برخورد ماندگار مدیر با تاخیرهای صبح دانش آموز

اختصاصی خاطره نگاری- سال پیش دانشگاهی بودیم و چند ماه آخر سال بود و درس های سنگین وحال و هوای کنکور. من هم که عادت داشتم بیشتر شب ها درس بخونم معمولا تا ساعت دوازده و یک درس می خوندم و بعد هم بیهوش می شدم. نتیجه این شب بیداری ها این بود که معمولا با تاخیر های زیاد به مدرسه می رسیدم. تاخیرها هی طولانی تر و بیشتر می شد تا این که یک روز آقای ناظم که فکر کنم آقای نهاوندی بودن کاسه صبرشون لبریز شد و من را نگه داشتن و گفتن: وایسا تا حاج آقا کرباسچیان شخصا تکلیف شما رو معلوم کنن. طبعا با ترس و لرز و استرس خیلی زیاد منتظر شدم. حاجی که اومد خیلی ملایم ولی جدی پرسید:
باباجون چرا دیر میای؟ مشکلت چیه؟
مِن مِن کنان گفتم: حاج آقا من عادت دارم شبا درس می خونم. واسه همین صبح زود بیدار شدن خیلی سختمه
حاجی کمی فکر کرد و گفت: باباجون چاره اش اینه که صبحا بیشتر بخوابی. صبحا ساعت نه بیای مدرسه خوبه؟
من با چشم هایی گرد و متعجب و در حالی که نمی دونستم حاجی داره شوخی می کنه یا جدی میگه کله مو به چپ و راست تکون دادم و گفتم: بله حاج آقا خیلی خوبه. حاجی گفت: خب پس من با دفتر هماهنگ می کنم که شما از فردا ساعت نه صبح بیای.
حاجی اون روز به من یاد داد که خیلی وقت ها بهترین راه حل ساده ترین راه حله. و من سه ماه آخر سال را خیلی پادشاهی و ساعت نه به مدرسه می رفتم و هیچ کس هم متعرض من نمی شد.

راوی: محمد افراشته

تاریخ درج مطلب: چهارشنبه، ۷ مهر، ۱۳۹۵ ۱۲:۵۹ ب.ظ

دسته بندی: خاطرات مردمی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *