آتش تندی داشت!
به مناسبت اولین سالگرد شهادت فرمانده مدافع حرم، حجتالاسلام محمد کیهانی
بعد از ازدواج برای ادامه تحصیل آقامحمد در حوزه رفتیم اصفهان. صبح تا ظهر سر کلاس بود بعد هم مشغول فعالیتهای فرهنگی و سیاسی میشد. چون آن زمان درگیریها و جهتگیریها به خاطر آقای منتظری خیلی زیاد بود، گاهی شب هم خانه نمیآمد. یکبار او و دوستش را در کوچۀ بنبستی گیر انداخته بودند تا آنها را با چاقو و زنجیر بزنند ولی از عهدهی آنها برنیامده بودند.
هر جا بحث ولی فقیه میشد آقامحمد خودش را به آب و آتش میزد و از انقلاب و ولی فقیه دفاع میکرد. مدام توی تجمعات و بین دانشجویان میرفت و با آنها حرف میزد.
یکبار من اندیمشک بودم و آقامحمد اصفهان. دو روز ازش خبر نداشتم. خیلی نگران شدم. زنگ زد و گفت: «من زندان بودم.» گفتم: «چرا؟» گفت: «فیلم آدمبرفی رو میخواستن اِکران کنن. ما شب در سینما خوابیدیم و نذاشتیم فیلم رو اکران کنن. صبح نیروهای انتظامی اومدند و ما رو بردند.» با باتوم دست آقامحمد را دستش شکسته بودند.
همیشه میترسیدم بلایی سرش بیاید چون خیلی نترس بود. از خواندن برخی اخبار و حوادث داخل روزنامهها عصبانی میشد. تلاش میکرد برای حل آن مشکل راهی پیدا کند.
خیلی تلاش میکرد تا من و بچهها را هم برای رفتن به میدان دفاع از انقلاب مثل خودش کند. من پیگیر جریانات و اتفاقات بودم ولی آتشم مثل او تند نبود.
میگفت: «شهادت من وسیلۀ عاقبت بخیری شما و بچههاست.»
قبلاً توانایی انجام برخی کارها را نداشتم ولی الان برای دفاع از انقلاب عین خودش آتشم تند شده. وقتی روی مزارش مینشینم بهش میگویم: «آخرش کار خودتو کردی!»
راوی: همسر شهید محمد کیهانی
منبع: دفتر تاریخ شفاهی شهید جواد زیوداری اندیمشک، @shahre_zarfiyatha