“مردش هستی با موتور بیایی جنوب؟” دکتر گفت هستم.
یک بچه محل داشتیم به نام ناصر فرجالله، ایشان موتور سوار بود، آقای چمران از او خوشش آمده بود. یک روز جلوی مسجد صفاری ایستاده بودیم ناصر به شوخی به دکتر گفت: مردش هستی با موتور بیایی جنوب؟ دکتر گفت هستم.
سوار ترک موتور شد و تا اهواز رفتند دکتر چمران طوری با اطرافیانش برخورد میکرد که انسان احساس خودمانی و صمیمیت با او داشت. داش مشدیهای تهران هم که مرام شناسند شیفته و مریدش شده بودند. جاذبه دیگر دکتر چمران که همه را جذب خودش کرده بود اینکه پای کار بود و همپای نیروی عادی میدوید و همه جا میرفت. از آن تیپ فرماندهانی نبود که عقب بایستند و نیرو را جلو بفرستند. بلکه گاهی خودش از نیرو جلوتر بود. وقتی میگفتیم آقا دشمن یک خط در رقابیه ویا در دب حردان زده وآماده هجوم است، میگفت باشد فردا برویم تا ببینیم. خودش میآمد خط موقعیت را میسنجید و اگر لازم بود به همراه نفرات معدود همراهش به درون جبهه دشمن نفوذ میکرد.
راوی: سید ابوالفضل کاظمی
منبع: در گفتگو با روزنامه ایران، شماره 6525، چهارشنبه 1396/3/31