ابتدای مبارزات ملت ایران برهبری حضرت آیتالله خمینی مدظله در متن مبارزات قرار داشت و در این راه چقدر زندان و شکنجه و آوارگی تحمل نمود و در داخل و خارج کشور دائما برای پیشبرد انقلاب اسلامی تلاش میکرد و به شهادت دوستان نزدیکش گاهی بیشتر روزهای متوالی از خواب و خوراک و استراحت باز میماند و در اثر همین شیوه و بعلاوه ضربههای روحی مداوم و نابسامانیهای حاکم بر جو ایران پس از پیروزی انقلاب، دچار نوعی بیماری عصبی و کوفتگی شدید اعصاب شده و تصور میکند که با دست زدن به کارهای بی رویه و جنجال آفرین به مقصد و هدف خود دست خواهد یافت.
کنترل و مهار کردن و معالجه او همواره فکر مرا مشغول کرده و تاکنون چندین مرتبه دست به اقداماتی زدهام و حتی اخیرا مدتی وی را برای معالجه اجبارا در قم نگه داشتم ولی متاسفانه اقدامات من سودی نبخشید و در این میان عدهای فرصت طلب که همیشه میخواهند از آب گل آلود ماهی بگیرند، از این موقعیت سوءاستفاده کرده او را تحریک میکنند تا دست به کارهای جنجالی بزند و خوراکی برای تبلیغات دشمن گردد.
من از دولت و نیز همه دوستان و علاقمندان و افراد مسلمان تقاضا دارم، اگر میتوانند با اینجانب تشریک مساعی نموده تا بلکه او را حاضر به معالجه و استراحت نمایند. به امید این که این عنصر پر تلاش و فعال پس از سالها تحمل رنج و زحمت به یاری خدای متعال بهبود یابد و بار دیگر به صحنه مبارزات بازگشته، خدمت گذار دین و کشور گردد.
ضمنا از دادستان محترم انقلاب تقاضا میشود حادثه اخیر فرودگاه را دقیقاً بررسی نموده و عوامل آنرا شناخته و تعقیب نماید و در صورتیکه فرزند اینجانب مقصر بوده به هیچ نحو ملاحظه اینجانب را نکنید و فقط طبق ضوابط اخیر اسلامی عمل نمائید.
والسلام علی من التبع الهدی
حسینعلی منتظری
با اعلامیۀ آیتالله منتظری درباره وضعیت فرزندش، جلوی اعزامهای غیرمنظم و نامشخص نیروهایی که اصلاً معلوم نشد چه بر سر آنان آمد و چه کردند، گرفته شد. ظاهراً تعداد زیادی از جوانان از جمله دختران جوانی که با ساتجا به لبنان و سوریه رفتند، یا از آنجا به دیگر کشورها برای زندگی رفتند و یا در همان سوریه و لبنان ماندند و به کار و کاسبی و زندگی پرداختند که اخبار ناراحت کنندهای هم از سرنوشت دختران اعزامی به گوش میرسید.
آبان 1358، خیابان تخت جمشید (آیت الله طالقانی)، مقابل لانه جاسوسی
جوانی که چهرهاش حکایت از سن و سال بالایش داشت و اینکه از ماها مسنتر بود و به حدود 25 یا 26 سالهها میخورد، هنگام غروب سر و کلهاش جلوی لانه جاسوسی پیدا میشد. همراهانش او را “ابو حنیف” صدا میزدند که اوایل فکر میکردم باید فلسطینی یا لبنانی باشد. هنگامی که جمعیت برای اعلام حمایت از دانشجویان خط امام در خیابان طالقانی و جلوی لانه تجمع میکردند، او بر روی جدول کنار خیابان میرفت، کاغذ بزرگی که بر روی آن متن اعلامیههای شیخ محمد منتظری منتشر شده بود، با صدای بلند و با قدرت تمام برای جمعیت میخواند و نظر همگان را به خود جلب میکرد. تیتر درشت اعلامیه محمد منتظری غالبا علیه آیتالله “سیدمحمد حسینی بهشتی” بود و “ابو حنیف” نیز با آخرین زور خود فریاد میزد:
“بهشتی، مزدور آمریکا”.
اوهم گاهی به بحث با نیروهای چپی میپرداخت، ولی در کل موضعش به نظام و بخصوص نسبت به بزرگوارانی چون آیت الله بهشتی، اصلاً خوب نبود. به خاطره همین مسایل بود که کینه شدیدی از او به دل داشتم. فقط “بیوک میرزاپور” (اردیبهشت 1361 در خرمشهر به شهادت رسید) میتوانست جلوی او بایستد و به بحث بپردازد. او مهندس “مهدی بازرگان”، “سید احمد مدنی” و امثالهم را قبول نداشت، بیوک هم آنان را قبول نداشت و در صحبتهایش به افشای آنان میپرداخت، ولی “ابو حنیف” در بین حرفهایش، سعی داشت دکتر بهشتی را با آن افراد معلوم الحال برابر کند و آنها را در یک خط و مزدور آمریکا میدانست.
درحالی که بیوک بر روی جدول خیابان میایستاد و به بحث و افشاگری علیه رجوی و منافقین مشغول بود، ناگهان در میان همهمه و صدای جر و بحث حاضرین، “ابو حنیف” اعلامیه در دست و با فریاد “بهشتی و لیبرالها، مزدوران آمریکا” از راه میرسید. بیوک با دیدن او، عصبانی میشد ولی چون او هم مثل ما تیپی مذهبی با محاسنی جو گندمی داشت و از همه مهمتر از نیروهای محمد منتظری بود، چیزی نمیگفت. وقتی بیوک به داخل چادر میآمد، از عصبانیت رنگش سرخ شده بود و مدام میگفت:
– موندم با این یارو چیکار کنیم … اگه منافقین اهانتهایی رو که این به بهشتی میکنه بگن، پدرشون رو در میارم، ولی بدبختی اینه که به اینا چی بگیم؟
منافقین هم که از تضاد بچههای چادر وحدت و نیروهای ساتجا مطلع بودند، از این اختلاف شدیداً خوشحال میشدند و غالبا نیروهایشان در اطراف “ابو حنیف” میچرخیدند و او را تحریک میکردند که بیشتر به افشای بهشتی و حزب جمهوری اسلامی بپردازد که او هم رویش را به طرف بیوک و بچههای ما برمیگرداند و با شدت بیشتر، به بهشتی اهانت میکرد.
“ابو حنیف” و گروه ساتجا، بیشتر از اینکه با منافقین و مارکسیستهایی مثل حزب توده و چریکهای فدایی دشمنی کنند، همه توان خود را بر روی آیتالله بهشتی، لیبرالها و دولت موقت متمرکز کرده بودند. دشمنی آنها با لیبرالها، برای ما خوشایند بود ولی اینکه به لج، بدترین اهانتها را به بهشتی روا میداشتند، عصبانیمان میکرد.
پاورقی:
“سازمان انقلابی تودههای جماهیری اسلامی” (ساتجا) توسط محمد منتظری تشکیل شد که هدف آن صدور انقلاب به خاورمیانه بود. چون خود او در لیبی، سوریه و لبنان آموزشنظامی دیده و دوستان غیرایرانی بسیاری داشت، در سازمانش افرادی غیرایرانی هم عضویت داشتند و بخشی از عملیات این سازمان در جهت صدور انقلاب به لیبی و لبنان بود. پس از شهادت محمد منتظرى در انفجار دفتر حزب جمهوریاسلامى، ساتجا به جنبشهاى آزادیبخش جهاناسلام بهرهبرى سید مهدى هاشمى (برادر داماد آقای منتظری که بعدها بهحکم دادگاه انقلاباسلامی، به اتهام قتل و .. اعدام شد) پیوست.
صادق خرزای در گفتوگو با سایت دیپلماسی ایرانی، درباره ساتجا و ارتباط آن با مخالفین امام موسی صدر میگوید: “تبلیغات (علیه امام موسی صدر) از سوی جناحهای غیراسلامی مانند حزب توده، منافقین (شخص رجوی) چریکهای فدائی خلق و نیز برخی از جناحهای مسلمان که قبلا در لبنان بوده و با سازمانهای فلسطینی بهویژه فتح و جبههی خلق و جبههی دموکراتیک همکاری میکردند، صورت میگرفت. در این میان نقش بسیارى از خودىها و بیوتشان بسیار پررنگ بود. حتى برخى از محترمین بهدام سرهنگ قذافی افتادند و او را بهشدت انقلابی میدانستند و با جناحهای قومی و چپگرا در لبنان ارتباط نزدیکی داشتند و با کمکهای مالی لیبی سازمانی موسوم به “ساتجا” تاسیس کردند و مجله “امید ایران” را بهعنوان ارگان این سازمان انتشار داد. عمده فعالیت این سازمان و نیز نشریهی وابسته به آن، تبلیغ برای سرهنگ قذافی و بدگویی از امام موسی صدر و شادروان شهید دکتر چمران بود .”
نقل از کتاب “چادر وحدت” نوشته حمید داودآبادی. حوادث و وقایع
آیت الله منتظری منصف بود.
روحش شاد.
مزدور آمریکا؟؟!! یا شیطان؟؟!!🧐