دو خاطره مرحوم موسویان از مرحوم شالچیان و شهید سید کاظم موسوی؛ برکت کار فرهنگی برای مردم!

28 آبان سالروز درگذشت حجت الاسلام و المسلمین سید مرتضی موسویان (1317ـ 1392) است. او عموی شهید سید کاظم موسوی است. وی درس‌آموخته حوزه مشهد (25 سال) است و از بزرگانی چون آیات عظام: سید محمدهادی میلانی، شیخ هاشم قزوینی، میرزا جواد تهرانی، حاج آقا حسن قمی و ادیب نیشابوری کسب فیض کرده است. او کارشناسی الاهیات را از دانشگاه تهران گرفت و دبیر قرآن و عربی و نیز معلم‌راهنمای دبیرستان علوی (1343ـ1357) و امام‌جماعت آن مدرسه بود. وی هم‌چنین استاد دانشکده علوم قضایی، امام‌جمعه شهرستان میامی (از توابع شاهرود) و مدرس علوم حوزوی بود.
در ادامه، بخشی از خاطرات وی را از مرحوم سید یوسف شالچیان و شهید سید کاظم موسوی را می خوانید:
آقای شالچیان برای من الگو بود. در خیلی از کارها من از ایشان استفاده می‌کردم با این که بر حسب ظاهر، من معلم ایشان بودم. ایشان به من آموخت که در کارها خیلی عجله نکن؛ با زبان نمی‌گفت؛ با کار و عملش می‌گفت که شتاب‌زدگی نداشته‌باش. در روایت هم داریم که حضرت فرمودند: «من حاضرم قسمتی از بدنم را بدهم و در کارها شتاب‌زده رفتار نکنم.» یکی دو مورد پیش آمد که من شتاب‌زدگی کردم. ایشان تحقیق کرد و بعداً مشخص شد که اشتباه کرده‌ام. ایشان مرا متنبه کرد که: «آقا! اگر کاری می‌خواهی بکنی، حرفی می‌خواهی بزنی، ابتدا تحقیق کن! ابتدا بیندیش و فکر کن!» این مضمون همان روایت است.
آقای شالچیان قسمتی از دروس حوزوی را پیش من می‌خواند. صبح از ساعت تقریباً 6:30 درس را آغاز می‌کردیم و تا ساعت 7:30 ادامه می‌یافت و عجیب بود؛ خداوند ایشان را وسیله خیر قرار داده بود. ما احساس می‌کردیم در پشت پرده هم گروهی از خانم‌ها از کلاس استفاده می‌کنند. زمانی متوجه این موضوع شدم که خانمی از من درباره ادبیات عرب سؤال کرد. گفتم: شما چه می‌کنید؟ گفت: ما هم شاگرد شما هستیم. این موجب شد تا برای گروهی از خانم‌ها کلاس تشکیل بدهند. آن کلاس هم تا زمان انقلاب همین‌طور ادامه داشت و پایه‌ریز کلاس‌های من، آقای شالچیان بود که تقریباً تمام منطقه خیابان ایران را در بر می‌گرفت. ایشان موجب شد کلاس‌های متعددی تشکیل گردد و در همین جا به شما عرض می‌کنم که قطعاً بدانید آقای شالچیان در تمام کارهای فرهنگی که من انجام می‌دهم، شریک است؛ چون کلنگ این کار را ایشان زد.
زمانی پسر برادرم، شهید سید کاظم موسوی را در خواب دیدم. خواب بسیار عجیبی بود. در خواب دیدم که بعد از شهادتشان از او پرسیدم: «آقا، شهید شدی؟» گفت: «بله.» گفتم: «یعنی بهشتی هستی؟» گفت: «بله.» گفتم: وضع من چه‌طور است؟» گفت: «عمو! شما بیش از 300 دانش‌آموخته دارید!»
پایه‌ریز این که الآن بنده، بسیار مسرور و شادمانم و هنوز هم در این سن و سال، تخته سیاه را ترک نکرده‌ام، آقای شالچیان است. من مدیون آقای شالچیان هستم. کلاس‌های دیگرم (به جز برخی فعالیت‌ها) را آقای شالچیان تشکیل داده که هم‌چنان ادامه دارد.

منبع: نشریه صنعت کفش، شماره‌ی 107، آبان 1385

تاریخ درج مطلب: دوشنبه، ۲۹ آبان، ۱۳۹۶ ۴:۳۰ ق.ظ

دسته بندی: خاطرات مردمی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *