خاطراتی از راه های دور زدن تحریم در زمان جنگ

محسن رفیق دوست وزیر وقت سپاه و مسؤول تدارکات و پشتیبانی سپاه، در کتاب خاطرات خود از شیوه های دور زدن تحریم تسلیحاتی در زمان جنگ می گوید که چگونه انوع و اقسام مهمات از کشورهای گوناگون علیرغم تحریم شدید تسلیحاتی به داخل کشور می آوردند:

هم در محاصره اقتصادی بودیم، هم در تحریم نظامی کامل. من، بعد از شروع جنگ، در سفر دوم یا سوم به سوریه، به ملاقات حافظ اسد رفتم و از ایشان کمک خواستم. به او گفتم که ما الان در محاصره کامل نظامی-اقتصادی هستیم. برای خرید آنچه نیاز داریم با مشکل مواجهیم. برفرض، اگر از جاهایی که به ما می فروشند، خرید کنیم، نمی توانیم آن ها را به ایران حمل کنیم؛ مخصوصا آنکه مشکل هوایی هم داریم.
حافظ اسد موافقت کرد. من در فرودگاه دمشق انبار بزرگی داشتم. هر چه لازم بود -اعم از قطعات مورد نیاز و هر چه می خواستیم- از همه جای دنیا می خریدیم و داخل آن انبار می گذاشتیم. بعد یک هواپیما از تهران می فرستادیم؛ آن ها را بار می زد و می آورد.
حتی من از کشور امارات نیز بدین منظور استفاده می کردم.
البته کسی نمی دانست. در آنجا هم جاهایی را درست کرده بودیم. جنس ها را می خریدیم و به آن مکان ها می بردیم. حتی یک کشتی مهمات، به نام سودان، از انگلستان خریدیم. قرار گذاشتیم وقتی کشتی به آب های نزدیک ایران می رسد، به جای اینکه به طرف افریقا برود، مسیر کشتی تغییر بکند و به خلیج فارس بیاید. انگلیسی ها این موضوع را فهمیدند و کشتی را به بنادر دبی بردند و بستند. بعد، ما یک شب به دبی رفتیم و کشتی را با بارش برداشتیم و به ایران آوردیم.

چطور توانستید یک کشتی را بیاورید؟

با ناخدای آن کشتی قرار گذاشتیم که یک شب برویم کشتی را روشن کنیم و بیاوریم. عده ای را هم با خود برده بودیم که اگر اتفاقی افتاد، درگیر بشویم -که الحمدلله اتفاقی نیفتاد. بعد از اینکه کشتی را در بندرعباس خالی کردیم، تازه آن ها فهمیدند؛ بدین ترتیب، فروشنده را در لندن گرفتند و محاکمه کردند. ناخدای کشتی را هم اذیت کردند.
بالاخره، چند کشور، مثل کره شمالی و بلغارستان، از همان اول خیلی با ما کار می کردند. کم کم لهستان و مجارستان در این قضیه وارد شدند و بعد هم سوئیس که خیلی به ما اسلحه می فروخت. بعدها هم که به چین وصل شدیم، دیگر به کر وصل شده بودیم.
این دولت ها، با وجود تحریم، به طور علنی معامله می کردند؟ معمولا وقتی می خواستیم با این دولت ها معامله بکنیم، وابسته نظامی آن ها را به سپاه دعوت می کردم؛ جه آن موقع که در تدارکات بودم و چه زمانی که وزیر شدم. به وابسته های نظامی می گفتم که ما می خواهیم از دولت شما خرید بکنیم. شما با دولتتان تماس بگیرید، ببینید آماده اند با ما معامله بکنند؟ یادم هست که وابسته نظامی سفارت آلمان شرقی در تهران خودش به سراغ من آمد و گفت که ما آماده ایم به شما امکانات بفرستیم؛ ما نیز اقدام کردیم و از آن ها خریدیم. آلمان شرقی جزو کشورهایی بود که با ما خیلی راحت معامله می کرد و کالاهایی که می خواستیم به ما می داد؛ به طوری که تراز بازرگانی ما با آن ها نود میلیون دلار بود.

آلمان شرقی نقدی می فروخت؟

نه، نسیه می دادند. بعد ما پولشان را به صورت اعتباری پرداخت می کردیم. وقتی آلمان ادغام شد، ما نود میلیون دلار به آلمان شرقی بدهکار بودیم -که بعد هم دیگر به سراغ ما نیامدند.
یادم هست، زمانی فرا رسید که همین کشورهای بلوک شرق هم برای فروش به ایران تحت فشار بودند. من هنوز وزیر نبودم. فکر می کنم اواسط سال 1360 بود. در طی سفری قرار شد که بلغاری ها، از طریق لیبیایی ها، به ما اسلحه و مهمات بفروشند. من به لیبی رفتم و همراه یک هیئت نظامی از لیبی به بلغارستان رفتیم. به سفارتخانه مان در بلغارستان هم اطلاع دادیم که هیئتی متشکل از لیبی و ایران دارند به آنجا می آیند. من پاس سیاسی داشتم. وقتی وارد شدیم، سفارت لیبی در بلغارستان از ما استقبال کرد و از سفارت ایران هیچ کس نبود. اسم سفیرمان یادم نیست، اما هر که بود، من رفتم و با او دست به یقه شدم. ساعت هشت صبح رفتم، در سفارتخانه بسته بود. در زدم. یکی از کارمندان سفارت آمد. گفتم: «چه ساعتی باز می کنید؟»
گفت: «ساعت نه.»
گفتم: «من محسن رفیق دوست هستم.»
گفت: «خب، باش.»
گفتم: «من پاس سیاسی دارم.»
گفت: «داشته باش.»
بیرون سفارت ایستادم تا در سفارت باز شد. تقریبا ساعت ده بود که دیدم سفیر لنگان لنگان آمد. خلاصه گفت که ما اینجا امکاناتی نداریم که بدهیم.
من در بازگشت از سفر خارجی دو نفر را، به اصرار، عوض کردم؛ یکی همین سفیر بود؛ یکی هم دکتر سپاسی نامی، سفیر ما در ابوظبی. این موضوع مربوط می شود به قبل از وزارت من و شاید سال 1359. من و هادی غفاری با هم در سفارت بودیم. یادم نیست هادی غفاری برای چه به آنجا امده بود. موقع ظهر شد. می خواستیم نماز بخوانیم. هادی غفاری جلو قرار گرفت. این سفیر هم بغل دست من ایستاد. از حرکاتش کاملا مشخص بود که در همه عمرش دو رکعت نماز نخوانده. قبل از آنکه بر کنارش کنند، به ترکیه رفت و پناهنده شد.

تاریخ درج مطلب: دوشنبه، ۳ تیر، ۱۳۹۸ ۷:۰۷ ق.ظ

دسته بندی: خاطرات شهدا و دفاع مقدس

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *