مواجهه با یک فرقانی در مکه!
[افرادی که از گروه فرقان اعدام شدند] بیشتر از سه نفر بودند، اما در کل، اعدامیها خیلی کم بودند. آنهایی که مرحوم مطهری را کشته بودند، آنهایی که آقای هاشمی را زده بودند، آنهایی که شهید مفتح را زده بودند، آنهایی که شهید عراقی را زده بودند، آنهایی که مرحوم حاج شیخ قاسم اسلامی و شهید سپهبد قرنی را شهید کرده بودند، یعنی در کل، آنهایی که عملیات انجام داده و آدم کشته بودند، اینها دیگر حکمشان اعدام بود و چارهای هم نبود. بقیهشان را من آنچنان رای میدادم که طولی نمیکشید که آزاد میشدند. حدود 10 سال پیش با پسرم مجتبی که مکه بودیم، هنگام برگشت در هواپیما نشسته بودیم که یک جوانی که پیراهن دشداشه بلند بر تنش بود و محاسن مشکی داشت و یک کلاه سفید هم سرش بود و خیلی خوشتیپ، آمد و گفت آقای ناطق! سلام علیکم. خواست که دستم را ببوسد، من دستم را کشیدم. جلوی من نشست، حالا مجتبی هم نشسته. گفت: مرا میشناسی؟! گفتم من حافظهام خیلی خوب است، قیافهات آشناست، اما الان نمیتوانم تطبیق بدهم. گفت اوین … آقا اسدالله …! با همین تعبیر، من فکر کردم جزو کارمندان اوین است. گفتم من نشناختم. گفت احمدیان. تا گفت احمدیان، گفتم اسدزاده چطور است؟! گفت عجب حافظهای داری. چون هر دوی اینها را با هم محاکمه کردم. فرقانیای را که من سال 59 محاکمه کرده بودم حالا مرا که میبیند میخواهد دست مرا ببوسد. قاضیاش را میبیند! گفتم که این پسر من است. به پسرم گفت: پدر شما حق حیات مادی و معنوی به گردن من دارد. به او گفتم الان کجایی؟ گفت سال آخر پزشکیام را در آمریکا دارم میگذرانم. مستطیع شدم آمدم مکه. واقعا منقلبم کرد و خدا را شکر کردم که در حساسترین شرایط و اول انقلاب که افراد نوعا تند و تیز بودند تحت تاثیر احساسات عمل نمیکردم.
راوی: علی اکبر ناطق نوری
منبع: روزنامه شرق، 7 تیر 1393، شماره 2050