خاطره ای از تبلیغات یک بهایی در آمریکا
دکتر علیرضا رحیمیان: عموی ما یک کتاب خاطرات* نوشته است. در اینکتاب، میگوید: یکوقتی ما سفری رفتیم به آمریکا. در فرودگاه که از هواپیما پیاده شدیم، یک ایرانی خوش برخوردی آمد و به ما سلام کرد. اصرار کرد که شب به منزل ما بیایید! ما هم در آن مملکت غریب، بسیار خوشحال شدیم. سرانجام، در طول پذیرایی … معلوم شد بهایی است و برای تبلیغ بهاییت، کارش همین است! ایشان وقتی جریان را فهمیده بود، ارتباط را قطع کرده بود. میخواهم بگویم: اینها از یک ایستگاههای حساسی برای اهداف و کارشان استفاده میکنند. من الآن با خودم فکر میکنم عرضهی این را ندارم که بلند شوم بروم فرودگاه و شبها بنشینم و همشهری من که از جایی میآید، بهخاطر تدینش، اینگونه فداکاری کنم!
*نوآوریها و کامیابیها: خاطرات یک دامپزشک؛ علی رحیمیان؛ ویراستار: محمّد ملکی؛ قم: شهابالدّین، 1381
منبع: کانال تلگرام تجربه نگاری مدارس اسلامی، @Experiography