ناگفته های پیمان از روزها و وقایع کودتای 28 مرداد؛ از پخش تراکت تا زندان انفرادی!

آنچه میخوانید بخشی از گفتگوی روزنامه شرق با حبیب الله پیمان است:

در برخی روایت‌ها و خبر‌ها آمده شما از بازداشت‌شدگان شب کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بوده‌اید، کجا و چطور بازداشت شدید؟

نه، به این صورت نبود، من درآن ایام در تهران به‌سر می‌بردم. در حالی که در اصل در شیراز سکونت داشتم. در سال وقوع کودتا دانش‌آموز سال ششم دبیرستان و عضو حزب «مردم ایران»، معروف به خداپرستان سوسیالیست در شیراز بودم. برای تعطیلات تابستانه در تهران بودم که کودتای ۲۵ مرداد اتفاق افتاد. فردای شکست کودتای اول، همراه آقای حسین راضی از رهبران حزب به تبریز رفتیم.
قرار بود علاوه بر بازدید از شعب حزب در آذربایجان، چند میتینگ سیاسی نیز در محکومیت کودتا و حمایت از نهضت ملی و دکتر مصدق برگزار شود. بعد از برگزاری میتینگ در تبریز صبح چهارشنبه ۲۸ مرداد با قطار عازم بندر شرفخانه در کنار دریاچه ارومیه شدیم تا از آنجا با لنج به ارومیه برویم. پیش از رسیدن به بندر، خبر کودتا پخش شد؛ همراه با شایعه کشته‌شدن دکتر فاطمی و قیام مسلحانه قشقایی‌ها ضد کودتاچیان. از ادامه سفر منصرف شدیم و در یکی، دو روز مخفیانه به تهران برگشتیم.

شب ۲۹ مرداد سال ۱۳۳۲ و یک شب بعد کودتا به تهران رسیدید؟

بله، سربازان و تانک‌های ارتش در تمام سطح شهر پراکنده بودند و ‌دارودسته شعبان ‌بی‌مخ و اعضای دو حزب فاشیستی سومکا و آریا به دفاتر احزاب، روزنامه‌ها و نشریات طرفدار نهضت ملی حمله‌ور شده بودند و تخریب و غارت می‌کردند. باشگاه حزب مردم ایران نیز به دست همین افراد که دفترشان در همان نزدیکی در میدان بهارستان ابتدای خیابان ژاله قرار داشت، تخریب و غارت شده بود. بازداشت‌ها به‌طور گسترده در سطح شهر ادامه داشت. بسیاری متواری و مخفی شدند. من هم بعد از چند روز اقامت مخفیانه به شیراز برگشتم.

‌اوضاع و حال‌وهوای تهران پس از کودتا چگونه بود؟

دو روز بعد از کودتا از تبریز به تهران رسیدیم. فکر می‌کنم صبح ۳۰ مرداد بود که همراه دو نفر دیگر از اعضای حزب «مردم ایران» برای کسب آگاهی از آنچه در شهر می‌گذرد، به راه افتادیم.، دفاتر احزاب و باشگاه‌های سیاسی که بیشتر در اطراف میدان بهارستان و خیابان‌های منتهی به آن قرار داشتند، همه مورد حمله قرار گرفته بودند، جلوتر از همه به دفتر روزنامه «باختر امروز» حمله شده و تخریب شده بود. اما محوطه خانه دکتر مصدق از فاصله چندصدمتری دیگر در محاصره نیروی انتظامی بود و اجازه نمی‌دادند کسی نزدیک شود. شهر، چهره‌ای آشفته و مضطرب داشت. اوباش در سطح شهر شعار جاوید شاه و مرگ بر مصدق سر می‌دادند و فضا ملتهب و مردم در بهت‌ و اندوه ناباورانه ناظر پیروزی و شادی کودتاچیان بودند.

‌طرفداران مصدق چه زمانی به خیابان‌ها آمدند و اعتراض کردند؟

علاوه بر نیروهای متشکل در احزاب، دانشگاه و بازار دو پایگاه اصلی و پرقدرت نهضت ملی محسوب می‌شد. دانشگاه که تعطیل بود و تا اواسط مهر هم بازگشایی نشد اما چند روز بعد از فردای کودتا و بعد از انتشار نخستین بیانیه نهضت مقاومت ملی با عنوان «نهضت ادامه دارد»، دانشجویان و فعالان احزاب ملی در خیابان‌ها و کوچه‌های شهر در اطراف بازار و در محله‌های بیشتر جنوبی، تظاهرات خیابانی را کلید زدند اما تظاهراتشان پراکنده بود و بیشتر حالت تجمع و گریز داشت. آن روزها اصطلاحا به این سبک تظاهرات، تظاهرات موضعی گفته می‌شد. با قرار قبلی درگروه‌های ۴۰ تا ۵۰ نفره در نقطه‌ای شلوغ در یکی از خیابان‌های مرکزی جمع می‌شدیم. با سردادن چند شعار در حمایت از دکتر مصدق، توجه عابران را جلب و سپس یک نفر چنددقیقه‌ای برای آنها صحبت می‌کرد و معمولا پیش از رسیدن نیروهای امنیتی و بعد از پخش تراکت‌های تبلیغاتی پراکنده می‌شدیم. سپس در محل قرار بعدی به‌طور پراکنده و نامحسوس گرد می‌آمدیم و همان برنامه تکرار می‌شد. بعضی وقت‌ها هم مأموران مخفی در میان جمعیت که ناظر جریان بودند، نشانی‌های بچه‌ها را به نیروهای امنیتی می‌دادند و باعث دستگیری آنها می‌شدند.

در شیراز چه شد؟

اوایل شهریور به شیراز برگشتم. بلافاصله کار چاپ و تکثیر بیانیه‌ها را شروع کردیم. یکی از مکان‌هایی که بیانیه‌ها تکثیر می‌شد، منزل ما در شیراز بود و این کار به روش خیلی ابتدایی و با استفاده از حروف سربی، مرکب و یک وردنه آشپزخانه انجام می‌شد. ما شب‌ها بیانیه‌ها را تکثیر می‌کردیم و صبح که می‌شد، ابزار کار را در باغچه خانه خاک می‌کردیم. اولین بیانیه ما هم در ۳۰ مرداد تکثیر و پخش شد. متن این بیانیه خیلی کوتاه و شعارگونه با این عنوان بود که «نهضت ادامه دارد». ما دسته‌دسته به میتینگ‌های خیابانی می‌رفتیم و پس از سخنرانی‌های کوتاهی تراکت‌ها را بین مردم پخش می‌کردیم و متواری می‌شدیم.

متن بیانیه‌ها را چه کسی به شما می‌رساند؟

بیانیه‌ها یا از مرکزیت حزب مردم ایران و نهضت مقاومت ملی می‌رسید و ما آنها را مخفیانه تکثیر و توزیع می‌کردیم یا خودمان در شیراز تهیه و با امضای شعبه حزب در شیراز پخش می‌کردیم. شروع فعالیت نهضت مقاومت هم به این ترتیب بود که یک یا دو روز بعد از کودتا مرحوم نخشب دبیر «حزب مردم ایران» یا همان «حزب خداپرستان سوسیالیست» به همراه آقای شاه‌حسینی به دیدار آقاسیدرضا زنجانی از رهبران روحانی نهضت ملی و روحانیون سرشناس حامی مصدق می‌روند تا در مورد چگونگی فعالیت‌ها تصمیم‌گیری کنند. از بقیه احزاب هم دعوت می‌کنند نماینده بفرستند؛ همان‌جا متن اولین بیانیه تنظیم می‌شود. بحث می‌شود که تحت چه نامی فعالیت کنند، نخشب عنوان «نهضت مقاومت ملی» را با اقتباس از نهضت مقاومت ملی فرانسه ضد اشغالگران آلمانی فاشیست پیشنهاد می‌کند که موافقت می‌شود که برای استمرار مبارزه علیه کودتا بود. همان‌جا هم قرار بر این می‌شود که نمایندگان چهار حزب طرفدار دکتر مصدق، حزب ایران، حزب «بنیاد پان‌ایرانیست»، «خداپرستان سوسیالیست» – جمعیت آزادی مردم ایران (که بعدا تبدیل به حزب مردم ایران شد) – حزب نیروی سوم که منشعبین از حزب «زحمتکشان» دکتر بقایی بودند، برای تعیین شورای مرکزی حزب نهضت مقاومت ملی دعوت شوند و کار رسما شروع شود. اعتصابات بازار، تظاهرات خیابانی و… دستاوردهای بعدی نهضت بود. با بازشدن مدارس در مهرماه، بیانیه‌ها را معمولا صبح زود روی نیمکت دانش‌آموزان می‌گذاشتیم و شعاری هم روی تخته سیاه نوشته و پیش از آمدن محصلان کلاس را ترک می‌کردیم. وقتی کودتا شد، من کلاس ششم دبیرستان بودم و بعد از گذشت سه سال از فعالیت در حزب در سمت دبیر شاخه دانش‌آموزی حزب فعالیت داشتم. با توجه به اینکه تا قبل از کودتا فعالیت‌های ما رسمی و آشکار بود، برای مأموران امنیتی فردی ناشناخته به حساب نمی‌آمدم. بنابراین یکی، دو هفته بعد از توزیع تراکت و بیانیه در کلاس‌های درس اواسط مهرماه بود که یک روز صبح مأموران به دبیرستان آمدند و من را بازداشت کردند. آن ایام ارگ کریمخانی شیراز را تبدیل به زندان کرده بودند و زندانیان سیاسی را به آنجا می‌بردند. بعد از مدتی برادرم و سپس پدرم را هم بازداشت کردند و به آنجا بردند و برای افزایش فشار روانی مدام من را تهدید به بازداشت مادرم می‌کردند.

‌چند وقت در زندان بودید؟

پدرم یک ماه بازداشت بود، برادرم هم کمی زودتر آزاد شده بود و او را از شیراز به شهرهای جنوب شیراز تبعید کرده بودند. اما من تا قبل از برگزاری امتحانات نهایی دبیرستان فکر می‌کنم خردادماه سال ۱۳۳۳ در بازداشت بودم که به امتحانات رسیدم و به‌خاطر حمایت مدیر و معلمان مدرسه توانستم در این امتحانات شرکت کنم.

‌روزهای زندان چگونه گذشت؟

ارگ کریمخانی آن ایام به زندان تبدیل شده بود. فرماندار نظامی شیراز شخصی به نام سرهنگ کوپال بسیار سختگیر و خشن بود. روزهای سختی بود. ما در اتاق‌های دورتادوری که در ارگ وجود دارد، نگهداری می‌شدیم. تعداد بازداشت‌شدگان حوادث سیاسی آن روزها هم بسیار زیاد و اتاق‌ها شلوغ بود. اما برای سختگیری دو، سه هفته‌ای ما را به‌عنوان انفرادی در اتاقکی سیاه و تنگ در طویله که برای نگهداری اسب بود، می‌بردند و رها می‌کردند تا فشار بیشتری بر ما وارد کنند. در زندان روحیه‌ها خیلی بالا بود و شعار ما هم این بود که «مصدق نخست‌وزیر قانونی است». ما در ایام زندان شعر می‌خواندیم و نمایش‌نامه و سرود اجرا می‌کردیم؛ گاهی هم پاسبان‌ها حمله می‌کردند و بساط ما را به‌هم می‌زدند. آن روزها شور و هیجان خیلی بالا بود و فکر نمی‌کردیم فضای بعد از کودتا به‌زودی به‌هم می‌خورد.

شعار «مصدق نخست‌وزیر قانونی است» تا چه زمانی ادامه داشت؟

همه‌جا این شعار بود اما فکر می‌کنم بعد از محاکمه و تبعید و حصر دکتر مصدق این شعار کم‌رنگ شد و کم‌کم شعار جبهه ملی و نهضت مقاومت به شعارهایی مانند حکومت ملی تغییر کرد.

منبع: گفتگو با روزنامه شرق

تاریخ درج مطلب: یکشنبه، ۲۹ مرداد، ۱۳۹۶ ۶:۰۹ ق.ظ

دسته بندی: خاطرات تاریخ معاصر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *