خاطره ای شنیدنی از دوران شهرداری شهید مهدی باکری
سال 58، شبی باران سخت و شدیدی گرفت؛ چند شب بود که مهدی به خانه نیامده بود و کسی ازش خبر نداشت. به خاطر اصرار زیاد من که این چند روز کجا بودی؟ من را به محله فقیرنشینی اطراف فرودگاه برد و …
سال 58، شبی باران سخت و شدیدی گرفت؛ چند شب بود که مهدی به خانه نیامده بود و کسی ازش خبر نداشت. به خاطر اصرار زیاد من که این چند روز کجا بودی؟ من را به محله فقیرنشینی اطراف فرودگاه برد و …