ماجرای مرگ مشکوک آیت الله طالقانی و پاگرفتن شعارها علیه شهید بهشتی/ چرا شهید بهشتی به پیشنهاد بهزاد نبوی با مجاهدین خلق برخورد نکرد؟

آنچه میخوانید بخشی از مصاحبه پایگاه نشر آثار شهید بهشتی با مرحوم محمد بسته نگار (داماد آیت الله طالقانی) به همراه دکتر حسین رفیعی است که خاطراتی از شهید بهشتی را مرور کرده اند. در این بخش به ماجرای مرگ مشکوک آیت الله طالقانی و شعارهایی که علیه شهید بهشتی شکل گرفت پراخته اند:

در مورد فوت آقای طالقانی، اخیرا هم یک آقایی صحبت کرده بود به مناسبت سالگرد فوت آیت الله طالقانی داستانی را تعریف کرده بود که آقای چهپور یک آبی را به ایشان میدهد و روغنی را به بدنشان مالیده بودند و…

بسته نگار: حالا این را عرض می کنم. ایشان منزلش شده بود دفترشان. یک منزل متعلق به آقای چهپور بود در خیابان ایران (خیابان عین الدوله) و گاهی خیابان طالقانی در یکی از کوچه های فرعی، یکی از منزل های پدر رضایی ها بود. آقای طالقانی بیشتر در این منزل بود و گاهی هم در آن منزل بودند. اون شب تلفن هر دو منزل قطع شده بود و بهانه شان هم این بود که قبض ها پرداخت نشده است که بعد ایشان حالشان بهم می خورد و تا بروند و دکتر بیاورند و کپسول اکسیژن بیاورند دیگه تمام شده بود و ایشان فوت می کنند.

یک گزارش داریم در مورد کاردار سفارت شوروی که بعد پناهنده شد به انگلستان و خاطراتش را نوشته بود و دهه شصت هم چاپ شد. اونجا می گوید سفیر شوروی آن شب منزل آقای طالقانی بوده است. قضیه از این قرار بود که آن شب آقای مجتهد شبستری منزل آقای طالقانی بود و آقای غفوری می خواستند بروند تاشکند و تاجیکستان و در آنجا یک سمینار اسلام شناسی برگزار کنند. آنها که آمده بودند خداحافظی کنند، همزمان با سفیر شوروی آمده بودند. یکی به این علت، یکی هم آقای طالقانی در خطبه نماز جمعه قبلش گفته بود که در آشوبهای کردستان و گنبد و ترکمن می گویند پای شوروی هم در میان هست که این سفیر آمده بود مثلا این کار را تکذیب کند. این آقا در خاطراتش می نویسد که سفیر با آقای طالقانی دست می دهد در انگشترش مواد سمی بوده. که بعد که آقای طالقانی فوت می کند. بقیه سفرا بهش می گویند می خواهی بروی با آقای خمینی ملاقات کنی و انگشترت را بمالی به دست او؟ چنین شایعاتی هست و خوب برای ما هنوز جا نیفتاده که به مرگ طبیعی فوت کرده باشند. محمد منتظری گفت که سه تا مرگ مشکوک داریم، یکی فوت دکتر شریعتی، یکی فوت حاج آقا مصطفی خمینی و یکی هم فوت آقای طالقانی که هر سه به یک شکل بوده است.

آن وقت چرا شعار بهشتی بهشتی طالقانی را تو کشتی مطرح شد؟ آقای بهشتی نقشش چه بوده؟ چه شد که اسم آقای بهشتی این وسط آمد؟

بسته نگار: من وقتی که ایشان فوت کرده بودند در مسجد دانشگاه بودم. شاید احساس می کردند بهشتی یک وزنه ای هست و مطهری هم کشته شده بود، آقای طالقانی که فوت کرده بود، دیگر مجاهدین فکر می کردند بهشتی می تواند نفر دوم بعد از آقای خمینی باشد.

دکتر حسین رفیعی: ما آنوقت توی ستاد بودیم و آن موقع سعادتی را گرفته بودند. سعادتی را در یکی از ملاقاتهایی که با اعضای سفارت روسیه داشت، همین مجاهدین انقلاب اسلامی گرفتند؛ آقای بهزاد نبوی و اینها. دو سه روز مخفی نگه داشته بودند. مرکزیت سازمان رفتند با شورای انقلاب مذاکره می کردند و در شورای انقلاب به اینها پیشنهاداتی شده بوده که خوب ما سعادتی را آزاد می کنیم و حرفی نداریم و مسئله حل می شود، مشروط به این که شما هم این موضع گیریهای تند را نداشته باشید و به سمت مارکسیست ها نروید. این پیشنهادات را گویا از طرف شورای انقلاب آقای دکتر بهشتی مطرح می کرده است. اینها بعد از اینکه آمدند در سازمان یک جو ضد دکتر بهشتی ایجاد کردند، مرکزیت سازمان. خود رجوی و اینها. دیگه موقعی که اینجوری شد بعدش هم راجع به آقای دکتر بهشتی تبلیغات خیلی وسیعی راه انداختند، هم در نشریاتشان و هم در سخنرانی هایشان و هم در جلسات خصوصی. اینها فکر می کردند مسبب اصلی مرگ آقای طالقانی آقای دکتر بهشتی هستند.

یعنی عاملیت و آمریت می دیدند در این مرگ مشکوک آقای طالقانی یا همین جوری بود؟

رفیعی: نه، نه. رجوی متاسفانه یک رفتاری داشت بسیار غیر اخلاقی. می گفتند الان موقعیت خوبی هست. شروع کردند به فضا سازی و خوب آقای خمینی را که نمی توانستند بزنند. در صورتی که خود آقای خمینی هم در این قضیه درگیر بود دیگه. آقای خمینی مثل اینکه در دهم یا دوازدهم اردیبهشت بود که با اینها ملاقات کرد در قم. من نوارش را گوش کردم و اونجا آقای خمینی خیلی خوب با اینها برخورد کردند، یعنی با رجوی و رهبران سازمان. حتی رجوی اونجا خیلی بد صحبت کرد و از حزب توده خیلی بد گفت و گفت اینها آمدند اینجا و تشکیلات دارند و پول آوردند و ساختمان خریدند ولی ما امکانات نداریم . آقای خمینی گفت شما بروید در کارخانه ها و مدارس تبلیغ کنید اسلام را. دو روز بعد یا یک روز بعدش سعادتی را در آن ملاقات با کارمند سفارت شوروی گرفتند. آقای بهزاد نبوی اینها بسیار ضد مجاهدین خلق بودند و خاطراتی که درون زندان از اینها داشتند. یک نکته ای را هم من بگویم. این در اسفند ماه ۵۷ بود که آقای خمینی رفت قم. اینها میروند اونجا و پیشنهاد می کنند برویم رجوی و خیابانی و اینها بگیریم و زندان کنیم. مرحوم بهشتی می گوید برای چی؟ می گویند ما اینها را از زندان می شناسیم و اینها بد هستند و اونجا یک جمله ای را مرحوم بهشتی می گویند که قصاص قبل از جنایت که نمی کنیم و ایشان نگذاشته بودند. طرح اینها این بوده که بروند آقای خمینی را راضی کنند و در همان اسفند ۵۷ گفتند اینها را بازداشت کنید و قضیه حل می شود. که مرحوم بهشتی نمی گذارد که این مطلب اصلا به آقای خمینی برسد.

این جلسه قم بوده یا تهران؟

رفیعی: در قم بوده است. این خیلی مهم بوده. نکته دیگه این که که در اردیبهشت ۵۸ بود که مجاهدین خلق برای ملاقات با آقای خمینی درخواست داشتند که آقای خمینی اول ملاقات نمی کرد و بعد رجوی شهادت نامه نوشت و در روزنامه چاپ کرد که شهادت داد که من مسلمان هستم. بعد آقای خمینی اینها را پذیرفت و ملاقات دادند. باز آقای بهزاد نبوی و دوستانش راه افتادند که نگذارند این ملاقات انجام بشود. منتها اینها موقعی به قم رسیده بودند که ملاقات انجام شده بود. در اون ملاقات نسبتا آقای خمینی خوب برخورد کرده بود. روز بعد یا دو روز بعد، ملاقات سعادتی با اون افسر روسی اتفاق افتاد که فضا کاملا برگشت. منتها این فضا را من جزئیاتش را نمی دانم، اما مجاهدین انقلاب عاملش بودند نه مرحوم بهشتی. اون موقع سازمان و آقای بهزاد نبوی مشهور که نبودند. مرحوم بهشتی به لحاظ مدیریت، آدم قوی بود. مجاهدین خلق تبلیغات را آوردند روی مرحوم بهشتی. وقتی فوت آقای طالقانی اتفاق افتاد گفتند خوب الان وقت خوبی است که ما این شعارها را ببریم توی مردم. فضا هم خیلی فضای بدی بود.

البته یک نکته را در فوت آقای طالقانی بگویید شما جناب بسته نگار، اون ملاقاتی که آقای شانه چی در خارج از کشور با آقای اکبر استاد کرده بود.

پور استاد یا اکبر استاد؟

رفیعی: نه اکبر استاد. آقای شانه چی بنده خدا تبعید بود در پاریس. قبل از خرداد سال 60 ایشان رفت آنجا و زندگی خیلی سختی داشت. یه مدت سگ چرانی می کرد. خانواده های ثروتمند فرانسوی که سگ دارند خودشان وقت ندارند و یک عده ای را استخدام می کنند برای این که روزی یکی دو ساعت بیایند سگ هایشان را ببرند توی خیابان. یکی از کارهایش این بود. و یک کار دیگه اش دست فروشی در محله عرب های پاریس. خیلی سختی کشید. این آقای استاد اواخر عمرش می رود پاریس. اونجا به آقای شانه چی می گوید ما آقای طالقانی را کشتیم. ما یعنی موتلفه.

بسته نگار: ولی من اینجا از شانه چی نشنیدم.

رفیعی: شانه چی وقتی که آمد ایران گفت من یادم نمی آید. ولی این آقای شانه چی توی پاریس گفته بوده این حرف را.

بسته نگار: این آقای شانه چی از پیرمردهای قدیمی جبهه ملی بود. خونه اش هم در خیابان عین الدوله ایران بود و برای همین هر موقع آقای خامنه ای از مشهد می آمد می رفت خونه ایشان. شام و ناهار و پنهان کاری اش، که بعد از انقلاب آقای شانه چی دربه در شد و خونه اش را مصادره کردند. همین خونه ای که ایشان می رفت توی یکی از کوچه های عین الدوله بود. این آخر سرها سگ چرانی میکرد.

رفیعی: این آقای استاد که می رود اونجا و آخر عمری اقرار می کند، حلالیت می خواهد بطلبد و می خواهد ناراحتی اش را بیان بکند و از موضع به اصطلاح این که ما اشتباه کردیم. ما آقای طالقانی را کشتیم. اونجا مرحوم شانه چی به دو سه نفر می گوید. ولی بعد از چند سال ایشان آمد ایران و خیلی پیر شده بود و آلزایمر گرفته بود و اینجا دو سه بار ازش پرسیدیم، گفت من یادم نمی آید.

تاریخ درج مطلب: جمعه، ۱۴ دی، ۱۳۹۷ ۱۲:۵۶ ب.ظ

دسته بندی: خاطرات سیاسی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *