خاطرات احمد مهدوی دامغانی از حاج ملاعباس تربتی!

نخستین دیدار

اولین باری که این ناچیز، آن بزرگوار عالی‌ مقدار را زیارت کردم، در تابستان سال 1319 شمسی، یعنی دقیقاً هفتاد و هفت سال پیش از این بود که روزی حدود یک ساعت به ظهر مانده، به مدرسه سلیمان‌خان رفتم که در درس «شرح تصریف» مرحوم آقاسید جلال‌الدین خوشنویس (حشره‌الله مع اجداده) حاضر باشم و چون وارد مدرسه شدم، دیدم که مرحوم مغفور آیت‌الله آقای حاج میرزا احمد خراسانی کفائی و مرحوم پدرم و چند نفر از طلاّب و از جمله آقاسید جلال (رحمه‌الله علیهم) دارند پیرمرد درشت‌اندام متوسط‌القامه‌ای که گرچه لباس روحانی دارد، ولی قبا و عمامه‌اش با قبا و عمّامه معمولی روحانیان فرق دارد، بدرقه می‌کنند و در آنها نشانی از کمال احترام و ارادتمندی به آن پیرمرد مشاهده کردم و لذا مؤدّبانه بر کنار پلکان ورودی مدرسه ایستادم و به آن آقایان سلام کردم و همان پیرمرد به من‌بنده فرمود «علیک ‌السلام» و آن آقایان تا دمِ درِ مدرسه آن پیرمرد محترم را همراهی کردند.
از آقاسید جلال(ره) پرسیدم که: «این مرد کی بود؟» گفت: «ایشان آقای آخوند ملاعبّاس تربتی، پدر آقای آقاشیخ محمد امین‌اند» (پسر کوچکتر مرحوم آخوند که در مدرسه سلیمان‌خان طلبه مُبیت بود). ظهر که به خانه آمدم، از مرحوم والدم درباره آخوند ملاعباس پرسیدم و پدرم شرحی در فضائل و کمالات و عُلوّ مقام اجتماعی ایشان و محبوبیت‌شان در میان مردم به من فرمود و اضافه کرد که: «ایشان منبر هم می‌روند و مواعظ مفیدی را به زبان ساده و بدون تصنّعاتی که بعضاً رایج است، بیان می‌فرمایند» و گفت که: «امروز ایشان از اینکه من برای خلاصی از دست آژان‌ها و مفتّشین نظمیه، خودم عمامه‌ام را برداشته‌ام و با این قبای یقه‌دار حرکت می‌کنم، دلداری دادند.» این اولین باری بود که این حقیر مرحوم آخوند ملاعباس را زیارت کردم؛ خداش بیامرزاد.

پای منبر شیخ

نمی‌دانم که آیا آن بزرگوار در قبل از شهریور 20 در مشهد به منبر تشریف می‌برده‌اند یا نه؛ ولی اولین باری که ایشان را بر منبری که بیش از سه چهار پله نداشت زیارت کردم، در تابستان 1321 بود که قریب یک هفته معظّم‌له هر روز از یک ‌ساعت و نیم به غروب مانده، در جامع گوهرشاد بر منبری که در فاصله شبستان مرحوم آقای سبزواری (رحمهالله علیه) و راهروی که به «مدرسه پائین‌پا» منتهی می‌شد و در کنار ایوانی که حالا نامش را فراموش کرده‌ام و در مساحتی قریب هفتاد هشتاد متر که با «زیلو»های نخی آبی‌رنگ مفروش بود،‌ به وعظ و تذکیر می‌پرداختند و آن ایام نیز ناچیز طلبه جوانی بودم که در درس «مُغنی اللّبیب» مرحوم آقای ادیب نیشابوری دوم و در درس «شرایع‌الاسلام» مرحوم آقاسید محمود رضوی قائنی (رحمهالله علیهما) حاضر می‌شدم.
در پای منبر ایشان، بسیاری از اهل علم و طلاب حوزه و طبقات مختلف از تجّار و کسبه و کارمندان دولت با کمال احترام و رعایت ادب مجلس می‌نشستند. در آن چند روز مرحوم آقا آخوند ملاعباس(رض) سوره مبارکه «انفطار» (اذا السّماءُ انفطرت) را هر روز در ابتدای فرمایشات خود تلاوت می‌کرد و سپس درباره آن بحث می‌فرمود و در مقاطعی از سخنان خود، آیه شریفه: «یا ایها الانسان ما غرّک بربک الکریم» و آیه شریفه «منها خلقناکم و فیها نُعیدکم و منها نُخرجکُم» را تکرار می‌فرمود.
در سخن آن بزرگوار به‌راستی هیچ‌گونه تکلّف و صنعت ادبی یا استشهاد به شعر وجود نداشت و فقط عنداللّزوم به احادیث شریفه استناد می‌فرمود و گاهی خطاب به بعضی از مستمعان و یا خطاب به روحانیان حاضر در مجلس، با سخنانی محاوره‌ای و خودمانی نصایح و ارشاداتی را بیان می‌کرد و به‌راستی فرمایشاتش به دل می‌نشست و بسیار اتفاق می‌افتاد که خود آن‌مرحوم و بعضی از حضّار از سخنش منقلب می‌شدند و اشک می‌ریختند و توجّهی به مبدأ و مآل و معاد می‌یافتند و به اصطلاح این ایام، «حال می‌کردند». من‌بنده حالا و شاید از چهل پنجاه سال پیش هر وقت درباره سخنان و مواعظ «ابن مُبارک» و «ابن سمّاک» یا «ابوسعید أبی‌الخیر» یا «امام قشیری» (رضوان‌الله علیهم) چیزی می‌خوانم، بی‌اختیار به یاد همان مجالس منبر مرحوم آقای آخوند ملاعباس می‌افتم.
آن مرحوم عمامه‌ای معمولی، یعنی عمامه‌ای که لایه‌های آن به نحو مرتبی برهم چیده شده باشد، بر سر نازنینش نداشت، بلکه یک نوع عمامه‌ای داشت که مشهدی‌های عزیزم به آن «کلّّه‌پیچ» می‌گویند و از کرباس سفید بود (نه از مَلمَل یا پارچه‌های سفید نازک که به آن «مُوری»1 می‌گفتند) و قبایش هم از همان کرباس دستبافت و عبای ایشان هم از عباهای نازک پشمی‌سفید بود، رحمه‌الله علیه.
یک دهه یا هفته دیگر هم در سال بعد (سال 1322 شمسی) باز در همان ساعات و در همان محل مرحوم آقای حاج‌آخوند به افاضه پرداختند و با همان طراوت و حلاوتِ سخن و در عین سادگی و شیوایی به پند و اندرز و راهنمایی مؤمنان و تحریض و تشویق آنان به دست‌یافتن به خلوص نیت و صداقت در پندار و گفتار و رفتار بر اساس آیات مختلفی از کلام‌الله مجید ساعتی سخن می‌گفتند و فی‌الواقع دُر می‌سفتند.
این بود شرح کوتاهی از دو دوره منبر معظم‌له که حقیر درک کرد. و خداوند متعال درجات قرب آن مردِ خدا را افزون فرماید.

منبع: روزنامه اطلاعات، شماره 26765، چهارشنبه 1396/4/21

تاریخ درج مطلب: پنجشنبه، ۲۲ تیر، ۱۳۹۶ ۹:۲۲ ق.ظ

دسته بندی: خاطرات مشاهیر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *