خاطراتی از زندان گوانتانامو؛ بغض یک انسان
«محمد سرور رجایی» فعال فرهنگی جامعه مهاجران افغانستان طی یادداشتی به خاطرات «سید محمدعلیشاه موسوی گردیزی» از زندان گوانتانامو پرداخت.
«سید محمدعلیشاه موسوی گردیزی»، دوست من است. دوستی که بارها هم همسفر بودیم و هم، همکلام، وی با حضور در برنامه همقصه بخشی از ناگفتههایش را بیان کرد.
وقتی در اردیبهشت ماه 1390 به طور ویژه از موسوی به عنوان (سنگربانان جبهه فرهنگی انقلاب) به همت دفتر جبهه فرهنگی مطالعات انقلاب اسلامی در مشهد تجلیل شد، انتظار چنین روزهایی را میکشیدم. حالا خوشحالم که وی برای اولینبار برای مخاطب ایرانی بدون واسطه از وضعیت زندان گوانتانامو و رفتار نظامیان آمریکایی سخن گفته است. موسوی بعد از آزادی از زندان مخوف گوانتانامو خاطرات خود را در کتابی 368 صفحهای با عنوان «حقایق ناگفته از زندان گوانتانامو» در کابل چاپ و منتشر کرد. آنچه در ادامه میآید برداشت کوتاهی از این کتاب است.
تصور و خیال
تصورم این بود که در سایه حکومت قانونی هیچ کار غیر قانونی آن هم از جانب سربازان بیگانه صورت نخواهد گرفت. وقتی دیدم در کفشکن مهمانخانه مسجد، سربازان مسلح آمریکایی با وحشیگری لولههای تفنگ را به سوی ما نشانه گرفتهاند هیچ احساس خطر نکردم اما تعجب کردم که یعنی چه؟!
آیا این سربازان آمریکایی است یا من خیالاتی شدهام؟ فردی که لباس نظامی داشت و با اسلحهاش ما را نشانه گرفته بود با صدای بلند به انگلیسی داد زد که هیچ کس از جایش تکان نخورد وگرنه کشته خواهد شد.
مترجم با صدای بلند نعره مانند آن را ترجمه کرد. بعد از آن فقط صدای مترجم را شنیدم که گفت: دکتر سیدعلی شاه کیست؟ با تعجب از عملشان گفتم من هستم. گفتند با شما کار داریم.
حکومت جنگل
چشمها و صورتم را با پتوی خودم محکم بستند. آن وقت یقین کردم که در افغانستان از قانون خبری نیست و حکومت جنگل است. از اقتدار ملی، حاکمیت دولت مرکزی و مردمسالاری فقط اسمش به افغانها رسیده است.
سرباز خشنی با چند سرباز دیگر با نعره و وحشیگری به سویم هجوم آورده از پشت سر لگد محکمی بین دو کتفم زدند. با صورت به زمین خوردم و خون از دهان و بینیام جاری شد. دیگران هم تا توانستد با لگدشان زدند و بعد که خسته شدند، 2 نفر بالای پاهایم و 2 نفر هم بالای پشتم نشستند. من با صورت روی زمین بودم و آنها پاهایم را با دستانم به هم بسته بودند و هی میکشیدند.
اینجا خاک آمریکاست
هنگام ورود در زندان «بگرام»، زنجیر و دستبند را از پاهایم گشودند. سربازی با قیچی لباسهایم را پاره کرد. در وسط 3 سرباز وحشی برهنه ایستادهام نگهداشتند. چندین سرباز زن و مرد با مترجم در کنارم بودند.
شاید از تحقیر و تماشای ما لذت میبردند. فردی که روبهروی من بود با فریاد و با چشمان از حدقه درآمده به من نگاه میکرد. مترجم هم با همان حالت صحبتهای وی را ترجمه میکرد که: فقط به چشمان من نگاه کن و خوب گوش بده. بعد داد زد خوب بشنو این جا خانه ما و خاک آمریکا است. در خانه و خاک ما حرف ما قانون است و باید از آن اطاعت کنی!! اگر تخطی کنی جزا خواهی دید، فهمیدی؟!
گفتم بله. باز هم داد زد: از حالا اسمت «سید محمد علی شاه» نیست. اسمت «سیکس.ناین .فایو» است. فهمیدی؟
شکنجهای به نام حمام
در زندان بگرام، ما مجبور بودیم که در مقابل سربازان زن و مرد آمریکایی لخت شویم و غسل کنیم. این عمل سنگینترین تحقیر و توهین و بیعزتی برای ما بود که در مقابل چشمان چند نفر برهنه شویم.
اولین باری که در این موقعیت قرار گرفتم و زیر دوش آب سرد رفتم و خودم را صابون زدم شاید 2 دقیقه هم نشده بود که جیغ زدند که بیرون بیایم و آب دوش را بستند. من 22 روز خود را نشسته بودم و دلیل گفتم که هنوز کف صابون دارم.
یکی از آنها با وحشیگری آمد و به زور مرا بیرون انداخت. کف صابون را با حوله خشک کردم . بعد از آن تا زمانی که در بگرام بودم از صابون استفاده نکردم.
غمانگیزترین عذاب
در زندان بگرام یکی از زندانیان زن مسلمان به شماره 650 بود. نمیدانم اهل کجا بود ولی شوهرش افغانستانی بود. وی اردو صحبت میکرد و در افغانستان دستگیر شده بود.
غمانگیزترین عذاب زندانیان وقتی بود که وی را 2 سرباز آمریکایی کشان کشان به حمام یا دستشویی میبردند و همه اشک میریختند. وی زن میان سالی بود که موهای ژولیدهاش را که چندین ماه شانه نشده بود با دستمالی کوچکی میپوشاندند و همیشه در انفرادی بود.
گاهی گریه میکرد، گاهی شعر میخواند و گاهی هم با نالههای جانکاه و دعاهای حزن انگیز خود قلب ما را آتش میزد.
اذان در گوانتانامو
وقتی به زندان گوانتانامو رسیدیم، لباسهای ما را با قیچی پاره کردند و لخت در برابر سربازهای زن و مرد آمریکایی به حمام بردند. بهخاطر تحقیر بیشتر با برس فرششویی ما را شستوشو دادند.
ولی وقتی برای نماز شام اذان را در آنجا شنیدم با اشک، آن را زمزمه کردم و خدا را سپاس گفتم که با حضور مسلمانان اذان هم در این اسارت گاه آمده است، اگرچه مسلمانان مظلوم و اسیر هستند.
ما تازه وارد گوانتانامو شده بودیم و روزی صدای اذان را از بلندگو شنیدیم و بعضی از همراهان ما روزهشان را افطار کردند. بعد فهمیدیم که اذان شام نبوده است. چون ما نمیدانستیم که اذان به وقت نیست و آمریکاییها هر وقت که میخواستند از بلندگو اذان پخش میکردند. اذان صبح را شب و صبح را ظهر میدادند.
سوزن یا اسلحه
از ترس زندانیان، آمریکاییها تمام وسایلی را که آنها احساس خطر میکردند از دسترس ما دور نگه میداشتند. حتی غذای ما را همیشه در ظروف یکبار مصرف میآوردند و اگر غذا گوشت بود، استخوانهایش را میگرفتند.
در وقت غذا به هر زندانی یک قاشق پلاستیکی میدادند که بعد از غذا اولین چیزی که باید باز میگرداندیم همان قاشقها بود.
کمپ شماره 4 بارها بهخاطر کمبود یک قاشق مورد تفتیش و بازرسی قرار گرفته بود. آنجا داشتن نخ جرم بود و داشتن سوزن مساوی بود با داشتن اسلحه. به همین خاطر تمام میخ و اشیای آهنی و حتی سیمهای پلاستیکی بستهبندی نان را جمع میکردند.
ولی زندانیان افغانستانی از سیم، میخ و … سوزن ساخته بودند و با آنها از ملحفههای سفید مخفیانه و با مشکلات، چندین لباس افغانی برای شان دوخته بودند.
سلام …خدا حافظ
زندانیان گوانتانامو را به برزخ تشبیه میکردند، چون هیچ ارتباطی با خارج نداشتیم. نامههایی هم که از طریق صلیب سرخ از خانوادههای ما میرسید سانسور شدید میشد. یادم میآید اولین نامه که از پسر عمویم دریافت کردم، در اول فقط دعا و سلام و در آخر شما را به خداوند میسپارم را گذاشته بودند. دیگر تمام نامه را خط زده بودند.
دکترهای شکنجهگر
شرایط زندگی در زندان گوانتانامو بسیار سخت و طاقتفرسا بود زندانیان برای رهایی از آن وضعیت دست به اعتصاب غذا زدند و حتی چند نفر دست به خودکشی زدند.
مسئولین زندان هم برای شکست اعتصاب، اقداماتی عجیب و غریبی را انجام دادند. از جمله زجرآورترین عمل را گروه طبی زندان وارد کردند. آنها با رفتار غیرانسانی دست و پای زندانی را اگر به هوش بود به تخت میبستند و به فشار لوله را از دماغ گذر میدادند، تا غذا و مایعات را به معده برسانند. بعد از آن زندانیها در اعتراض دیگر، تصمیم به خودکشی گرفتند. در واقع زندانیان میخواستند با این کار صدای خفه شده همسلولیشان را با مرگ به گوش ناشنوای جهان برسانند. در روزهای پایانی که آن جا بودم خودم دیدم که 3 زندانی خود را در حضور سربازان به اصطلاح مدافع حقوق بشر حلق آویز کردند.
خودکشی در 3 روز
زجرآورترین توهین برای تمام زندانیها بیعزتی و هتک حرمت به «قرآن کریم» در زندانها بود. بارها زندانیان به این عمل آنها اعتراض و شورش کرده بودند. یک بار در بازرسی زندانیان افغانستانی سربازان آمریکایی قرآن را به زمین انداخته و بعد اشتباهی خوانده بودند. ولی زندانیان افغانستانی آن عمل را عمدی دانسته دست به اعتراض وسیع زدند که به چند بند دیگر هم سرایت کرد. اگر چه معترضین توسط سربازان ضدشورش سرکوب شدند و بعد از تراشیدن سر و ریش آنها با زور به انفرادی منتقل شدند. بعد از آن به خاطر حفظ حرمت «قرآن» و دفاع از آن، جانشان را به خطر انداخته و خود را فدائیان قرآن نام نهادند.
در طی سه روز 26 نفر از آنها خود را حلقآویز کردند ولی با اقدام سریع سربازان و کادر بیمارستان از مرگ نجات یافتند. بعد از چند روز اعتراض، آمریکاییها مجبور شدند توسط بلندگو از زندانیها عذرخواهی کرده و تکرار نشدن آن عمل را تضمین کردند.
شما هیچ حقی ندارید
در زندان گوانتانامو در یکی از تابلوهای داخل کمپ نوشته بودند :«به شما زندانیان هیچ حقی تعلق نگرفته و هیچ قانونی شامل حال شما نمیشود. هرچه در این جا به شما داده میشود امتیاز است و هر وقت بخواهیم این امتیاز را از شما خواهیم گرفت. مردم جهان از گوانتانامو و «ابوغریب» خیلی میدانند و تصاویر تکاندهنده از آنجا به بیرون راه یافته ولی از بگرام و شرایط غیرانسانی حاکم در آن سیاهچالها حتی اکثر افغانستانیها هم چیزی نمیدانند. اگر میدانند خود را به بیخبری زدهاند.
سلام افغانستان
… بعد از چند ساعت به افغانستان رسیدیم. در داخل ماشین پاهای ما را باز کردند، در حین پیاده شدن از مینیبوس هم دستهای ما را باز کردند. آنجا اولین باری بود که بعد از 40 ماه با دست باز از ماشینی به ماشین دیگر سوار میشدیم و خود صندلی را برای نشستن انتخاب میکردیم. جالب بود در هنگام سوار شدن کیف دستیام را هم به من باز گرداندند و تمام وسایلش شمارهگذاری شده بودند. تمام وسایلم سر جایش بود به غیر از پولهای نقدی که در کیفم داشتم، نبود و به سرقت رفته بود.
نماز جماعت شیعه و سنی
وقتی در زندان بگرام بودیم، روزه ماه مبارک رمضان را اجبارا 3 روز زودتر گرفتیم. روزه در بگرام اجباری بود، به مسافر و مقیم هم مربوط نمیشد. چون آنها یک وعده غذا توزیع میکردند. از روزهای اول ماه رمضان زمزمه نماز جماعت و نماز تراویح (نماز مستحبی که اهل سنت در شب های ماه رمضان به جماعت می خوانند) شروع شد. در شب اول نوه ملک عزیزالله خان از منطقه «زرمت» اذان داد. اگر چه وی دادگاهی شد چون بدون اجازه اذان گفته و صدایش را بلند کرده بود. ولی وی با همان اذان، در زندان قانون شکنی را رواج داد. پیش از آن کسی حق بلند حرف زدن را نداشت. بعد از جانب زندانیان توسط مترجم پیشنهاد نماز جماعت به آمریکاییها داده شد؛ چون خواست همه زندانیان بود پذیرفته شد. اولین نماز را فرمانده عبدالله از «گردیز»، اقامه کرد و دیگر زندانیان از اطاقهایشان به آن اقتدا کردند. شب دوم آمریکاییها که نماز شب اول را ضبط کرده بودند از طریق بلندگو پخش کردند اما کسی به آن اقتدا نکرد. وقتی آنها فهمیدند از روی اجبار فرمانده عبدالله را از اتاق خارج کرده و به تنهایی در گوشه سالن بردند و میکروفن را در مقابلش گرفتند تا وی نماز را اقامه کند. آن شب چون صف منظم و وصل نبود همه نماز را فرادا خواندند. بعد از آن هر شب نماز جماعت و تراویح اقامه می شد.
منبع: خبرگزاری فارس