بازیگر محبوب دهه 40 چریک انقلابی دهه 60 شد.

شهید مجید فریدفر یکی از عجیب‌ترین سرگذشت‌ها را در میان شهدای دفاع مقدس دارد. او که در کودکی همبازی یکی از مشهورترین خوانندگان لس‌آنجلسی در فیلم «مراد و لیلا» بود، در ادامه مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کند و به فلسطین، سوریه و در آخر آبادان دوران دفاع مقدس می‌رود. آکروبات‌باز و بازیگر دهه 40، در سال‌های پایانی دهه 50 در نقش یک چریک و رزمنده چابک و ماهر انقلابی در صحنه زندگی به خوبی ظاهر می‌شود.
انتشارات روایت فتح به تازگی در کتابی با نام «آخرین نقش» داستان زندگی عجیب و جالب مجید فریدفر را از زبان پدر و همسرش روایت کرده است. سارا طالبی نویسنده کتاب در همان چند خط ابتدایی مقدمه، خواننده را متوجه شخصیت اصلی کتاب می‌کند: «مجید یک هنرمند بود؛ از کودکی آکروبات می‌کرد، فیلم بازی می‌کرد، موسیقی می‌نواخت، اما از همه بهتر، ‌هنر خوب زندگی کردن را بلد بود. هنر مهربانی کردن، هنر خوب بودن و دوست داشتن، هنر مصمم بودن و محکم ایستادن و از همه مهمتر هنر بندگی کردن و دل سپردن و در راه اعتقاد و عشق جان دادن.»
«آخرین نقش» با شروع غافلگیر‌کننده شکستن شیشه اتوبوس حامل مجید به دست پسر بچه‌ای شروع می‌شود و تا پایان همراه خود می‌کشاند. بیشتر حجم کتاب را پدر شهید روایت کرده و بخش پایانی شامل صحبت‌های همسر می‌شود.
مجید اول آذر سال 35 متولد می‌شود و چند سال بعد، ‌حرکات آکروباتیک را پیش پدرش یاد می‌گیرد و خیلی زود در این کار پیشرفت می‌کند. به گفته پدر، هم خوش‌قیافه بود و هم عالی آکروبات می‌کرد و همین سبب شد روی سِن محبوبیت بالایی پیدا کند.


این محبوبیت، پای مجید را به سینما باز می‌کند و او با وجود سن کمش در سال 42، نقش اول فیلم «مراد و لیلا» می‌شود. موفقیت و دیده شدن چشمگیر مجید در این فیلم، کارگردان‌ها را مجاب می‌کند تا برای فیلم‌شان از مجید استفاده کنند و این‌بار او در سال 46 بازیگر فیلم «چرخ و فلک» می‌شود. پیشنهاد‌های بعدی هم خیلی سریع از راه می‌رسد و مجید در سال 47 در سه فیلم بازی می‌کند. شهرت و محبوبیت مجید در میان مردم کوچه و بازار پیچیده است و همه او را می‌شناسند.
مجید در کنار بازیگری، آکروباتیک را هم کار می‌کند و خیلی سریع موسیقی را هم یاد می‌گیرد، در هنرستان ازدواج می‌کند و هر چه به زمان انقلاب نزدیک‌تر می‌شود، سرعت تحولات درونی مجید بیشتر می‌شود. او که از همان دوران کودکی در کنار پدر فعالیت‌های مذهبی‌اش را انجام داده، روح انقلابی‌اش پس از 17 شهریور 57 و آنچه که در میدان ژاله گذشت، بیشتر شعله‌ور می‌شود. مجید از چیزهایی که دیده با ناراحتی برای مادرش می‌گوید، از مردمی که به گلوله بسته شدند، از آن همه شهید و آن همه خون و از آن نوجوانی که جلوی پایش تیر می‌خورد، می‌افتد و پرپر می‌شود.
انقلاب از مجید آدم دیگری ساخته بود. حالا این آکروبات‌کار با تجربه به کمک کمیته‌‌ای‌ها می‌آید. بازیگر خردسال فیلم‌های دهه 40 حالا برای چریک شدن، به فکر رفتن به فلسطین و سوریه است. می‌گوید در این انقلاب نوپا احتمال کودتا و جنگ است و باید همواره آماده باشیم. دست همسرش را می‌گیرد و برای یک سال و نیم برای آموزش‌های رزمی و نظامی از ایران می‌رود. مجید در آن دوران به حدی مهارت کسب می‌کند که توانایی‌هایش به گوش یاسر عرفات هم رسیده بود. در خارج از ایران، مدتی را هم در کنار شهید چمران می‌گذراند. پس از بازگشت در کمیته مرکزی انقلاب مشغول می‌شود تا اینکه در 31 شهریور 59 آتش جنگ شعله‌ور می‌شود. مسیر زندگی مجید به کل عوض شده است. او حالا جای ویولن، اسلحه به دست می‌گیرد و جای امضا دادن به مردم، باید مقابل دشمنان بایستد. طلایی‌ترین لحظه در زندگی مجید فریدفر در 16 خرداد 60 در ایستگاه هفت آبادان رقم می‌خورد. «آبادان تو بوی مجید را خوب می‌شناسی، صدای قدم‌هایش برایت آشناست. این جوان رعنا که امروز اسلحه به دست روی زمین‌های داغ او بالا و پایین می‌رود، همان پسر بچه چشم و ابرو مشکی و زیبا و پر جنب و جوش سر صحنه است که صدای دست‌های مردم این شهر در تحسین او قطع نمی‌شود. اما امروز صحنه‌ای دیگر است و نگاهی دیگر…» (ص29)
هنگام شهادت پدر یاد حرف‌های مردی می‌افتد که گفته بود: «پسر کوچکترت مجید، قدرش رو بدون، من تو چشماش یه چیزی می‌بینم که شماها نمی‌بینید. توی مسجد اشک اون بچه من رو بی‌تاب کرد. اون بچه برکت خداس، یه برکت خاص برای تو…» (ص20)

نویسنده: احمد محمدتبریزی

منبع: روزنامه جوان، 1395/05/05

تاریخ درج مطلب: سه شنبه، ۵ مرداد، ۱۳۹۵ ۲:۱۹ ب.ظ

دسته بندی: خاطرات شهدا و دفاع مقدس

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *