خاطرات ابوایمن النصیراوی از انتفاضه شعبانیه عراق

رسول جعفریان: امروز [6 مرداد 1395] در همین سفر کوتاه اراک، یکی از روحانیون عراقی و در اصل از اهالی العماره را دیدم که سال 1956 میلادی در آنجا به دنیا آمده است. نصیراوی منسوب به طایفه از بنولام است که در ایران هم هستند. آقای نصیراوی که کنیه ایشان ابوایمن است، شاعر زبده ای هستند. کتابشان با عنوان حدیث کربلاء بمقتل سید الشهداء حکایت تاریخی مقتل است که آن را به نظم درآورده و در ضمن در پاورقی در باره رویدادها به منبع یابی هم پرداخته است. کتابی هم با عنوان اعلام الفقهاء دارند که مجلد اولش فقط از کلینی تا سید مرتضی است. ایشان سالها در دفتر آیت الله العظمی خویی در کوفه کار می کرده است. گفتند که مرحوم آقای خویی یک دفتر هم در خود نجف داشت. ابوایمن از دوستان نزدیک سید عبدالمجید خویی بوده، و از این جهت من در باره انتفاضه و این که ایشان در آن وقت چه می کرده پرسیدم

ابوایمن النصیراویجناب آقای ابوایمن النصیراوی که رسول جعفریان خاطرات انتفاضه را از ایشان نقل کرده

ایشان گفتند: وقتی انتفاضه شد، (سال 1991) سید محمد تقی خویی مرا دنبال آقای غریفی فرستاد. من رفتم. پسرش آمد. گفتم: السید یرید السید. گفت: پدرم خواب است. گفتم بیدارش کن. بیدارش کرد و منزل آقای خویی رفت و عضو همان گروه اداره نجف بود. فردای آن روز من را دنبال آقای ساعدی فرستاد. رفتم. گفتند مهمان دارد. وارد شدم. دیدم سر سفره نشسته است. در گوشش گفتم که سید با شما کار دارد. همانجا لقمه را گذاشت و برخاست. لباس پوشید و به مهمانان گفت بر می گردم، و البته دیگر بر نگشت. خانه بزرگی داشت شاید هزار و دویست متر که حالا مدرسه آیت الله سیستانی است. ایشان هم به خانه آقای خویی آمد. آقای ساعدی مردی انقلابی بود. اینها در همان لجنه محافظه البلد (1) بودند که آقای خویی تشکیل داد.
[…] این شورا هر روز جلسه داشتند و امور را اداره می کردند. انتفاضه جمعا ده دوازده روز طول کشید تا نیروهای صدام حمله کردند و آمدند. یک ماه اول خیلی اوضاع شدید بود. دستگیری و قتل و فرار و …. من یک ماه را مخفی بودم. کم کم اوضاع آرام شد. من به همان دفتر آقای خویی در کوفه می رفتم. تا هفت ماه این چنین بود. بعد استخاره از خود آقای خویی گرفتم که فرار کنم و به ایران بیایم که خوب آمد و از راه کردستان، گریخته به ایران آمدم. این را بگویم که در جریان حمله نیروهای صدام، بیش از صد حسینیه در کربلا با خاک یکسان شد. در نجف کمتر تخریب بود. دارالحکمه آقای حکیم را تخریب کردند. چون اسرای بعثی را در روزهای انتفاضه آنجا نگه داری می کردند. نیروهای صدام پس از تصرف مجدد نجف، آنجا را منفجر کردند. مجاهدین، تعدادی از بعثی ها را گرفته و حتی کشته بودند. چهار روز قبل از انتفاضه، سید محمدتفی خویی، برادرش عبدالمجید را از عراق بیرون فرستاد تا اگر اتفاقی افتاد ایشان سرپرستی موسسات آقای خویی را داشته باشد. ایشان از طریق کویت خارج شد و به لندن رفت. عده ای از علما را گرفتند. برخی آزاد شدند، برخی هم شهید شدند. آن وقت آقای خویی را به تلویزیون آوردند. همین طور آقای سیستانی را که فقط یک جمله گفتند که قتل و خونریزی حرام است. آقای غروی و سید محمد صدر و اینها هم چند روزی در حبس بودند و آزاد شدند.
(اینها مطالبی بود که در ماشین و در طول راه از اراک تا قم یادداشت کردم و فکر کردم اینجا بگذارم شاید به کار کسانی بیاید.)

IMG_20160729_185026آقایان نصیراوی، هاشمی گلپایگانی، رسول جعفریان، تهمتن، آقا هادی شهرستانی، حمید یوسفعلی (امروز صبح، 6 مرداد، مهاجران اراک)

(1): داستان تشکیل این شورا یا لجنه آن است که یک روز حاتم الراضی به منزل آقای خویی آمد و مشغول صحبت با سید محمد تقی شدند. این حاتم از شخصیت های نجف و البته با حکومت هم مربوط بود. آمده بود و می گفت یک شورایی تشکیل یابد تا وضع امنیت نجف را تامین کند. من سید محمد تقی را بیرون خواستم. پرسیدم برای چه آمده است؟ گفت می گوید که وضع امنیت شهر نجف خراب شده و عده ای کشته می شوند و… آقا یک گروهی را تشکیل بدهد. من گفتم: چرا تنها آمده، شهر نجف تعداد زیادی از این شخصیت ها دارد. فردای آن روز با حدود بیست نفر دیگر آمدند و مشورت کردند و همین سبب شد تا آقای خویی تصمیم گرفت لجنه محافظه البلد را تشکیل دهد.
منبع: کانال تلگرام اختصاصی رسول جعفریان، @jafarian1964

تاریخ درج مطلب: دوشنبه، ۱۱ مرداد، ۱۳۹۵ ۴:۴۶ ب.ظ

دسته بندی: خاطرات تاریخ معاصر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *