خاطره ای از تلاش برای بازگشایی مجدد مدرسه رفاه؛ ۱۰۰ هزار تومان آب خورد

حاج مهدی غیوران از مؤسّسان و اعضای هیئت‌امنای مدرسه رفاه بود. هنگامی که مؤسّسه‌ی فرهنگی رفاه توسّط جمعی از روحانیون و پیروان خط امام (ره) تأسیس شد، مدیریّت مدرسه‌ی رفاه به عهده‌ی شهید رجایی بود. مدرسه‌ی رفاه مدرسه‌ای سیاسی بود و در آن، کارهای سیاسی بسیاری صورت می‌گرفت. از میان اعضای هیئت‌امنا، برخی هم‌چون شهید باهنر و شهید رجایی، وقت بیش‌تری صرف مدرسه می‌کردند و امور آموزشی مدرسه با این دو تن بود. این مؤسّسه را افرادی از جمله محمّدجواد باهنر، محمّدعلی رجایی، سیّد محمّد بهشتی، اکبر هاشمی‌رفسنجانی و برخی دیگر از شخصیّت‌های سیاسی و فرهنگی مخالف با دولت پهلوی تأسیس کردند تا با عنوان کار فرهنگی، کارهای سیاسی نیز تحت پوشش آن انجام شود. بین مؤسّسان بحث بود که مدرسه، دخترانه باشد یا پسرانه. اتّفاق نظر مؤسّسان بر این شد که چون مدرسه‌ی علوی در همان زمان، فعّالیّتی شبیه آن‌چه مورد نظر بود، درباره‌ی پسران انجام می‌داد، مدرسه‌ دخترانه تشکیل شود. «مریم» دختر خانواده‌ غیوران، در همین مدرسه درس خوانده است. خاطره‌ حاج مهدی غیوران درباره‌ی مدرسه‌ رفاه، به همان سال‌ها برمی‌گردد.

مهدی غیوران و همسرش طاهره سجادی
مهدی غیوران و همسرش طاهره سجادی

او می‌گوید: «وقتی مدرسه را بستند، هیئت‌امنا پی‌گیر بازگشایی آن شد و بنده نزد تیمسار به‌آفرید رفتم. این‌طور نشان دادم که مدرسه محلّ درآمد ما بوده و بسته شدن این مدرسه به ضرر ماست. به‌آفرید گفت که 100 هزار تومان خرج باز نگهداشتن مدرسه می‌شود. در آن زمان، این، مبلغ بالایی بود. دکتر بهشتی گفت: می‌ارزد که با این مبلغ، مدرسه به کارش ادامه دهد. 50 هزار تومان به تیمسار به‌آفرید پرداخت کردیم و باقی مبلغ را قرار شد زمان باز شدن مدرسه پرداخت کنیم. ما را پیش تیمسار نصیری فرستادند در چهارراه پاسداران. وقتی موضوع بحث را با او مطرح کردیم، او از من پرسید: «خانم بازرگان (مدیر مدرسه و همسر آقای حنیف‌نژاد که مورد تعقیب ساواک بود) کجاست؟» من دوباره طرح موضوع کردم و او دوباره همین سؤال را پرسید. هیچ‌یک حریف هم نشدیم. بالأخره مشخّص شد که مدرسه در آن سال باز نمی‌شود. از تیمسار به‌آفرید خواستیم پول ما را پس بدهد. گفت: 10هزار تومان آن را خرج کرده و وقتی خواست پول را پس بدهد، فهمیدیم 20هزار تومان آن را کم کرده است. چاره‌ای نبود. 30هزار تومان را گرفتیم. وقتی با پیروزی انقلاب، بیرون آمدیم، تماس گرفتم و به او گفتم: «پول را پس بده! اگر نه، می‌گویم دستگیرت کنند.» ساعتی نگذشته بود که سربازش تماس گرفت و گفت: تیمسار خیلی ترسیده و پول را پس آورده است. من هم پول را به مدرسه پس دادم.»

منبع: همشهری محله

تاریخ درج مطلب: پنجشنبه، ۱۳ آبان، ۱۳۹۵ ۲:۴۱ ق.ظ

دسته بندی: خاطرات تاریخ معاصر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *