روایت خواندنی مذاکرات موشکی رفیق دوست با حافظ اسد و قذافی!

محسن رفیق دوست، وزیر سپاه در زمان جنگ در کتاب خاطراتش آمده است:
[14 مرداد 1363] این اولین سفری بود که من با یک هیئت رسمی و لباس رسمی سپاه به خارج از کشور رفتم. قبل از اینکه وزیر بشوم سالی چند بار به سوریه و لیبی می رفتم، ولی از وقتی که وزیر شدم و کارم زیادی شد دیگر به سفر خارج از کشور نرفته بودم تا اینکه مرا دعوت کردند. خودم رئیس هیئت بودم و سردار رحیم صفوی و آقای [احمد] وحید دستجردی – که الان قائم مقام وزیردفاع است – همراه بود. فتح الله جعفری و چند نفر دیگر از فرماندهان سپاه هم در این جمع بودند؛ ده دوازده نفر توی یک فالکون جا گرفتیم. خبرهایی که شما خوانده اید بخشی از کارهایی بود که در آن سفر انجام دادیم اصل دستاورد سفر پخش نشد؛ حالا برای شما میگویم. وقتی مرا دعوت کردند، خدمت آقای هاشمی رفسنجانی رسیدم و گفتم: «به سوریه و لیبی دعوت شدم. نظر شما چیست؟» آقای هاشمی گفت: «ببین می توانی از آنها موشک بگیری تا از این وضع بیرون بیاییم.» گفتم: «تلاشم را می کنم.» از پیش آقای هاشمی خدمت مقام معظم رهبری، حضرت آیت الله خامنه ای – که آن موقع رئیس جمهور بودند- رفتم و به ایشان عرضی کردم: «بنده برای سفر رسمی به سوریه و لیبی دعوت شده ام. از شما خواهش می کنم دو تا پیام به من بدهید که برای حافظ اسد و قذافی ببرم.» ایشان قبول کردند که پیام ها را بدهند. بعد به ایشان گفتم که من خدمت آقای هاشمی بودم و آقای هاشمی به من گفتند که بر و از این ها موشک بگیر، آقای خامنه ای گفتند: «مگر آنها به ما موشک میدهند؟» گفتم: «توکل به خدا. تلاشم را می کنم.» ایشان فرمودند: «اگر بشود، خیلی خواب است. بروید به امید خدا. من هم برای شما دعا می کنم»


من هر وقت به سوریه می رفتم با وزیر دفاع، رئیس ستاد مشترک، و با رده های مختلف نظامی سوریه ملاقات میکردم. با طلاس رفیق شده بودم. حتی با حافظ اسد طوری رفاقت داشتم که حتما یک ناهار به منزل ایشان می رفتم. در این سفر وقتی خدمت حافظ اسد رسیدم موضوع موشک را مطرح کردم ۔ مرحوم حافظ اسد گفت: «حقیقت این است که موشک های اسکاد -بیی ما تحت امر من نیست؛ تحت امر مستشاران روسی است که اینجا هستند و چون در حال آتش بس هستیم آنها براین سلاح استراتژیک اشراف دارند. من دلم میخواهد به شما موشک بدهم، ولی نمی توانم.» پرسیدم: «پس چه کار کنم؟» اسد گفت: «شما بروید از قذافی موشک بگیرید. من همان جا گرفتن موشک از قذافی را مسلم دانستم و از سپاه خواستم که نیروی کافی برای آموزش بفرستد. شهید حسن مقدم تیمی را در نظر گرفت و بعد از اینکه از سوریه برگشتیم آنها را به سوریه اعزام کردیم تا دوره ببینند. از سوریه به لیبی رفتم. آنجا باید با سیستم مخصوص آنها پیش می رفتم تا بتوانم موشک بگیرم. لذا با چند نفر از اعضای هیشت به ملاقات جلود رفتم. سردار صفوی هم در این ملاقات بود. سردار صفوی در همه ملاقات های من، حتی ملاقات با قذافی، حضور داشت. فکر می کنم سفیر ما هم در جلسه حاضر بود. شاید فتح الله جعفری هم بود. چند نفر بودیم. شروع به حرف زدن کردیم. جلود از انقلاب اسلامی تعریف کرد و از ایران خوابیدم که جلود نیم متر بالا پرید. گفتم: «چرا این قادر شعار می دهید؟ می خود شعار ندهید. اگر ایران ام القراء اسلامی است، چرا هواپیماهای عراقی هر روز بمبارانش می کنند؟» گفت: «چه میخواهید؟» گفتم: «موشک.» خنده اش گرفت و گفت: «موشک کار من نیست. موشک رفیقت اخی العقید است.»
عقید به عربی یعنی سرهنگ و اخی العقید یعنی برادر سرهنگ. سرهنگ قذافی در لیبی به قائد اخی العقید معروف بود. عصر به ملاقات سرهنگ قذافی رفتیم. سردار صفوی و سفیر هم بودند. من نقشه عملیات قبلی را برده بودم. یادم نیست مربوط به چه عملیاتی بود. نقشه را باز کردم و مانند فرماندهی که به فرمانده مافوقش گزارش می دهد. شروع کردم به توضیح دادن که از کجا حمله کردیم، چند نفر بودیم، کجا را گرفتیم، کجا را نگرفتیم، و خلاصه مفصل گزارش دادم. بعد گفتم: «قائد اخی العقید آمدم از شما موشک بگیرم.» خندید و گفت: «به من گفتند چه فیلمی پیش جلود بازی کردی، بیا بردار و برو.» [خنده] همان موقع مسئول دفترش را احضار کرد و به او گفت: «به فرمانده گروه موشکی بگویید یک گروه از بچه ها را که به خلق و خوی ایرانیها نزدیک ترند معرفی کنند که ده تا موشک و یک سایت پرتاب کننده آماده کنند.» بعد به من گفت: «هواپیما بفرستید بیاید این ها را ببرد.» یک گروه سی و چند نفره به فرماندهی افسری به نام سرگرد سلیمان، که هم قد من و از اعضای موشکی لیبی بود، آماده شدند و به ایران آمدند. بچه های ما هم در سوریه دوره مقدماتی را دیدند و برگشتند. این پروسه تا زمانی که از این موشک ها استفاده کردیم سه چهار ماهی طول کشید. اتفاقا در سفر بعدی هواپیماهای ما برای بار کردن موشک ها در فرودگاه نشسته بودند که آیت الله خامنه ای هم به لیبی آمدند.

منبع: خاطرات محسن رفیق دوست برای تاریخ می گویم، سعید علامیان، انتشارات سوره مهر، چاپ سوم، سال 1393، ج2، ص 284-286

تاریخ درج مطلب: سه شنبه، ۳۰ خرداد، ۱۳۹۶ ۵:۱۶ ق.ظ

دسته بندی: خاطرات شهدا و دفاع مقدس

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *