تاریخ شفاهی دعاوی بین المللی ایران؛ از کرسنت و قراردادهای نفتی تا داگاه لاهه!

روابط حقوقی بین‎المللی به قدر کفایت پیچیده است. حال اگر طرف مقابلِ ایران، آمریکا باشد که رودررویی دیرینه‎ای با هم دارند، موضوع یک پله فراتر می‎رود. سید مهدی حسینی، مسئول پیشین کمیته تدوین قراردادهای جدید نفتی که بر کرسی‎های متفاوت حقوقی نشسته و کمیته‎های حقوقی بین‎المللی پرشماری را برای ایران در دادگاه‎های بین‎المللی هدایت کرده است، حالا از خاطرات خود که تاریخ شفاهی روند حقوقی اقتصاد ایران به شمار می‎رود، از دادگاه‎هایی می‎گوید که پس از انقلاب در راستای فسخ قراردادها در حوزه‎های صنعت، معدن و نفت برگزار شده بود. او و همکارانش توانستند به‌خوبی از پس این دادگاه‎ها برآیند و کمترین هزینه‎ها را متوجه ایران کنند.

اولین کاری که با دولت آغاز کردید، چه بود؟

فکر می‌کردم نمی‌توانم وارد دولت شوم و به‌همین‌دلیل برای ادامه تحصیل قصد داشتم بورسیه بگیرم و به ژاپن بروم. رئیس دانشگاه شریف در آن زمان، رئیس شرکت ملی فولاد هم بود. به من گفت چرا پیش ما نمی‌آیی؟ گفتم بورس گرفته‌ام و می‌خواهم به ژاپن بروم. گفت ما هم به آلمان، ایتالیا و انگلستان بورسیه می‌فرستیم. بعد از یک هفته به من گفتند حکم‌ات را زده‌ایم و استخدام هستی. من از طریق آنجا به همراه 22 نفر دیگر به آلمان و بعد از آن به آمریکا رفتم. وقتی بعد از یک‌ سال برگشتم، رئیس یکی از پروژه‎های یک میلیون تنی فولادی در اهواز شدم. پروژه آمریکایی- مکزیکی بود که انگلیسی‌ها در حال ساختنش بودند. من باید شرکت‌ را مدیریت می‌کردم. تا زمان انقلاب که یکی، دو بار به آمریکا رفتم. در سال 56 به من پذیرش دادند که دکترا بخوانم و من هم تصمیم به این کار داشتم. در فرودگاه نیویورک سوار هواپیمای ایران‎ایر که شدم، روزنامه را خواندم و متوجه شدم شرکت ملی فولاد که جزء اولین مجتمع‌ها بود و با 10 هزار پرسنل ، بعد از نفت بیشترین تعداد کارگران را داشت، وارد اعتصابات شده بود. من هم گروه مخفیانه درست کردم و غیرمستقیم اعتصابات را مدیریت می‌کردم. اجازه ندادم اعتصاب که می‌کنند در خانه‌شان بنشینند. سالن بزرگی داشتیم که شاه برای افتتاح آمده بود، گفتیم به مردم ناهار بدهند و تعطیل نکنند. در حقیقت مجتمع را به دست گرفتم و صبح تا ظهر هر روز اخبار اعتصابات و اخبار سراسری را دنبال می‌کردیم.

لیدرهای اعتصابات در آن دوران با هم در ارتباط بودند؟

افراد مختلفی کار می‌کردند. در حقیقت یک تیم پنج‌،شش‌نفره کار را هدایت می‌کرد.

شما با اعتصابات نفت ارتباط داشتید؟

خیر. هرکس برای خودش برنامه داشت، اما در زمان راهپیمایی‌ها همه همراه بودیم. چند نفر از دوستان ما را گرفته بودند و ساواک هم برای اینکه نشان دهد می‎داند لیدر اعتصابات کیست، یکی از مهندسان فولاد را که بعدها فهمیدم ساواکی بود، نزد من فرستاد. او از من پرسید که آیا می‎خواهم زندانی‎ها را ببینم؟ گفتم چرا که نه. گفت من ترتیبش را می‌دهم. تا آن زمان ما این فرد را جدی نمی‌گرفتیم. فردا به زندان اهواز رفتیم، درِ زندان که باز شد، فهمیدیم رده‌بالاست. بعد از چند روز به ما گفت می‌خواهید دوستانتان را آزاد کنیم؟ گفتم چرا که نه. دوستان ما را آزاد کردند.

در قبال این کار چیزی از شما نخواستند؟

خیر. چون ضعیف شده بودند. زندانی‌ها را آزاد کردند. تا اینکه انقلاب شد و از من خواستند رئیس مجتمع شوم. نپذیرفتم و گفتم دولت موقت تشکیل شود خودشان مسئول می‌فرستند. من با خودم عهد کردم و بر سر عهدم ماندم که به‌عنوان یک کارشناس هرچه می‌توانم خدمت کنم و گول سمت و حزب و دسته را نخوردم. از دسته‌هایی که قبل از انقلاب کار می‌کردند خیلی دلخور بودم. خیلی از بچه‌های مجاهدین هم سراغ من آمدند. آن زمان مجاهدین محبوب بودند. بچه‌های حزب‌اللهی و دوستان شمخانی آمدند ولی نرفتم. گفتم من مهندس هستم و می‌خواهم کارم را انجام دهم. رئیس از طرف دولت تعیین شد و به من گفت تو معاون من باش. رئیس به‌خاطر ناراحتی قلبی کناره‌گیری کرد و من ماندم و مجتمع فولاد. سخت‌ترین روزهای زندگی من همان اوایل انقلاب بود. آن زمان گروه‌های چپ خیلی فعال بودند، هر روز اعتصاب و سروصدا در مجتمع 10 هزار نفره راه می‌انداختند. پیمانکاران داخلی و خارجی رفته بودند و کارگران مانده بودند و پولی هم نداشتیم که حقوق بدهیم. بچه‌های چپ هم کارهای سیاسی می‌کردند و کسی را که مخالفشان بود، در دادگاهی که تشکیل داده بودند محاکمه می‌کردند و طناب به گردنش می‌انداختند که دار بزنند. من در 28 سالگی در انتخابات ریاست‎جمهوری 1358 که بنی‌صدر انتخاب شد، چنین مجتمعی را اداره می‌کردم. یک بار درگیری شدیدی بین گروه‎های چپ و حزب‎اللهی‎ها در گرفت و حزب‎اللهی‎ها، سخنران چپ را کتک زدند. فعالان چپ، او را بردند و شایعه کردند که کشته شده و باید کسی که او را کشته، اعدام صحرایی کرد. پیگیری کردیم و متوجه شدیم این فرد نمرده و در خانه منشی مدیرعامل یک شرکت انگلیسی که با ایران تا پایان سال 58، قرارداد داشت، مانده است.

این شرکت انگلیسی چرا پشت ماجرا بود؟

قرارداد ما با این شرکت آخر سال 58 تمام می‌شد. این ماجرا را راه انداخته بود که چپ‎ها شعار دهند قرارداد استعماری فسخ باید شود تا در نتیجه آن بتوانند از ما خسارت بگیرند. ما هم سخت ایستادیم و اجازه فسخ قرارداد را ندادیم. دیگر خسته شده بودم. به تهران بازگشتم و گفتم دیگر به اهواز برنمی‎گردم. بعد از آن سال 59 به تهران منتقل شدم. تازه شرکت ملی فولاد ایران درست شده بود و من عضو هیئت‌مدیره این شرکت شدم. سال 60 وزارت معادن و فلزات تأسیس شد و من هم معاون وزیر شدم. در همین وزارتخانه بودم که پیگیری دعاوی آمریکا علیه معادن فلزات و فولاد به من محول شد.

موضوع شکایتشان چه بود؟

انقلاب بود و پیمانکاران آمریکایی، کار را نیمه‌کاره رها کرده و رفته و کلی طلبکار بودند. عموما قبل از اینکه کار به دیوان دادگستری لاهه بکشد، سعی می‎کردیم با مذاکرات مشکلات را حل کنیم. آن زمان بود که همه پرونده‎های حقوقی علیه فولاد را بدون پرداخت حتی یک دلار به سرانجام رساندیم که به این کار افتخار می‌کنم و در کنار آن توانستیم اموالمان را که در آمریکا بلوکه شده بود، به کشور بازگردانیم. فقط در یک مورد، برای یک پرونده معدنی، 500 میلیون دلار (در سال 61-62 خیلی قیمت داشت) برای ایران خسارت در نظر گرفته شد. طرف مقابل ایران در این پرونده، یک گروه یهودی، ایرانی و آمریکایی بودند که حتی پای مذاکره هم نیامدند. از دادگاه‎های آن زمان، خیلی خاطره‌های جالبی دارم. خیلی اذیت شدم و می‌ترسیدم. به‎طوری‎که وقتی آنجا رفتیم نماینده دیوان لاهه به من گفت با آقای هاشمی تماس بگیر و بگو برای یک رأی خیلی بد علیه شما آماده باشند که کشور شوکه نشود. ارزیابی دفتر لاهه هم این‌طور بود. آنها از بانک جهانی کارشناس آورده بودند و ما هم یک فرد روستایی از همان ده را با خودمان برده بودیم که بسیار در نتیجه دادگاه اثر گذاشت. برای جلسه دادگاه کلی طراحی کرده بودیم و الحمدلله در آن دادگاه برنده شدیم. خیلی خوشحالم چون برای من یک امر حیثیتی بود که در دادگاه برنده شویم. خدا را خیلی شاکرم برای این فرصت‌ها که به من داد تا خدمت کنم. البته اذیت هم شدم و اگر جزئیات را برایتان تعریف کنم، واقعا دلتان به حال من می‌سوزد؛ روزهایی که غذا نخوردم، نامردمی‌هایی که در کشور می‌شد و نمی‌دانم از کجا آب می‌خورد. درباره همین دادگاه، دو، سه هفته مانده به زمان دادگاه یک نامه از یک نهاد آمده بود. وکیل ما را که قرار بود به دادگاه بیاید زیر سؤال برده بودند. من باید چه می‌کردم؟ بالاخره مسئله را با آقای موسوی، نخست‌وزیر وقت، حل کردم. بماند که آن وکیل چه دفاعی از ایران در دادگاه کرد. گفتم با وجود حرف‌هایی که درباره وکیل می‌گویید من به ایشان اعتماد دارم. آقای موسوی گفت خودت می‌روی؟ گفتم بله. گفت خیالم راحت شد.

شما پیش‌تر تجارب مختلفی در حوزه‌های متفاوتی داشتید؛ از فولاد گرفته تا نفت. چه شد که به نفت وارد شدید؟

بعد از دوره‌ای که در زیرمجموعه‌های وزارت صنعت حضور داشتم، خودخواسته خانه‌نشین شدم. به خانه که رسیدم، آقای هاشمی‌طبا با من تماس گرفت و گفت شنیده‌ام گفته‌ای می‌خواهم به مشهد بروم. می‌توانی در مشهد به‌عنوان مدیر صنایع و معادن باشی. هم‌زمان آقای کاظم‌پور اردبیلی معاون وزیر خارجه شده بود و گفت تو قبلا در آلمان بودی و در سفارتخانه ایران در آلمان مشغول به کار شد. در این میان، آقای غرضی با من تماس گرفت و دعوت به دیدار کرد. در این دیدار صحبت از طرح کنگان شد که تعدادی از همکاران و دوستانم به آنجا رفته بودند. آقای غرضی به من گفت دوستان تو در کنگان، نمی‌توانند قرارداد ببندند برو کمکشان کن. رفتم کنگان، گفتند کره‌ای‌ها در مناقصه برنده شده‌اند و نمی‌دانیم چطور قرارداد ببندیم. من هم واقعا سرم برای این کارها درد می‌کرد. بلافاصله قرارداد را به‌عنوان مشاور جمع‌و‌جور کردم و از طرف کره‌ای خواستم برای مذاکره به ایران بیاید. معاونشان آمد. طرف کره‌ای که آمد گفتم با همان عددی که گفته‌اید، قرارداد می‌بندم مشروط بر اینکه بخش‌های دیگری را که مشکل دارد هم اضافه کنید. همه مواردی را که همکارانم در کنگان با آنها به مشکل برخورده‌ بودند مجانی به قرارداد اضافه کردم. در حقیقت تخفیف گرفتم. قرارداد 10روزه جمع شد. جمعا دو هفته بعد کنگان صاحب قرارداد شد. به آقای صالحی‌فروز که مجری طرح بود، گفتم می‌خواهم به آلمان بروم. ایشان یک جمله گفت که زندگی‌ام را عوض کرد. (بغض می‌کند) گفت «آقای حسینی، آلمان را همه می‌روند، کسی به کنگان نمی‌آید». کنگان طرحی بود که جاده نداشت و ما با هلیکوپتر می‌رفتیم. الان کنگان بزرگ‌ترین واحد گازی بعد از عسلویه است. نمی‌دانید چه طرح فلاکت‌باری داشت. طراحان آمریکایی کار را رها کرده و رفته بودند. یک‌سری اجناس توی دریا افتاده بود. انقلاب شد و آمریکایی‌ها رفتند. کارهای متفاوتی آنجا انجام دادم. یکی از این کارها مربوط به ‌میدان مبارک بود که شریک بودیم. این میدان متعلق به جزیره ابوموسی است. ایران و امارات هر کدام ادعا دارند که آن جزیره متعلق به آنهاست. اما سال 71میلادی پروتکلی بین ایران و شارجه امضا شد که گفتیم با هم دعوا داریم به جای خود، اما میدان مشترک را با هم 50-50 شریک باشیم. حاکم شارجه بعد از انقلاب که جنگ شروع شده بود، یک‌طرفه کار می‌کرد. اول اینکه کنسرسیوم آمریکایی داشت که بدون هماهنگی با ما به شرکت کرسنت داده بود. شرکت کرسنت هم می‌گفت طرف قرارداد من حاکم شارجه است و به تلکس ما جواب نمی‌داد. من هم کلی مدرک را جمع کردم و نامه‌ای تند به حاکم شارجه فرستادم. یکی از دلایلی که من با کرسنت مخالف بودم، عملکردش در میدان مبارک بود، زیرا از نظر من متقلب بود. به‌همین‌دلیل هیچ‌وقت تا وقتی در شرکت ملی نفت بودم، اجازه ندادم جای دیگری جا پا باز کند. قراردادی که با کرسنت امضا شد، در زمانی رخ داد که من لندن بودم.

علت اصلی مخالفت شما چه بود؟

من با کرسنت مخالف بودم چون برایم ثابت شده بود دزد است. مثلا نفت را می‌فروخت، بعد به ما گزارش می‌داد که من 13 دلار فروخته‌ام و از هر بشکه به ما دو، سه دلار سهم می‌داد. یک ‌بار به آقای غنیمی‌فرد گفتم من شک دارم نفت را به این قیمت بفروشد. چک کنیم ببینیم چند فروخته. ایشان هم همکاری کرد و با خریدار نفت کرسنت که از قضا خریدار ایران هم بود، تماس گرفتیم گفتند مثلا 16 دلار فروخته، اما به ما گزارش 13 دلار داده بود. قبل از اینکه پارس جنوبی داشته باشیم، درباره پروژه‌ای با مدیرعامل کرسنت، آقای حمید جعفر که خیلی هم باهوش است، صحبت کردم. گفت می‌خواهیم خط لوله قطر را به پاکستان ببریم. شما به ما مجوز بدهید که از خشکی ایران انجام دهیم. اجازه ندادیم. بعدا که آقای نژادحسینیان با ایشان درباره میدان نفتی مذاکره می‌کرد، پای مصوبه هیئت‌مدیره رسیدند، من به‌عنوان عضوی از هیئت‌مدیره، جلوی این کار را گرفتم و اجازه ندادم. حتی آقای نژادحسینیان از من دلخور شد و گفت دیدگاه اقتصادی نداری گفتم با این فرد معامله نکنید، این فرد مثل بازاری می‌ماند که چک‌اش برگشت خورده است. ماجرای میدان سلمان زمانی رخ داد که من لندن بودم. زمانی که برگشتم البته در مصوبه هیئت‌مدیره مخالفتم را نوشتم و شاید به‌همین‌دلیل با آقایان هیئت‌مدیره به زندان نرفتم! ولی موافق قراردادبستن برای صادرات گاز سلمان بودم. الان هم به‌شدت از این موضوع ناراحتم که چرا در سال‌های گذشته نگذاشتند گاز را صادر کنیم. اوایل بازنشستگی در مرکز استراتژیک رئیس‌جمهور در سمینار گفتم ما باید درباره صادرات گاز کار کنیم. باید همسایگانمان را به خودمان وابسته می‌کردیم. خدا می‌داند چقدر چانه زدم. همان موقع هم همین مخالفان کنونی، گفتند صادرات حرام است چون می‌خواهیم گاز را به داخل کشور تزریق کنیم. گفتم با گازی که ما داریم که اگر استخراج کنیم، می‌توانیم هم صادر، هم تزریق و هم مصرف کنیم. 15 کشور صادرکننده گاز را مثال زدم که یک‌دهم ما گاز دارند. اینکه گاز صادر شود را اصل می‌دانم.
خاطره‌ای برای شما بگویم. من به حاکم شارجه همیشه تند می‌نوشتم و اصول دیپلماتیک را رعایت نمی‌کردم. قرارداد هم دوجانبه بود. سال 88 میلادی بود که با آقایان کاظم‌‌پور و آقازاده به امارات رفتیم. ملاقاتی با حاکم شارجه داشتیم. همان زمان بود که آمریکا به میدان سلمان حمله کرده بود. بچه‌های ما هم کشتی‌ای که نفت مبارک را در آن ذخیره می‌کردند، با آرپی‌جی زده بودند. در تهران با چند نفر از مدیران بودیم که مرتب از شارجه تماس گرفتند و گفتند ما مورد حمله واقع شده‌ایم. ما گفتیم ما هم مورد حمله واقع شده‌ایم. بنابراین کشتی‌های آتش‌خوارمان را به مجرد اینکه کارشان تمام شود، برای کمک به شما می‌فرستیم. ما واقعا نمی‌دانستیم چه کسی حمله کرده. به هر حال ما نزد حاکم شارجه رفتیم. او من را نمی‌شناخت. به من گفت آقای حسینی در سیستم شما چه‌کاره است؟ من حاکم شارجه هستم و جایگاهی دارم، با لحنی تند تلکس می‌زند. می‌گویم از طرف شما به من حمله شده، تلکس می‌زند به ما هم حمله شده! آقای آقازاده خندید و من را نشان او داد! به‌هرحال، فیلم حمله بچه‌های ما را به کشتی نشان‌مان داد. کشتی چندان آسیب ندید، اما سه میلیون دلار برای تعمیرات برای ما خرج برداشت. ما در قرارداد با کرسنت بر سر میدان مبارک، قرارداد را سه‌جانبه کردیم. مجموعه‌ای از مدارک را جمع کردم و در قالب کتابچه‌ای برای وزیر و وزارت خارجه فرستادم. آقای خرازی که سفیر در سازمان ملل بود با من خواست صحبت کند. اما زمانی که داستان جزایر داغ شده بود، در مورد جزایر شروع به کار کردم که می‌شود حل‌وفصل کرد یا نه. چون من به مذاکره خیلی اعتقاد دارم. وقتی رودررو صحبت شود
50  درصد مسائل حل می‌شود، 50 درصد باقی هم با مذاکره حل می‌شود، اما وقتی همدیگر را ندیده‌اید، می‌خواهید با هم بجنگید. آقای حمید جعفر، رئیس کرسنت، نفوذ فوق‌العاده زیادی روی حاکم شارجه داشت. از این موضوع استفاده کردم. از مدیرعامل کرسنت درباره مشکل آنها بر سر جزیره ابوموسی پرسیدم. درنهایت حاکم شارجه 18مورد از مشکلات را لیست کرده بود که برای ایران چندان مهم نبود. گفتیم اگر مشکلات این است، درباره جزایر دیگر هم می‌توانیم مذاکره کرده و مشکلات را حل کنیم. طرف جزایر تنب، رأس‌الخیمه است که خیلی با ما رفیق نیست. گفتند ما پول می‌خواهیم. گویا زمان شاه هم به آنها پول داده بودند. گفتیم اگر بشود به‌جای خون با پول مسائل حاکمیتی را حل کرد خوب است. گزارشی برای وزارت خارجه نوشتم که می‌توانید مشکل را محرمانه حل کنید. در جلسه‌ای که هزار نفر شامل سفرا، بچه‌های اطلاعات را جمع کرده بود، گزارشی ارائه دادم که چون از پشت پرده خبر می‌داد، مورد تأیید قرار گرفت. گفتم کار من تمام شد، اما گویا هنوز مشکل حل نشده است.

از نظر شما، مهمترین کاری که در این دوران انجام دادید، چه بود؟

اگر بخواهم بگویم مهم‌ترین بخش کار ما به جز مشارکت‌ها، حل‌وفصل دعاوی بود که معتقدم بعضی‌هایشان واقعا چند برجام بود. 10 سال مذاکره کردیم. کسی تبلیغ نکرد و چقدر خوب کار کردیم. سال 66 به بخش امور بین‌الملل آمدم و سال 67 آقای شهاب مدیر حقوقی نفت بود و مذاکرات لاهه را هدایت می‌کرد. از من خواهش کرد که به تیم مذاکرات بپیوندم که قبول کردم. در مذاکرات لاهه شرکت کردم. تیم خوبی هم از بچه‌های حقوقی و فنی نفت بودند. من هم خیلی جابه‌جایشان نکردم. بعضی‌ها را اضافه کردم. در مقطعی آقای آقازاده به من گفت شما مسئول مذاکره باش. گفتم آمریکایی‌ها عادت کرده‌اند که حرف آخر را از معاون وزیر بشنوند و من را به‌عنوان معاون مدیر شاید جدی نمی‌گیرند. ایشان آقای کاظم‌پور را مسئول کرد و من هم معاونش بودم. آقای کاظم‌پور هم برای مذاکرات می‌آمد. از بدشانسی من با فاصله کمی، ایشان سفیر ایران در ژاپن شد و بارهای سنگینی روی دوش من ماند. یک‌سری پرونده‌ها مثل بی‌پی و شل حل شده بود. اعضای کنسرسیوم 14 نفر بود که کم‌دردسرهایش حل شده بود، پردردسرها مانده بود و پرونده مشارکت‌ها در خلیج‌فارس هم الی ماشاءالله باقی مانده بودند. تصور کنید فقط کنسرسیوم نفت از زمان ملی‌شدن صنعت نفت بر تمام نفت و پالایشگاه‌های ما حاکم بوده است حالا کنسرسیوم نفت آمریکایی رفته و میلیاردها دلار در دادگاه ادعا دارد. چطور باید با اینها مذاکره کنیم؟ پیش‌رأی هم مشخص شده بود که خیلی خطرناک بود. مذاکره‌کردن با این شرایط بسیار سخت بود. کنسرسیوم 14 عضو داشت. من حدود 30 سال داشتم و عضو تیم ایران بودم و قرار بود با غول‌های آمریکایی دربیفتیم. تیم خوبی هم داشتیم و انصافا زحمت کشیدند و بهترین نیروها بودند. بعضی‌هایشان فوت شده‌اند. آمریکایی‌ها به‌صورت کلاسیک میدان مذاکره را می‌آموزند. بنابراین نحوه مشارکت و کلک‌هایی که داشتند (بسیار زرنگ بودند که بیشترین منافع را داشته باشند) خیلی شبیه هم می‌شد.
اوایل می‌دیدیم هر شرکتی که برای مذاکره می‌آید به همان شکل مذاکره می‌کند. بازی‌شان را یاد گرفته بودیم. جالب است که همان کلک‌ها را به خودشان می‌زدیم، اما کاری که شگرد من در همه مذاکرات بود، این بود که شما باید اعتماد طرف مقابلتان را جلب کنید. شما باید به طرف مقابلتان ثابت کنید موضوع را متوجه شده‌اید، سوادش را دارید و دروغ نمی‌گویید. به جایی می‌رسیدیم که می‌گفتیم شما راست می‌گویید، اما نمی‌توانم مثلا صد تومان بدهم، اگر بخواهی 60 تومان می‌دهم. چانه نمی‌زنم ولی راهی ندارم. طرف مقابل اگر باور می‌کرد که شما راهی ندارید همان مبلغ را قبول می‌کرد، اما اگر باور نمی‌کرد موضوع فرق می‌کرد. هنری که فکر می‌کنم در مذاکرات داشتم جلب اعتماد بود. طرف باورش می‌شد فلانی کسی است که می‌توان روی حرف‌هایش حساب باز کرد. من منافع را وسط می‌گذاشتم، اما طرف باورش بود که این منافع دوطرفه است. این کار را هم می‌کردم، واقعا سعی می‌کردم منافع ما حداکثر باشد و طرف مقابل هم قانع شود. با این شیوه با آمریکایی‌ها مذاکره کردیم. از همه مهم‌تر اعصاب است. بخشی از بیماری‌های من مربوط به آن دوران است. باور نمی‌کنید در کیس‌های چند صد میلیون‌دلاری، در یک میلیون دلار آخر، بیشترین انرژی را می‌گذاشتم.

مذاکره یک میلیون دلار آخر را چطور پیش می‌بردید؟

خاطره‌‌ای برایتان تعریف می‌کنم. با شرکت موبیل مذاکره می‌کردیم. نفت برده بودند و پولش را نمی‌دادند. جالب این بود نمی‌توانستیم از دادگاه بخواهیم این پول را به ما بدهند. قرارداد طوری نوشته شده بود که دولتی‌ها نمی‌توانستند علیه خصوصی‌ها اقامه دعوی کنند. ما دولتی بودیم و نمی‌توانستیم بگوییم پول نفت را بدهید، لااقل تهاتر کنیم. دادگاه اگر رأی می‌داد ما را بیرون می‌انداخت. با حساب پول‌ها و بهره‌ها متوجه شدیم باید 13 میلیون دلار بگیریم. آنها مدعی بودند ما باید پولی هم به آنها بدهیم. مذاکره‌ها انجام شد تا به جایی رسیدیم که گفتند پنج میلیون بدهیم، راضی شوید. روز اول گفتم باید 13 میلیون بدهید. دو ماه بعد که مذاکره کردیم همان قیمت را گفتیم. آنها گفتند 2.5 میلیون. تا اینکه گفتند نه پولی بدهیم نه پولی بگیریم، گفتم 13 تا باید بدهید. اینجا حقوق‌دانان ما نگران شده بودند. می‌گفتند اگر صفر- صفر را قبول نکنیم بدهکار می‌شویم. آقای حسینی تو خیلی تند می‌روی. به یکی از آقایان دکتر که نام نمی‌برم، گفتم شما نگران نباشید، من از شما یک امضا یا پاراف نمی‌خواهم. حل مسئله و امضا با من. اجازه دهید کار جلو برود. خیلی به من احترام می‌گذاشتند و بسیار رفیق و همراه بودند. مذاکرات به جایی رسید که به 12-13 رسیدیم. من از 13 تکان نخورده بودم. قهر کرد و گفت به شیکاگو می‌روم. البته ما ته دلمان خیلی دلخور بودیم که برود. خلاصه رفت. ما در هتل بلر لاهه دست زیر چانه گذاشته بودیم و فکر می‌کردیم حالا چه‌کار کنیم. آقای آل‌آقا رئیس دفتر ما در لاهه و آشپز خیلی خوبی بود. شب ما را به منزلش دعوت کرد. ساعت شش عصر بود که طرف آمریکایی زنگ زد. بچه‌ها به من گفتند آقای حسینی اگر زنگ زد 12 را قبول کن که ریسک نکنیم. من هم قانع شدم. اتفاقا زنگ که زد من گوشی را برداشتم. نمی‌دانم خدا به زبان من آورد یا چه بود، ایشان گفت عدد ما 12 است و تکان نمی‌خورم و خواستم یک بار دیگر با شما چک کنم چون فردا می‌روم. اگر می‌خواهید تمامش کنیم. باور نمی‌کنید من گفتم من که به شما انگلیسی گفتم عدد ما 13 است، تکان هم نمی‌خوریم شما می‌خواهید بروید، برو. کمتر از 13 قبول ندارم. ضمنا ما در هتل نیستیم و شماره خانه آقای آل‌آقا را دادم و گفتم اگر تصمیمتان عوض شد به این شماره زنگ بزنید، ما برای شام‌خوردن به این مکان می‌رویم. خدا می‌داند در دلم چه غوغایی بود. تصور کنید بچه‌ها چقدر از دست من عصبانی بودند، اما به جای سرزنش شروع به دلداری‌دادن به من کردند. خلاصه برای شام رفتیم. چشم من فقط به تلفن بود. یکی، دوساعتی خیلی سخت گذشت. تلفن زنگ زد و ایشان گفت آقای حسینی تو بردی و 13‌ میلیون دلار قبول شد. این یک نمونه از همه مذاکرات است. می‌توانید میزان فشار و کار و دقت و اعصابی که نیاز است را احساس کنید. به‌هرحال کنسرسیوم جمع شد بدون اینکه رأی دادگاه داده شود. یکی از برنامه‌های مهم ما این بود که رأی از دادگاه درنیاید چون دو ضرر داشت؛ اول اینکه معلوم نبود به نفع ما باشد یا نه و خطرناک بود. از کنترل ما خارج بود بعضی‌ها بسیار خطرناک بود. دوم استدلال‌هایی که قضات می‌کنند در حقوق بین‌الملل سابقه و در طول مدت عمرمان به آنها اشاره می‌شود و ما را بدبخت می‌کرد. استراتژی ما این بود که رأی از دادگاه درنیاوریم. همه مشارکت‌ها را که خیلی هم زیاد بود با مذاکره حل‌وفصل کردیم، بدون اینکه یک رأی از دادگاه دربیاوریم. فقط یک رأی درآمد که آه از نهاد ما درآمد. همه مملکت باید بدانند بعضی کارها چقدر بد است.

رأی برای کدام پرونده بود؟

شرکت ستکو آمریکا یک‌سری دکل خشکی به ایران آورده بود. این دکل‌ها را در جنگ، عراقی‌ها بردند. فرد دیگری از ایران در مذاکرات این پرونده بود و به 29 میلیون دلار رسیده بودند. خلاصه در جلسه آخر که تقریبا جلسه اول من بود کنار آمده بودند. به لاهه که رسیدیم رأی دادگاه درآمده بود. 117‌ میلیون دلار علیه ایران دادگاه رأی داده بود. کاملا شوکه شدیم. قصدمان این بود که برسیم و با 30‌ میلیون دلار تمامش کنیم. داستان از این قرار بود؛ در دادگاه سه داور آمریکایی، ایرانی و سرداور داشتیم. قلم دست سرداور است. طرف آمریکا خیلی طرف سرداور را داشت. داور ما آقای کاشانی معروف بود. سرداور هم پیرمرد سخت‌گیری بود، اما قلم دستش بود و باید هوایش را می‌داشتیم. در جلسه شور، سر این پرونده با سرداور دعوا و برخورد فیزیکی می‌کنند. به‌همین‌دلیل 117‌ میلیون دلار برای شرکت رأی صادر شد. ما با تلاشی مذبوحانه سعی کردیم با شرکت آمریکایی صحبت کنیم که قبول نکرد. جای اعتراضی نبود. با وجود این، به الجزایر رفتیم که بتوانیم جلوی این کار را بگیریم که موفق هم نشدیم. جز این یک مورد، همه پرونده‌های نفتی دیگر را بردیم و معتقدم نفس این قضیه یک شاهکار برای تیم مذاکره نفتی و تیم لاهه و یکی از شاهکارهایی است که در جمهوری اسلامی انجام شد. معتقدم ما آمریکا را بردیم. این تحلیل نیست، عدد است، همه کیس‌هایی که من خبر دارم با اعداد ایران تمام شده است. چندین کیس بوده که طرف آخر گفته شما بردید. تیم جوان ما لاهه را برد. تردید نکنید. این یک بخشی از زندگی من است که بسیار از آن راضی هستم.

سید مهدی حسینی

از تجارب بین‌المللی‌تان که بگذریم، شما تجربه ویژه‌ای هم در قراردادهای بای‌بک داشتید. از این تجربه برای ما بگویید.

در سال‌های بعد معاون امور بین‌الملل وزارت نفت شدم که دوره قراردادهای بای‌بک و دوره دوم زندگی من محسوب می‌شود. از سال 74 صرف‌نظر از تجارب بین‌المللی چیزی را کشف کردم. شرکتی نبود که من با آنها مذاکره نکرده باشم. بحران اقتصادی در سال 74-75 که به‌دلیل فاینانس‌ها پیش آمد، من را به فکر فرو برد. بحران اقتصادی که رخ داد متوجه شدیم فاینانس‌ها مشکل دارند. فاینانس‌ها در نفت و پایین‌دستی‌ها بهترین هستند، اما برای بالادستی‌ها به درد نمی‌خورند. با آقای نوبخت که بحث می‌کردیم ایشان می‌گفت فاینانس خوب است. اعتقاد کارشناسی من این است که فاینانس به درد بالادستی نفت نمی‌خورد و برای پایین‌دستی بسیار خوب است، اما مخالفان نظر من می‌گفتند فاینانس همه‌جا کاربرد دارد. من در قراردادهای نفتی خیلی چیزها یاد گرفته بودم. شروع کردم به فکرکردن به اینکه جایگزینی برای فاینانس پیدا کنیم. مشکل فاینانس این است که یک بانک طرف شماست. دوم اینکه فاینانس سررسید دارد و سوم اینکه بانک برایش مهم نیست که پروژه شما درآمد دارد یا نه؛ پولش را می‌خواهد. فاینانس با واقعیت‌های نفت هم‌خوانی ندارد. قراردادهای نفتی به درد می‌خورد. اول انقلاب، شورای انقلاب گفت همه قراردادهای نفتی فسخ شود. قانون نفت را هم که نمی‌شد کاری کرد؛ بنابراین تصمیم گرفتیم طراحی مدلی کنیم که هم با قانون ما هم‌خوانی داشته باشد و هم به درد شرکت‌های نفتی بخورد که نهایتا طرح بای‌بک به وجود ‌آمد. البته اول ژاپنی‌ها این طرح را ابداع کرده بودند. ویژگی بای‌بک این بود که می‌گوید یک شرکت نفتی بیاور که کار را بلد باشد، یک تکنولوژی داشته باشد، ‌دوم پول بیاور، سوم اینکه برای بازپرداخت، دولت (نه بانک مرکزی، نه دارایی و نه دولت) همراهی نمی‌کند. هر وقت درآمد ایجاد کردی، هم پول و هم سودت را می‌دهیم و اگر درآمد نساختی، نمی‌دهیم. در ابتدا هم می‌پرسیم که درحال‌حاضر، چقدر خرج توست و اگر از رقم اعلامی بیشتر می‌شد، باید خودش پرداخت می‌کرد و ما متقبل نمی‌شدیم. این زورگویی کامل است. در IPC سعی کردیم این مورد را حل کنیم. به دلایلی مثل زمین‌شناسی خوب ما، قیمت پایین نفت و ریسک پایین اکتشافاتی‌مان شرکت‌های نفتی علاقه‌مند به حضور در ایران بودند، اما چه شد؟ ظرف دو، سه سال که مذاکره کردیم حدود 20 قرارداد بای‌بک امضا شد که نوعی رکورد است. در آخر اما چه شد؟ به ما گفتند ‌گران می‌خرید و‌ گران می‌فروشید. آقای خاتمی به من به دلایلی احترام می‌گذاشت. سفری هم با هم به فرانسه و ایتالیا رفتیم. آقای خاتمی بلافاصله قرار بود با نخست‌وزیر مذاکره کند. به ایشان گفتم اگر امکان دارد گزارش کوچکی از نفت بده که در جریان باشند. گزارش دادم و گفتند بله شما ‌گران می‌بندید. معلوم است با شما قرارداد نمی‌بندند! کاملا شوکه شدم. به آقای خاتمی گفتم ‌گران نبسته‌ایم. این‌قدر جوسازی بود.

چه کسانی جوسازی می‌کردند؟

با آقای ناطق‌نوری که صحبت کردم، یک عده که برایم محرز شد منافع داشتند. گروه‌های مخالفان سیاسی به اضافه کسانی که منافع شخصی داشتند.

کسانی که منافع داشتند داخل نفت بودند؟

نه لزوما. تا حد تکفیر ما را بردند و بعد فهمیدیم زیر سر شرکت نفتی هندی در انگلستان است. تصور کنید یک کار کوچک قرار است انجام دهید چقدر اتفاقات می‌افتد، ما می‌خواستیم قرارداد نفتی ببندیم. کارم را می‌کردم و جواب همه را هم می‌دادم. خدا می‌داند چندبار به تلویزیون رفتم و چند هزار صفحه مطلب نوشتم و جواب دادم. آقای زنگنه می‌گفت من از فلانی خوشم می‌آید که کوتاه نمی‌آید و بر سر چیزی که قبول دارد، می‌ایستد. آخر کار این شد که به‌جز توتال در فاز 2 و 3 که توانست 15 درصد پول به‌دست آورد، در سه، چهار پروژه دیگر مثل سیری 700 میلیون خرج کرد؛ درحالی‌که قرارداد او 600‌ میلیون دلار بود. در پروژه میدان نفتی بلال، با اینکه قرارداد 170‌ میلیون دلار بود، 270‌ میلیون دلار خرج کرد. انی و شل هم در پروژه‌های دیگر هزینه کردند که ما به آنها ندادیم. نتیجه این شد که قرار بود 15، 16 درصد نرخ بازدهی سرمایه‌شان باشد؛ همه اینها به جز توتال که 15 درصد رقم بازگشت سرمایه‌اش شد، حاصل کارشان یک رقمی بود. بعضی‌هایشان به صفر رسید، یعنی ضرر کردند. جالب اینکه در همین زمان، ما متهم بودیم به اینکه مملکت را به باد می‌دهیم! پس از این دوره، نفت ‌گران شد. آقای زنگنه اولین جلسه اوپک را که رفت همه‌شان گفتند بای‌بک را قبول نداریم. گفتیم کشور بعد از تحریم در رکود اقتصادی وحشتناکی است. تنها راهی که ما داشتیم که انجام دادیم و الان باید انجام دهیم، طبق تجربه بین‌المللی، آسیای‌شرقی، آمریکای‌لاتین، اسپانیا و یونان تزریق پول به سیستم مولد اقتصادی است. این کشورها، خودشان که پول نداشتند، در بحران و رکود بودند و سرمایه خارجی جذب کردند. ما تنها نسخه‌مان جذب سرمایه خارجی است. طبیعتا نفت و گاز ما می‌تواند سرمایه خارجی جذب کند. بخش کشاورزی و صنعت هم می‌توانند اما میزانش کم است. از طرفی، استراتژی این است که باید ظرفیت‌هایمان را بالا ببریم، عراق امروز در حال تبدیل‌شدن به یک تهدید برای ایران است. این کشور به‌سرعت در حال رشد است و ما ایستاده‌ایم. عراقی‌ها تا چند سال بعد، ثروتمندتر از ما می‌شوند. الان عراق با نصف جمعیت ایران، معادل کل تولید ما صادرات دارد. ما هم باید ثروتمند شویم. اما اگر نشویم، عراقی که دو برابر ما تولید کند و نصف جمعیت ما را دارد، یک فردی مثل صدام هم داشته باشد، دراین صورت باید به فکر فرو برویم. الان عراق 3.8‌ میلیون صادر می‌کند، ما این میزان تولید هم نمی‌کنیم. ما باید نفت و گازمان را توسعه داده و ظرفیت‌سازی کنیم که ظرفیت‌سازی یعنی قدرت. هر دکل حفاری مثل یک تانک عمل می‌کند، این‌قدر قدرت جهانی را بالا می‌برد. اگر تولید نفت را افزایش دهیم، در اوپک، در بازار نفت مهم می‌شویم و در سازمان ملل اثرگذاری خواهیم داشت. نکته سوم و مهم این است؛ مذاکرات برجام که شروع شده بود، گفتیم لابی‌های نفتی را پشت برجام می‌آوریم. گفتیم وقتی چهره جذاب و خوب و قابل قبول به شرکت‌های نفتی ارائه بدهیم، لابی بسیار قوی‌ از نظر سیاسی ایجاد شده که پشتوانه مذاکرات برجام می‌شود. یادم است، تازه قراردادی با شل بسته بودیم و من به‌عنوان سخنران در نشستی شرکت کرده ‌بودم. آمریکا گفت هر قراردادی که ایران می‌بندد یک میخ بر تابوت تحریم‌های آمریکاست. یعنی با هر قرارداد، تحریم می‌میرد و دوم اینکه میخ به تابوتش می‌کوبیم. آن زمان در ابتدای تحریم قبلی بودیم، شرکت‌های آمریکایی گفتند ما تحریم شدیم، سر ما کلاه رفته است. آمدند داخل آمریکا یک ائتلاف علیه تحریم ایران درست کردند متشکل از 470 شرکت نفتی و مؤسسه پولی و بانکی. اعتقادم بر این است که اگر قضیه 11 سپتامبر رخ نمی‌داد، تحریم ایلسا برداشته می‌شد. من به عنوان نماینده ایران با گوش‌های خودم از آقای دیک‌چنی، چهل‌وششمین معاون رئیس‌جمهوری آمریکا در کنگره جهانی نفت، شنیدم که گفت باید تحریم را برداریم. ما به آمریکایی‌ها فشار آورده بودیم. فکر کردیم اگر لابی 470 شرکت را دوباره بتوانیم پشت برجام بیاوریم، مذاکرات راحت‌تر می‌شود؛ به‌همین‌دلیل ظرف پنج ماه، IPC  را طراحی کردیم که شاهکار است؛ یعنی از مهر که مذاکرات شروع شد، در اسفند سمینار هم‌اندیشی برگزار کردیم. همه را هم دعوت کردیم که نظر بدهند. بعد از برجام هم در دوره آقای زنگنه، درست است که کارمند وزارت نفت نبودم، اما مسئول مذاکره با خارجی‌ها بودم. بعد از برجام هم فرصت نداشتیم، شرکت‌های بسیاری آمدند که با ما قرارداد ببندند، اما آن‌قدر قضیه را کش دادیم که وضعیت امروز پیش آمد. من فقط برای توجیه  IPC، با 130 ارگان و نهاد ملاقات کردم و حرف زدم. هیچ پروژه‌ای در کشور نیست که کار تحقیقاتی‌اش این حجم شده باشد؛ 50 جلد کتاب شده است.

مهم‌ترین نمود قرارداد IPC توتال بود. نمی‌توانستیم کاری کنیم که توتال بماند؟

من به آقای زنگنه ایراد دارم. ایشان در جاهایی که نباید، عقب‌نشینی کرد. داستان توتال فرق می‌کند؛ توتال اولین شرکتی بود که وارد ایران شد. ما چه کردیم؟ آن‌قدر ماجرا را کش دادیم که به زمان ترامپ و تحریم رسید. زمانی‌ که پروژه‌ها و سرمایه‌های زیادی در آمریکا دارد، چاره‌ای ندارد که شرایط تحریم را بپذیرد، در دوران آقای دومارژری، حجم سرمایه‌گذاری توتال در آمریکا به این اندازه نبود. رفتن توتال، ربطی به برجام ندارد. به فضای سیاسی کشور ما مربوط است که به اینجا رسیده‌ایم. معتقدم می‌شد به اینجا نرسیم که البته کار سختی بود. دولت عقب‌نشینی کرد که به آن اعتراض دارم. آقای زنگنه هم عقب‌نشینی کرد که به آن هم اعتراض دارم. این عقب‌نشینی‌ها سبب شد که تیم مذاکرات مثل قبل قوی نباشد. اینجا یک بولدوزر می‌خواست. من معتقدم بولدوزر دوره بای‌بک بودم. کسی‌ که سرش را پایین بیندازد، فحش و کتک و زندان را هم قبول کند و برود قرارداد امضا کند. آقای زنگنه اینها را نداشت.

نگران چه بودند؟

حتما نگرانی داشته؛ نمی‌دانم. با ایشان صحبت نکرده‌ام. هیچ‌وقت از ایشان گله نکرده و نمی‌کنم چون فردی زحمت‌کش است. این فشارها من را که به جراحی قلب کشانده است؛ آقای زنگنه هنوز هم خیلی پوست‌کلفت است که توانسته تحمل کند. برای آقای زنگنه خیلی احترام قائل هستم، اما به جای خود نسبت به ایشان انتقاد دارم. 20 سال است که ایشان را می‌شناسم و حتی الان هم که بینمان فاصله است، در جراحی سنگین اخیری که داشتم، ایشان با همه گرفتار‌ی‌هایش وقتی از اوپک برگشت، برای دیدن من آمد. زمانی ‌که با هم کار می‌کردیم به ایشان گفتم خواهش می‌کنم در فضای سیاسی فشار، یک قدم هم عقب نروید. اگر یک قدم عقب رفتید، حد یقف دیگر در دست شما نیست و عده دیگری می‌گویند کجا بایستید؛ آنجا مشخص نیست صلاح کشور باشد. شما اگر به کارتان اعتقاد دارید، بایستید. حتی گفتم اگر یک روز خیلی کار خراب شد، بگو من کرده‌ام که ایشان خندید و گفت نمی‌خواهم خودم و شما گرفتار شویم. از همه مهم‌تر اینکه برای ارائه توضیحات به دیدار آقای رئیس‌جمهور رفتیم. در زمان جمع‌بندی، آقای روحانی (قریب به مضمون) گفت این کار انجام‌ندادنش و معطلی‌‌اش وهن نظام است، بروید کارتان را انجام دهید. چند روز بعد دیدیم آقای جهانگیری می‌گوید ما در حال بررسی هستیم که ایرادها را برطرف کنیم. مشخص بود فشار روی دولت زیاد است. بحث آقای زنگنه نیست، دولت عقب‌نشینی کرد و حالا مملکت چوبش را می‌خورد. معتقدم راه‌حل کشور این بود که چندین میلیارد دلار پول به‌سرعت وارد کشور شود و این کار جز از طریق نفت امکان‌پذیر نیست.

برخی کارشناسان می‌گویند باید برای میادین مختلف، مدل‌های مختلفی در نظر گرفت. چرا به مدل قراردادها تنوع ندادید؟

آنها کارشناس نیستند. هیچ کشوری نیست که تعداد بالایی قرارداد نفتی داشته باشد. می‌گویند مدل عراق، مدل ایران و… با تنوع‌دادن در نوع قراردادها، دنیا را گیج می‌کنیم. ما مدل را طوری طراحی کردیم که در همه جا کاربرد دارد. IPC آچارفرانسه است. با تمام وجود به‌عنوان یک فرد کارشناس به این گفته معتقدم. این قرارداد، هم به قوانین ما می‌خورد، هم با اکتشاف، تولید و افزایش ظرفیت بازیافت همخوانی دارد.

به‌نظر شما میتوانستیم از طریق مذاکرات، مشکلات کشور را بهتر از اکنون حل کنیم؟

با ابتکار عمل می‌توان دیپلماسی را پیش برد. خاطره‎ای تعریف می‎کنم. در سال 1999 میلادی، در اوج دعوا با بحرین بودیم. حاکم بحرین تازه درگذشته بود. روز قبل از مراسم خاکسپاری که به این کشور رسیدم، به همکارانم در سفارت گفتم متنی به عربی تهیه کنید و تسلیت بسیار زیبایی را به مناسبت درگذشت حاکم بحرین بنویسید. اولین سخنران این مراسم، من بودم. همه انتظار داشتند که سخنرانی را به زبان انگلیسی آغاز کنم، اما شروع کردم به زبان عربی، درگذشت حاکم بحرین را تسلیت گفتم و پس از آن به زبان انگلیسی سوییچ کردم و سخنرانی را ادامه دادم. در بحرین زلزله شد. تلویزیون این کشور، به دفعات آن را نشان داد. از من دعوت به دیدار کردند و حتی امیر جدید بحرین اعلام کرد که قصد دارد مرا ببیند، اما چون به مرز رفته بود تا با عربستان ملاقات داشته باشد، این دیدار هماهنگ نشد. پس از اینکه به ایران بازگشتم، آنها اعلام کردند که به ایران می‎آیند. کمتر از یک ماه یک هیئت بزرگ بحرینی به ایران آمدند و مشکلات و کدورت‎های بین دو کشور حل شد و برادر شدیم. به‌همین‌دلیل اعتقاد دارم که می‎توان با ابتکار عمل، خیلی از مشکلات را حل کرد.

اگر اشتباه نکنم، پیشنهاد شکایت ایران از آمریکا برای خروج از برجام به دادگاه لاهه، پیشنهاد شما بود. چه شد به این فکر افتادید؟

وقتی ترامپ از برجام خارج شد، دیدم می‎توان به آن از بعد حقوق بین‎الملل حمله کرد. شروع به مطالعه کردم. یادم بود در پرونده‎های حقوقی که در دادگاه لاهه بین ایران و آمریکا مورد بررسی قرار می‎گرفت، بارها به عهدنامه مودت (1335) ارجاع داده می‎شد. عهدنامه مودت، ایران را از بعد حقوق بین‎الملل در تمامی ابعاد درست در مقابل آمریکا قرار داده است و هیچ محدودیتی را برای طرفین قرار نمی‎داد و حتی تخطی از آن، مشمول غرامت بود. آمریکا‎یی‎‎ها در جریان گروگانگیری سفارت این کشور در ایران، به این عهدنامه ارجاع داده بودند. ایران هم در جریان حمله آمریکا به سکوی نفتی ایران به آن ارجاع داده بود. در برجام هم برای طرفین، یک‌سری مسئولیت در نظر گرفته شده است. حتی تحریم‎های نفتی ایلسا یا داماتو هم در برجام حل شده بود. در متن برجام، آمریکا موظف شده در بخش‎های نفت، گاز و پتروشیمی ایران سرمایه‎گذاری کند. ایران روی این بخش‎ها تبلیغ نکرده و نمی‎دانم چرا تبلیغ نکرده است. این بخشی که در برجام تعهد برای آمریکا ایجاد کرده به معنای لغو تحریم ایلساست. در کنوانسیون وین که ناظر بر اجرای معاهدات بین‎المللی است، نحوه خروج از معاهدات بین‎المللی هم در نظر گرفته شده و بر همین اساس، این کنوانسیون را مطالعه کردم. در معاهدات بین‎المللی، اگر یکی از طرفین قصد خروج از معاهده را داشت، باید به طرف مقابل اعلام کرده و دلایل آن را نیز مکتوب کند. سه ماه وقت بدهد که طرف مقابل آن را بررسی کند و وقتی بررسی شد، اگر مخالف بود، حق دارد اعتراض کند. این اعتراض اگر مورد پذیرش قرار نگرفت، آن طرف می‎تواند به کمیته وزارتی و در نهایت به دبیرکل سازمان ملل، شورای امنیت و دیوان دادگستری لاهه شکایت کند. آمریکا هیچ‎یک از این عملکردها را نداشته است. حتی با درنظرگرفتن اینکه یکی از طرفین معاهده، آن معاهده را ترک کند، آن طرف حق ندارد کاری کند که اگر قرار شد دوباره به معاهده برگردد، امکان بازگشت وجود نداشته باشد. در واقع اقداماتی که موجب می‎شود پل‎های پشت‌ سر خراب شود را نباید انجام داد، اما برقراری تحریم‎ها از سوی آمریکا به معنای غیرقابل بازگشت بودن این کشور به معاهده برجام است. به‌همین‌دلیل هم وقتی ایران در دیوان دادگستری لاهه شکایت کرد، بلافاصله رئیس دیوان به وزارت خارجه آمریکا نامه نوشت که فعلا از هرگونه اقدامی دست نگه دارید. در نهایت گزارش‎ها را آماده کردم و با دکتر محسن محبی، رئیس مرکز امور حقوقی بین‎المللی ریاست‎جمهوری مشورت کردم. ایشان گفتند فکر خوبی است و اتفاقا ایران بنا دارد در مهرماه در مورد پول‎های بلوکه‌شده‌اش در آمریکا در دیوان دادگستری لاهه شکایت کند. گفتم این موضوع، جداگانه است و ایران باید با دلیل خروج از برجام از آمریکا شکایت کند. ایشان چند اشکال را طرح کردند. یکی از این موارد، این بود که ممکن است دیوان صلاحیت رسیدگی به این پرونده را احراز نکند زیرا باید دو طرف به دیوان مراجعه کنند. دوباره روی مشکلات کار کردم و راه‎حلی یافتم و پس از کار کارشناسی در اختیار وزارت خارجه قرار دادم بی‎آنکه نامی از خودم ببرم. بعد در رسانه‎ها متوجه شدم که ایران از آمریکا شکایت کرده و خوشحال شدم و برای این موضوع نیز تبریک گفتم که از این ایده استفاده شد. اما آنها گفتند که دقیقا طرح مرا به رئیس‎جمهور داده‎اند و او نیز از آن استقبال کرده است. البته فیدبک‎هایی که از گزارش‎های خبری گرفتم این بود که وزارت خارجه صرفا به عهدنامه مودت ارجاع داده‎ و به کنوانسیون وین و برجام و… اشاره‎ای نکرده‎اند اما راه فرار خوبی داشت. در هر حال، رأیی که از سوی دادگاه لاهه صادر شد، رأی بسیار خوبی بود.

اما آمریکا اعلام کرد که از عهدنامه مودت خارج میشود. این اقدام آمریکا، حکم دادگاه لاهه را بیاثر نمیکند؟

عکس‎العملی که آمریکایی‎ها به این حکم نشان دادند، خیلی غیرعادی و برخلاف روش‎های معمول آمریکایی‎ها بود. این تصمیم آمریکا هم در نتیجه دادگاه اثری ندارد؛ زیرا حکم دادگاه، عطف به ‌ماسبق نمی‎شود. فارغ از این، خروج از عهدنامه مودت، روشی دارد که حدودا بیش از یک‌ سال طول می‎کشد که به نتیجه برسد؛ آن‌هم در زمانی ‎که پس از یک ‌سال، ایران اعتراضی به این تصمیم نداشته باشد که در‌آن‌صورت روال شکایت به دبیرکل سازمان ملل، شورای امنیت و دادگاه لاهه بر سر جای خود باقی است؛ بنابراین این عهدنامه هنوز بر جای خود باقی است. این حکم برای طرفین لازم‎الاجراست. این حکم دو ویژگی مهم دارد؛ نباید تحریم در آن زمینه‎هایی که به‎ویژه عهدنامه مودت تأکید داشته (مسائل انسان‎دوستانه) اعمال شود. دو بند دیگر صراحتا اشاره دارد که آمریکا نباید تحریم را اجرائی کند. در یکی از بندها اشاره شده که دادگاه از توضیحات آمریکا درباره اثرنگذاشتن تحریم‎ها بر زندگی مردم قانع نشده است. دوم، دادگاه تأکید می‎کند که طرفین نباید طوری عمل کنند که این مناقشه از وضعیت کنونی بدتر شود. علاوه‌بر‌آن بند 72 کنوانسیون وین هم تأکید دارد که اگر یکی از طرفین از عهدنامه خارج شد، نباید کاری کنند که امکان برگشت به وضعیت گذشته از دست برود؛ اما جریان تحریم آمریکا، اوضاع را پیچیده‎تر می‎کند و به‌همین‌دلیل انجام آن باید کنار گذاشته شود. در این شرایط مسئولان باید دست به اقدام بزنند. اکنون ایران باید از طریق دفتر حافظ منافع آمریکا (سفارت سوئیس) نامه‎ای به آمریکایی‎ها بنویسد و از آنها بخواهد که حکم دادگاه را اجرائی کنند و تحریم‎ها را به طور کامل لغو کنند. در صورت پذیرفتن یا نپذیرفتن آمریکا، در کنار رسانه‎ای‌شدن ارسال این نامه، قطعا، رسوایی دیگری برای مسئولان رده‌بالای این کشور به ثبت می‎رسید؛ زیرا از حکم دیوان دادگستری لاهه تمرد کرده است. علاوه‌بر‌آن خبر رسیده که گروه اقدام علیه ایران که مسئول مستقیم تحریم‎ها علیه ایران به‌ شمار می‎روند، اکنون به چهلمین کشور ورود پیدا کرده تا برای اعمال تحریم‎ها علیه ایران مذاکره کند؛ اما دستگاه دیپلماسی ایران هیچ کاری انجام نمی‎دهد؛ درحالی‎که با نزدیک‌شدن به زمان اعمال تحریم‎ها باید دستگاه دیپلماسی ایران وارد عمل شده و مذاکراتی برای همراه‌کردن کشورها با ایران را در دستور کار خود قرار دهد. ایران با داشتن این حکم طلایی، مشخص نیست که چرا اقدامی نکرده و درباره اجرا‌نکردن حکم دادگاه لاهه از سوی آمریکا، اعتراض نمی‎کند. چرا؟ این بی‎اقدامی مسئولان دیپلماسی ایران بسیار نگران‎کننده است. این حکم طلایی اگر در جیب هر کشوری بود، اکنون در فضای بین‎المللی، پروپاگاندا کرده و کشورهایی را که با آمریکا دچار چالش شده‎‎اند، همراه می‎کرد. اگر ایران کاری نکند، باخته. این حکم لازم‎الاجراست و باید برای اجرائی‌شدن از طریق دستگاه دیپلماسی ایران پیگیری شود؛ اما اینکه چرا کاری نمی‎کنیم، پرسشی است که ذهن را با خود درگیر می‎کند.

مصاحبه: شکوفه حبیب زاده

منبع: روزنامه شرق 1397/07/22

تاریخ درج مطلب: چهارشنبه، ۲۵ مهر، ۱۳۹۷ ۷:۴۲ ق.ظ

دسته بندی: خاطرات سیاسی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *