خاطراتی از پیشنمازِ مسجدی در خیابانِ لاله زار؛ مردی که زبان داشها و لاتها را بلد بود!

نوع سلوک آیت الله سید محمد مهدی میرحجازی، پیشنماز مسجد لاله زار، در میان مردم و زندگی ایشان در میان عامه و حشر و نشرشان در جامعه و تاثیرگذاری ایشان در اقشار مختلف، بخصوص قشر لوطی‌مسلک آن زمان و در محلی مانند لاله‌زار، جذابیت داشت. آنچه میخوانید گفتگوی تفصیلی روزنامه جمهوری اسلامی با پسر آیت الله میرحجازی است که تقدیم مخاطبان گرامی می شود.

به عنوان اولین سوال، لطفاً قدری درباره خانواده آیت‌الله میرحجازی، تحصیلات و مدارج علمی ایشان صحبت بفرمائید تا انشاء‌الله به سوالات دیگر بپردازیم.

بسم‌الله‌ الرحمن الرحیم، بنده هم متقابلاً تشکر می‌کنم از روزنامه جمهوری اسلامی به دلیل انتخاب این عناوین و موضوعات در روزنامه چراکه بالاخره بازگو کردن مسائل مربوط به چهره‌هایی که در طول عمر و حیاتشان تاثیرگذار در جامعه بوده‌اند، باعث می‌شود آنها به عنوان یک الگو برای بقیه هم مطرح بشوند. روایتی هم از پیامبر اکرم (ص) داریم که: «ذکر صالحین نوعی عبادت است.» و از این جهت هم که خواسته‌اید بیشتر از گذشته درباره زوایای زندگی ایشان آشنا شوید و به سند معتبری برسید و از مسائل افواهی دور شوید، بنده هم به عنوان یکی از فرزندان ایشان می‌توانم در این مسیر هم کمک کنم و هم واقعیت‌ها را عرض کنم.
اولاً نام ایشان سید محمدمهدی میرحجازی بود، فرزند آیت‌الله سید محمد صادق، جد ایشان مرحوم آیت‌الله حاج سیدابراهیم و جد جد ایشان آیت‌الله حاج سید علی اصغر که داماد مرحوم میرزای شیرازی بزرگ و تحریم‌کننده تنباکو در سامره بودند. آیت‌الله سید محمدمهدی متولد تهران بودند و پدرشان هم همینطور و منزلشان دقیقاً در همان محله تولدشان بود در محله‌ای بنام عودلیجان که الان آن محله در همین چهارراه سیروس تهران (مولوی) قرار دارد. البته بعدها به خیابان جمهوری اسلامی فعلی که قبلاً به آن شاه‌آباد می‌گفتند در کوچه حمام وزیر نقل مکان کردند و مستقر شدند. ایشان در سن 16 سالگی به توصیه پدرشان می‌روند برای ادامه تحصیلات به نجف اشرف و حدود 17 سال مستمراً در نجف مشغول تحصیل و تدریس بودند.

قبل از عزیمت به نجف، تحصیلاتشان در ایران در کجا و تا چه مقطعی بود؟

اینجا تحصیلاتشان در مدرسه شهید مطهری فعلی که آن زمان به مدرسه سپهسالار معروف بود ادامه داشت و تا 16 سالگی در ایران بودند و بعد از آن به نجف می‌روند و پس از سال‌ها تحصیل به تدریس نیز مشغول می‌شوند که از آخرین اساتید ایشان آقا ضیاء‌الدین عراقی است که از اساتید بسیار معروف می‌باشد و اصول را نزد ایشان خواندند، یکی مرحوم آقا سیدابوالحسن اصفهانی دوره خارج فقه را نزد ایشان خواندند و تقریراتی هم از این دو استاد بزرگوارشان دارند.

این تقریرات الان موجود هست؟

بله، موجود هست ولی خطی است و هنوز چاپ و اصلاح نشده است.

شما تاکنون به فکر چاپ این تقریرات نیافتاده‌اید؟

چرا، بالاخره بعد از فوت ایشان اثاثیه و کتابخانه و اینها بین وراث پراکنده است و لازم است جمع‌آوری شود.

اینکه در پسوند فامیلی ایشان «قوام» هم ذکر می‌شود به چه دلیل است؟

فامیلی «قوام» اصلاً پشت سر فامیلی ایشان نیست و این یک تشابه اسمی با فرد دیگری است که توضیح خواهم داد.

همدوره‌ای‌های ایشان چه کسانی بودند؟

بله، با افرادی مانند آیت‌الله العظمی خویی، آیت‌الله العظمی حکیم، آیت‌الله العظمی حاج حسن بجنوردی پدر این آقای بجنوردی و… با این آقایان هم بحث و مباحثه و مذاکره بودند. در سال 1326 یا 1325 ایشان از عراق به ایران می‌آیند تا به همراه خانواده به مشهد بروند و بعد از زیارت دوباره به نجف برگردند، اما بعد از اینکه از مشهد برمی‌گردند، مردم تهران مانع از رفتن مجدد ایشان به عراق می‌شوند و از طرفی چون ایشان در این فاصله چند منبر می‌روند و سخنرانی داشتند در مسجد لاله‌زار، مردم خواستار اقامت ایشان در تهران می‌شوند.

پس مردم از قبل نسبت به ایشان شناخت داشتند؟

بله، مردم از قبل نسبت به ایشان از این جهت که پسر آیت‌الله سید محمد صادق است شناخت داشتند. چون پدر ایشان امام جماعت مسجد لاله‌زار بود و مردم به اعتبار اینکه پسر آقا هستند، می‌شناختند و لذا گاهی به همراه جد ما، یعنی پدر خودشان به مسجد می‌رفتند و حتی منبر می‌رفتند و سخنرانی می‌کردند. ضمن اینکه ایشان از جهت مشخصات ظاهری هم یک ویژگی‌هایی داشتند، قد خیلی بلند، چهار شانه و خیلی با صلابت از ویژگی‌های ایشان بود و این ویژگی‌ها در جذب مردم به ایشان و منبرهایش و سخنرانی‌هایش تاثیر داشت. تُن صدای خیلی پرجاذبه‌ای داشتند و به اینها اضافه شده بود تحصیلات دینی و حوزوی در نجف و لذا منبر که می‌رفتند خیلی تاثیرگذار بود. کمتر دیده می‌شد که کسی پای صحبت‌های ایشان بیاید و جذب مطالب و سخنان او نشود.
ایشان وقتی آمدند تهران، در آن سال تهران خیلی کوچک بود. محله‌‌ها را داش‌ها و لوطی‌ها و پهلوان‌ها اداره می‌کردند. یعنی شما به هر محله‌ای که می‌رفتید، یکی دو نفر بودند که باصطلاح‌ گفته می‌شد این‌ها «داش» محل هستند و پهلوان هستند و لوطی محل هستند و چند تا نوچه هم داشتند که عمدتاً اداره محله با اینها بود. لوطی‌های محلات دیگر به این محله نمی‌آمدند و لوطی‌های این محل هم به محلات دیگر کاری نداشتند. چندتا از این لوطی‌ها را من خودم دیده بودم، یکی مرحوم مصطفی طوسی بود و داداش او مرحوم مرتضی طوسی بود، یک نفر بود به نام خاقانی که این آقا نزدیک به دو متر و خورده‌ای قدش بود و یک ظاهر عجیبی داشت.

اینها در همان محله لاله‌زار بودند یا در محله عودلیجان (مولوی)؟

نه، متعلق به محله‌های مختلف بودند، مال چهارراه سیروس بودند، مال قنات‌آباد بودند، مال دروازه غار بودند، مثلاً در محله دروازه غار هفت برادر بودند که به آنها می‌گفتند «هفت کچلون». اینها سرهایشان مو نداشت. من آخری آنها و یکی به آخر آنها را یادم هست. این هفت برادر، محله دروازه غار را می‌چرخاندند و هرکدامشان هم سه چهار تا نوچه داشتند و معمولاً کسی جرات نمی‌کرد در محله بدون اطلاع اینها کاری بکند.
آقا وقتی که آمدند تهران، اولین فکرشان و کارشان این بود که می‌اندیشیدند اگر بتوانند این لوطی‌های محلات را جذب کنند، در حقیقت محله جذب شده است. لهذا با اینها برخورد می‌کردند و برخوردشان با این افراد هم با ادبیات خود آنها بود. می‌دانید آدم پهلوان و به قول معروف «داش» و «لوطی» و اینها، اصلاً یک فن بیان و ادبیات و اصطلاحات بخصوصی داشتند.

این ارتباطات را از چه زمانی آغاز کردند، در همان زمان که در چهارراه سیروس بودند یا در لاله‌زار؟

این ارتباط برقرار کردن از زمانی که به خیابان شاه‌آباد (جمهوری فعلی) رفتند، آغاز شد. چون آنجا منزل جد ما بود و بعدها هم منزل پدر ما شد و الان هم یکی از عموهای ما در آنجا ساکن هستند.

پس اینکه گفته شده ایشان تا آخر عمرشان مستاجر بوده‌اند و خانه از خودشان نداشتند، درست نیست.

نخیر، اینها دروغ است. اولاً ایشان فرد متمولی بود و از نظر مالی در یک سطح نسبتاً بالایی زندگی می‌کرد، به هیچ‌وجه از وجوهات شرعی استفاده نمی‌کرد و این اواخر کار کشاورزی مفصلی داشتند.

در کجا کشاورزی می‌کردند؟

در این جاده‌ای که به سمت ورامین می‌رود، جایی هست که به باقرآباد معروف است و در نزدیکی آن دهی وجود دارد به نام «علی‌آبادک». این ده مال مرحوم پدر ما بود که بعد از انقلاب و فوت پدر، ورثه تقسیم کردند و فروختند. یا در این یافت‌آباد تهران، ایشان یک زمینی را خریدند و اقدام به حفر چاه عمیق کردند. در آن زمان حفر چاه عمیق تازه مرسوم شده بود. یک آقایی به نام اسفندیاری بود پشت مسجد لاله‌زار در همین خیابان سعدی که زرتشتی هم بود، این به آقا علاقه داشت و آقا به ایشان گفتند بیا در این زمینی که ما خریده‌ایم یک چاه برای ما بزن و آمد چاه عمیقی را حفر کرد که تا الان هم آن زمین و چاه هنوز برقرار است. در واقع ارتزاق ابوی اساساً از کشاورزی و اینها بود. پس اینکه گفته شود مستاجر بودند، صحت ندارد.
به هرحال ایشان با جذب این پهلوان‌ها و این عناصر، توانستند محله‌های تهران را جذب کنند. برای همین در هر محله‌ای یک شب در هفته هیئت عزاداری درست کردند.

همین موضوع خودش یک نکته دارد و آن اینکه معمولاً علما تلاش می‌کنند با هم مسلکان و همفکران خویش حشر و نشر بکنند، این تفکر که آیت‌الله میرحجازی به سمت حشر و نشر با پهلوانان و لوطی‌ها و داش‌های محلات گرایش پیدا کرد از کجا نشات می‌گرفت؟

این چند علت داشت. یکی اینکه زمانی که رضاخان به قدرت رسیده بود، شدیداً دین را سرکوب کرده بود. دین تقریباً هیچ نماد و ظهوری در جامعه نداشت. حتماً شنیده‌اید که گاهی اوقات مردم وقتی می‌خواستند مراسم روضه‌خوانی برای حضرت اباعبدالله‌الحسین علیه‌السلام برگزار کنند، می‌رفتند در زیرزمین‌های خانه‌ها، درها را می‌بستند، و هر کاری می‌کردند که مبادا صدایی چیزی بیرون برود و مامورها بریزند و مراسم را به هم بزنند. اصولاً دین در آن زمان سرکوب شده بود و اگر چیزی هم باقی مانده بود، در نسل‌های مسن‌تر بود و در یک افواهی هم بود نه عمیق و ریشه‌دار و دین سطحی شده بود. ایشان وقتی می‌خواست این دین را برگرداند به قلوب مسلمین، دیگر طبقات خاص معنی نداشتند و به نوعی وجود خارجی نداشتند. هیئت‌های قدیم در محلات را اساساً ایشان برای همین منظور به شکل جدیدش بنیان گذاشت. یعنی در ایران، چیزی بنام هیئت در خانه‌ها وجود نداشت. ایشان آمد در هر محله‌ای تحت عنوان هیات، یک هسته مرکزی درست کرد که ابتدا بین 10 تا 15 نفر بودند و اینها را تشویق می‌کرد و اینها هم کم‌کم افراد دیگر را دور خود جمع می‌کردند و هی بالا و بالاتر می‌رفتند تا اینکه هیئت‌ها شکل می‌گرفت. ایشان پنج هیئت در پنج محله تهران درست کرد.

کدام محله‌ها؟

یکی دروازه غار بود، یکی درخونگاه بود که الان خیابان بوذرجمهری است، یکی دروازه‌شمیران بود، یکی هم طرف میدان خراسان که محله زیبا و رخت‌شورخانه هم به آن می‌گفتند و… نکته مهم این بود که شب‌های جمعه و روز جمعه هم همه اعضای این هیئت‌ها باید می‌آمدند مسجد لاله‌زار. حالا اگر همه هم نمی‌آمدند لااقل آن گردانندگان هیئت‌ها که کاره‌ای بودند در هیئت، باید جمع می‌شدند می‌آمدند مسجد لاله‌زار که اجتماع مسجد لاله‌زار یک اجتماع بسیار بزرگی بود. شخصی بود بنام خاقانی که این خیلی آدم قوی‌ و درشت‌هیکلی بود. آقا این شخص را آورده بود لاله‌زار و به او گفته بود که تو باید دم در مسجد تو خیابان بایستی و هرکسی که آمد رد بشود دعوتش کن به مسجد. آن وقت‌ها هم چون تهران خیلی کوچک بود، همه همدیگر را می‌شناختند و مردم تا می‌دیدند خاقانی اینجا ایستاده، نسبت به مسجد و حریم مسجد و جلسات آن یک حساب دیگر باز می‌کردند. گاهی اوقات هم که از ایستادن خسته می‌شد، چارپایه‌ای به او می‌دادند و می‌گفتند جلوی در مسجد بنشین.
می‌خواهم بگویم که این حضور پهلوان‌ها و داش‌ها و لوطی‌ها در مجالس مذهبی تا حدودی در گرایش مردم و جامعه به سمت دین نقش داشت و کم‌کم مردم را برای حضور در هیئت‌ها هدایت کرد. آن زمان پهلوانی ارزش مهم بود و لذا بحث پوریای ولی و شاهنامه‌خوانی و اینجور چیزها آن زمان خیلی رواج داشت. شما اگر می‌توانستید بعضی از پهلوان‌ها را دور خودتان جمع کنید، در حقیقت قشر عظیمی از جامعه را همراه خودتان کرده‌ بودید. خب جذب اینها هم احتیاج به این داشت که با ادبیات خود اینها با آنان سخن بگوئید. مثلاً اگر می‌خواستید با ادبیات حوزه علمیه نجف و قم و اینها صحبت کنید، عملی نبود، «علی تک تک» و «چی‌چی‌ سیاه» و…. اینها که اصلاً با این ادبیات آشنایی نداشتند و لذا الفاظ و عباراتی که معمولاً خود آنها استفاده می‌کردند، در جذب آنان کاربرد بیشتری داشت و باعث می‌شد که آنها بگویند بابا این هم مثل خودمان «داشی» است! خیلی لوطیه! خیلی پهلوونه! خیلی مرده!…. این حرف‌ها را می‌زدند راجع به آقا. مثلاً ایشان وقتی می‌خواست غذایی بدهد، اینگونه نبود که به نانی و آب خنکی و اینجور چیزها اکتفا بکند، هر چیزی و هر غذایی که در آن زمان بهترین غذا محسوب می‌شد، وقتی اینها را دعوت می‌کرد، می‌گفت می‌آوردند و جلوی اینها می‌گذاشتند. اینها وقتی با این صحنه مواجه می‌شدند، نگاهی به هم می‌کردند و در گوشی به هم می‌گفتند: ببین! اینه‌ها! یاد بگیرید آقاسید در پذیرایی چیزی کم نمی‌گذارد. در واقع این توجه کردن به مرام‌های «داش»ها و «لوطی»ها در جذب آنها تاثیرگذار بود.

پس می‌شود گفت که حرف‌شنوی لوطی‌های آن زمان از آیت‌الله میرحجازی بیشتر به خاطر انتخاب روش و مرام‌های خود آنان بوده؟

بله، بخاطر نوع رفتاری بود که ایشان توانسته بود ادبیات آنها را بفهمد چیست و از همان ادبیات برای اینها استفاده می‌کرد و چون اینها در جامعه آن روز دارای ارزش بودند و هوادار داشتند، وقتی که جذب می‌شدند به یک سمت و سویی، خودبخود تمام هواداران اینها به آن سمت و سو گرایش پیدا می‌کردند و بعد از اینها استفاده‌های زیادی در راستای اهداف صحیح و درست می‌شد. مثلاً یکی از کارهای آیت‌الله این بود که به اینها می‌گفت بروید ببینید در محله‌تان فقیر دارید یا ندارید؟ یا مثلاً خانواده‌هایی که ممکن است به بیراهه بروند دارید یا ندارید؟ نکند در محله‌تان افرادی باشند که به سمت شرب خمر بروند و از این جور کارها. در واقع هم از آنها برای شناسایی افراد استفاده می‌کردند و هم غیرمستقیم آنها را از عرق‌خوری، دزدی، قماربازی و…. برحذر می‌داشتند. این به آن خاطر بود که عرض کردم مصادیق دین توسط رضاخان سرکوب شده بود و از بین رفته بود و جامعه آلوده شده بود. با جذب اینها تا حدودی به حذف آلودگی‌ها از جامعه کمک می‌شد. مثلاً همین مصطفی طوسی و مرتضی طوسی زمانیکه اصلاح شده بودند، درست و حسابی اصلاح شده بودند. این حاج‌اسماعیل رضایی که خدا رحمتش کند با طیب بود، این یکی از مریدان فوق‌العاده آقا بود. هفته‌ای یک شب کمتر امکان نداشت که به منزل ما نیاید. چون قدری لوطی‌منش هم بود و صدای بلندی هم داشت و وقتی شروع به حرف زدن می‌کرد تا سه تا خانه آن طرف‌تر هم صدایش شنیده می‌شد، چنین فردی به واسطه تیپ آقا و برخورد آقا جذب شده بودند. یک حسین قاسمی نامی بود و همچنین علی برقی نامی که اینها اول در میدان بودند و بعد در خیابان ری، به استناد گفته آقا، اینها چند تن از زنان بدنام محله بدنام تهران را آورده بودند و برای آنها خانه گرفته بودند و پول به آنها می‌دادند و زندگیشان را تامین می‌کردند تا زمانی که شوهر برای آنها پیدا می‌شد و ازدواج می‌کردند و می‌رفتند. این کارها را می‌کردند تا افراد کمتری دست به اینجور کارها بزنند و از زندگی آلوده نجات پیدا کنند. چون آدم‌های خیلی با نفوذی هم بودند کسی جرات نداشت مثلاً پیش علی برقی حرفی بزند و یا اعتراضی بکند.

در واقع این هنر آیت‌الله میرحجازی بود که از برخی توانمندی آنها در جهت اصلاح جامعه استفاده می‌کرد؟

بله، از فرهنگ خودشان استفاده می‌کرد و آنها را جذب می‌کرد. وقتی هم که جذب می‌شدند یک خلوصی هم در آنها بوجود می‌آمد و مثل بعضی‌ها نبودند که در ظاهر یک جور دیگری باشند و در باطن طور دیگری عمل کنند. فرهنگ این لوطی‌ها اینگونه بود که وقتی نمک می‌خوردند، نمکدان نمی‌شکستند و نفاق در آنها راه نداشت. همین اصطلاح لوطی و داش‌مشتی یک مقدار به خلوص می‌خورد، اصطلاحاتی که به کار می‌بردند مانند: مردی، یا مرامتو برم و اینها به این معنی بود که وقتی آمدی تا آخرش باید بروی والا از اول اصلاً برو پی کارت. پس وقتی می‌آمدند درست می‌آمدند و وقتی راه می‌افتادند یک عده‌ای را دنبال خودشان می‌آوردند و کسی هم جرات نمی‌کرد راه کجی برود و اگر کج می‌رفت با فرهنگ و مرام خودشان او را وادار به عذرخواهی می‌کردند.

آیت‌الله میرحجازی با طیب هم ارتباط داشت؟

بله، بله! طیب هم همینطور، ولی حاج‌اسماعیل رضایی یکی از آن مریدهای شش‌دانگ آقا بود و به قول خودش که به آقا می‌گفت: «من از شما تقلید می‌کنم.»

طیب و حاج‌اسماعیل رضایی هم جزو همین افرادی بودند که در قالب هیئت‌ها توسط آیت‌الله میرحجازی سازماندهی شده بودند؟

بله، همینطور بود.

چرا پشت اسم آیت‌الله میرحجازی عناوین دیگری مانند لاله‌زاری و یا گاهی «قوام» به کار می‌برند؟

– فامیل اصلی ایشان میرحجازی است طبق اسناد ثبت احوال. قدیم‌ها علما را به نام محل می‌خواندند. مثلاً امام خمینی فامیلیشان خمینی نیست، بلکه مصطفوی است، مرحوم آقای گلپایگانی فامیلی‌شان گلپایگانی نیست، فقیه موسوی است. در قدیم علما را به اسم شهرها و یا محله‌شان می‌خواندند. آقای شاه‌آبادی فامیلی‌اش شاه‌آبادی نبود، بلکه محل زندگی او در شاه‌آباد بود. جد ما چون در مسجد لاله‌زار بود می‌گفتند آقای لاله‌زاری بعد این عنوان ادامه پیدا کرد و چون در آن مسجد حضور مستمر داشت معروف به لاله‌زاری گردید.

عنوان «قوام» چرا به ایشان اطلاق می‌شود؟

قوام هیچ ربطی به آیت‌الله میرحجازی ندارد. یک آقای بزرگواری بود در قدیم بنام سیدمهدی قوام که ذاکر بود. به معنی روضه‌خوان.

به اصطلاح امروزی‌ها «مداح».

مداح نه، چون عموم مداحان امروزی عبا و عمامه ندارند، ما قدیم یک سری روضه‌خوان هم داشتیم که اینها وعظ و خطابه و سخنرانی نمی‌کردند و فقط روضه می‌خواندند ولی لباسشان لباس روحانی بود. عبا داشتند، عمامه داشتند، گاهی اوقات هم یک حدیثی چیزی می‌خواندند ولی مردم آنها را به عنوان سخنران و خطیب نمی‌شناختند به عنوان روضه‌خوان معروف بودند. آقا سیدمهدی قوام هم از افراد خیلی متدین و مخلصی بود و لیکن قد و قواره او در حد ذاکر اهل‌بیت بود و در یک محدوده معینی فعالیت می‌کرد. گستردگی و وسعت فعالیت نداشت. برخلاف آیت‌الله میرحجازی که وسعت و گستردگی کارش به جایی رسیده بود که خدا رحمتش کند مرحوم کاشانی گاهی وقتی می‌خواست کاری را انجام دهد، با آیت‌الله میرحجازی مشورت می‌کرد.

پس آیت‌الله میرحجازی با آیت‌الله کاشانی هم ارتباط داشتند؟

بله، آیت‌الله کاشانی، مرحوم نواب صفوی و… با ایشان ارتباط داشتند، مرحوم نواب مرتب به منزل ما می‌آمد چون نفوذ و قدرت آقا فوق‌العاده بود.

قبل از اینکه به ارتباطات آیت‌الله میرحجازی با آیت‌الله کاشانی و نواب بپردازیم، لطفاً مطلب قبل را تکمیل کنیم. آیا این آقای سیدمهدی قوام با مسجد لاله‌زار هم ارتباطی داشت یا نه؟

خیر، ایشان با مسجد لاله‌زار هیچ ارتباطی نداشت. چون محله او در همین میدان خراسان بود.

یعنی برای منبر رفتن و ذکر اهل‌بیت گفتن هم به مسجد لاله‌زار نمی‌آمد؟

خیر، اصلاً. بنظرم این تشابه اسمی ابوی ما که نامشان سید محمدمهدی بود و آقای قوام هم نام کوچکشان سیدمهدی بود این باعث شده امتثال به هم پیدا کنند درحالی که این دو نفر هیچ ربطی به هم نداشتند. بنابر این آقا سیدمهدی قوام اصلاً به لاله‌زار ارتباط نداشت. حتی سخنرانی هم در آنجا نداشت. منتها این نقل‌ها که صورت گرفته و بعضی از آنجا بوده و بعضی از اینجا، این اختلاط را بوجود آورده است. این دو نفر اساساً دو شخصیت جداگانه بوده‌اند و ابعاد شخصیتی آنها هم اصلاً با هم متفاوت است.

بسیار خوب، حالا به ارتباط آیت‌الله کاشانی با آیت‌الله میرحجازی بپردازیم. این ارتباط از کجا شکل گرفته بود؟

ببینید مرحوم آیت‌الله کاشانی یک شخصیت سیاسی بود و تمام اهدافش را باید به وسیله مردم انجام می‌داد. طبیعتاً برای اینکه بتواند بیشتر از پتانسیل مردم استفاده کند، باید دنبال اهرم‌هایی بگردد. مرحوم آقای لاله‌زاری به دلیل نفوذی که در بازار و محلات و کسبه داشت، بسیار بسیار به درد آقای کاشانی می‌خورد به این معنی که مثلاً وقتی می‌خواستند برنامه‌ای را اجرا کنند و یا مثلاً خیابانی را ببندند، مغازه‌ها را ببندند، یا به خیابان‌ها بیایند، یا اینکه مثلاً شعار چه بدهیم و… خب وقتی آقا در این موارد نظر مثبت ارائه می‌کرد، این خودش یک کمک بزرگی به آیت‌الله کاشانی محسوب می‌شد. البته گاهی اوقات هم با یکدیگر اختلاف نظر داشتند، مثلاً در موردی آقا نظرش این بود که فلان حرکت فایده‌ای ندارد و ثمری ندارد و باید اینگونه بشود و آقای کاشانی می‌گفت نه باید جور دیگری شود، ولی به هر حال یک نوع مراوده اینجوری داشتند با هم یعنی هم رفت و آمد داشتند و هم بیاو برو. گاهی هم آقا مثلاً همراهی می‌کردند.

پس در واقع آیت‌الله میرحجازی در مسائل سیاسی آن دوران نقش داشتند؟

بله، مسلماً نقش داشتند.

چرا در تاریخ سیاسی نامی از ایشان در مسائل سیاسی دیده نمی‌شود؟

علت اصلی آن شاید این باشد که نوعاً افرادی که می‌آیند در یک بخشی فعالیت می‌کنند، از اول تا آخر در آن بخش می‌مانند. مثلاً کسی در بخش حقوق وارد می‌شود تا آخر هم در این بخش هست، یکی مثلاً وارد حرفه فرش می‌شود، می‌بینید که معمولاً تا آخر در این حوزه می‌ماند. آقای میرحجازی یک شخصیتی داشت که تک بعدی نبود. مثلاً می‌آمد آقا درس خارج گفتن، می‌دیدید که مطالب سنگینی می‌گوید و شاگرد و طلبه و حوزه علمیه و… می‌رفت در این بخش. مثلاً همین آیت‌الله امامی کاشانی و آیت‌الله رضوانی که عضو شورای نگهبان بودند یا این آقای آل اسحاقی که در قم هستند، پدر این آقای آل اسحاق که وزیر بودند اینها پای درس آقا بودند. پس می‌دیدید که یک هو بساط حوزه علمیه راه می‌انداختند و در این بخش بودند. بعد شب می‌رفتند مسجد و منبر و روضه می‌خواندند. صبح می‌رفتند سر مزرعه و عرض کنم که کشاورزی و زراعت و باغ و آبیاری. یعنی می‌خواهم بگویم که یک شخصیتی نبودند که از اول بیایند به وضع خودشان یک شکلی بدهند و تا به آخر به همان شکل بروند و در یک حوزه خاص بمانند. در برهه‌های مختلف به دلیل خصوصیات ذاتی که داشتند، شکل‌های دیگری در حوزه‌های مختلف از خودشان بروز می‌دادند. این بود که نه چهره سیاسی هستند، نه یک چهره فقهی و علم اصولی مختص هستند، نه یک چهره فلسفی هستند، درحالی که سوابق ایشان و نوشته‌هایشان و آثارشان چیز دیگری نشان می‌دهد. نه یک تاجر و اهل دادوستد و بازرگانی هستند که تجار ایشان را در لیست خودشان بیاورند، درحالی که در این زمینه‌ها هم دستی بر آتش داشتند. من یک مثال ساده بزنم. این چاهی که ما داشتیم در یافت آباد. قدیم‌ها موتور بود و مثل الآن برق و اینها نبود. موتورها گاهی لازم بود که فیلترهایشان عوض شود هر یک هفته، ده روز. گاهی اوقات ایشان می‌آمد سر چاه و وقتی می‌دید فیلتر خوب جواب نمی‌دهد، با آن محاسن سفید و هیبت و به قول ما با آن وجهه آخوندی و علمایی، صدا می‌کرد: «آچار را بیار ببینم.» و شروع می‌کرد فیلتر را باز کردن و آن را عوض می‌کرد و دوباره موتور را روشن می‌کرد و وقتی کار تمام می‌شد و ایشان را نگاه می‌کردی، همه دست‌ها و لباس‌ها سیاه و… اوضاعی می‌شد. خب، فردی که جایگاهش گفتن تفسیر و نماز جماعت و سخنرانی آنچنانی در مسجد و درس خارج فقه و اینهاست، می‌دیدید که فیلتر هم عوض می‌کرد و موتور را روشن می‌کرد. اینگونه بود. خدا رحمت کند مرحوم آقای شجاعی را که اخیراً فوت کردند منبری بود ایشان خیلی با آقا مانوس بود. آقای سیدابوالقاسم شجاعی گاهی به ما می‌گفت واقعاً من مات مانده بودم که این بابای تو چه موجودی است؟ می‌نشست در نجف و در مقبره سلامت تفسیر قرآن می‌گفت، طلبه‌های فراوانی پای درسش بودند و گفته‌های علمای دیگر را نقد می‌کرد و نظریات خودش را هم می‌گفت بطوری که گفته‌هایش تازگی داشت و کمتر کسی بود که به گفته‌های ایشان اشکال بگیرد. در اینجا می‌آمد به مزرعه و سبزی می‌کاشت و می‌داد به میدان برای حاج علی ترسلی. یعنی همه فن حریف بود و ذوفنون بود. لذا هیچ نوع تشابهی و تشخصی در این چیزهای مختلفی که از ایشان می‌دیدیم پیدا نمی‌کردیم. پس معمولاً اینطور است که مردم وقتی رشته‌ای را و یا حوزه‌ای را برای فعالیت انتخاب می‌کنند، در همان حوزه به جلو می‌روند ولی ایشان اینگونه نبود. در واقع امام خمینی هم که به یک چهره سیاسی و مبارز معروف شد،‌ از همین باب بود، درحالی که ایشان یک عارف، فقیه، اصولی، جامعه شناس و… بودند.

با توجه به ارتباط آیت‌الله میرحجازی با آیت‌الله کاشانی، نظر ایشان درباره اختلافات آیت‌الله کاشانی و مصدق در آن دوران چه بود؟

مرحوم پدر ما عمدتاً می‌گفت که نمی‌شود به اینها اعتماد کرد.

به چه کسانی؟

به ملی گراها، و معتقد بود که اینها دینشان مشکل دارد. اینها برای منافع خودشان می‌آیند از ماها استفاده می‌کنند. چه دلیلی دارد که من بیایم برای منافع آنها خون مردم را بریزم. من اگر واقعاً بدانم که چیزی به منافع اسلام بر می‌گردد، خب ایرادی ندارد ولی مطمئنم که اینها یک زد و بندهایی با خارجی‌ها دارند. البته آن وقت‌ها ایشان می‌گفت با انگلیسی‌ها زدوبندهایی دارند و اینها در جهت اهداف خودشان با آنها کار می‌کنند و من و شما را هم به بازی می‌گیرند، چرا ما بیائیم بازی کنیم؟ مرحوم آیت‌الله سیدابوالقاسم کاشانی می‌گفت: نه، اینطور نیست، اینها چنین هستند و چنان هستند. سر این جور چیزها با هم بحثشان می‌شد. حالا گاهی اوقات ایشان کوتاه می‌آمد، گاهی هم قبول نمی‌کرد، یا رد می‌کرد.

درباره گروه فدائیان اسلام و نواب صفوی چطور می‌اندیشیدند؟ با توجه به اینکه فرمودید حداقل هفته‌ای یکبار ایشان به منزل ابوی شما رفت و آمد داشت.

مرحوم نواب صفوی را ایشان در ظاهر خیلی احترام می‌کرد، چون از نظر سنی نسبت به آقا جوان‌تر بود و سنش خیلی کم بود، هم او و هم عبدالحسین واحدی مثل بچه‌های آقا بودند. خب آقا اعتقاد داشت که اینها آدم‌های خوبی هستند ولی راهی را که انتخاب کرده‌اند و می‌روند به نتیجه نمی‌رسند. آنها می‌آمدند، شعارهایشان را می‌دادند صلوات‌هایشان را می‌فرستادند در مسجد لاله‌زار و از آن پتانسیل جمعیت مسجد استفاده می‌کردند، چون اینها یک خصوصیتی که داشتند این بود که عقب اجتماعاتی می‌گشتند که در آن اجتماعات حالا یک چند دقیقه‌ای یک سخنرانی، یک پیامی بدهند و مردم را آگاه کنند. بستر را از این جهت برایشان فراهم می‌کردند، اما اینکه خودشان هم بیایند مثلاً سخنرانی کنند و اطلاعیه بدهند و یا تایید کنند، خیر. تاییدی نمی‌کردند، چرا؟ چون اینها را هسته‌هایی خیلی ضعیف می‌دیدند برای اینکه بخواهند یک بار سنگینی را بردارند و می‌گفتند این در توان اینها نیست. بالاخره وقتی کسی می‌خواهد یک حرکتی ایجاد کند، باید یک همراهی و همگامان زیادی داشته باشد تا بتواند به نتیجه برسد والا تک و تنها یک صدایی بزنی به همراه چند نفر، ممکن است به جایی نرسد و خودت از بین بروی.

درباره سلوک مردمی آیت‌الله میرحجازی در مسجد لاله‌زار، نقل قول‌های زیادی وجود دارد، شما خودتان خاطراتی از این رفتارها و برخوردها دارید؟ و چرا در مسجد لاله‌زار فعالیت می‌کردند با توجه به فضای آلوده آن خیابان در آن وقت؟

اولاً، ایشان یکی از خصوصیاتی که داشت این بود که سعی می‌کرد از امکاناتی که پیدا می‌کند در جهت دین از آن امکانات استفاده کند. برخلاف آن فرهنگی که در آن زمان بود. مثلاً اولین مسجدی که بلندگو بکار گرفت، مسجد لاله‌زار بود. قبل از او بعضی‌ها بلندگو را احتمال می‌دادند که حرام باشد با فتواهایی که می‌دادند. ایشان بلندگو تهیه کرد و از آن بلندگوهای بوقی که خیلی سنگین و بزرگ بود. یادم می‌آید وقتی که می‌خواستند این بلندگوها را ببرند روی پشت بام مسجد، چندین نفر از آدم‌های قوی هیکل جمع شدند تا اینها را بالا ببرند، بعد که نصب کردند، آقا پشت بلندگو رفت و خیلی‌ها تعجب می‌کردند و یک عده‌ای اساساً به خاطر وجود همین بلندگو می‌آمدند مسجد. صدای بلندگو هم در یک منطقه وسیعی می‌پیچید. آن وقت‌ها مثل الان آلودگی صوتی اینجور نبود و صدا پخش می‌شد و تمام کسانی که در خیابان لاله‌زار بودند، برایشان این صدای بلندگو مثل یک میخ و چکشی بود که به آنها تلنگر می‌زد و خیلی‌ها که بلیط گرفته بودند به سینما بروند و یا جای دیگر، این سخنانی که از بلندگوی مسجد پخش می‌شد باعث می‌شد که اینها منصرف بشوند و بلیط‌ها را پاره می‌کردند و می‌آمدند مسجد. و گاهی مشاهده می‌شد که بعد از آن دیگر مسجدی شده بودند. نکته دیگر اینکه، اصلاً انتخاب مسجد در لاله‌زار انتخاب خود ایشان نبود، چون مسجد لاله‌زار قبل از ساخته شدن سینماها و کاباره‌ها و… در لاله‌زار ساخته شده بود و وجود داشت از سال‌های قبل. آنها بعداً آمدند برای ساختن مراکز دیگر. و بعد هم جد ما در مسجد لاله‌زار فعالیت داشت. یادم می‌آید که از مرحوم فلسفی دعوت می‌کردند می‌آمد و در مسجد لاله‌زار سخنرانی می‌کرد، از پدر مرحوم آیت‌الله واعظ طبسی که در خطابه خیلی انسان فوق‌العاده‌ای بوده است، دعوت می‌کردند. ایشان بقدری صحبت‌هایش مردم را جذب می‌کرده است که آنها از خود بی‌خود می‌شدند. مرحوم پدر ما می‌گفت: من روزی رفتم روی پشت‌بام و از نورگیری که بالای پشت‌بام بود داخل مسجد را نگاه می‌کردم، مرحوم واعظ طبسی وقتی صحبت می‌کرد، نگاه کردم دیدم که این مردم بی‌اختیار تکان می‌خورند و بدنشان از راست به چپ و بالعکس در حرکت است. یعنی حرف‌های پدر مرحوم واعظ طبسی چنان جذب می‌کرد که ناخودآگاه تکان تکان می‌خوردند. عنوان «واعظ» هم اصلاً به همین دلیل به ایشان اطلاق شد.

شما خودتان پدر مرحوم آیت‌الله واعظ طبسی را دیده بودید؟

خیر، من ایشان را ندیده بودم. این را عرض می‌کردم که این کارها باعث می‌شد که یک ازدیاد جمعیتی در آنجا می‌شد و این ازدیاد جمعیت برای کسانی که می‌خواستند آن فرهنگ فساد را توسعه بدهند یک نوع مزاحمت بود و لذا هر روز مشکل درست می‌کردند برای آقا. یادم هست که سینمای فرهنگ لاله‌زار یکبار آتش گرفت. گفتند چه کار کنیم و چگونه از این فرصت استفاده کنیم. گفتند این بهانه خوبی است که بیائیم این را به گردن مسجد بیاندازیم و بگوئیم مسجدی‌ها این را آتش زده‌اند. آمدند تحقیق کردند و از آن جمله پاسبانی بود که آمده بود پیش آقا با یک پرونده‌ای که آقا شما خبر دارید این سینما را چه کسی آتش زده است؟ آقا گفته بود: بله. گفته بود: اگر می‌دانید بگوئید به ما. آقا گفته بود ما آتش زدیم. گفت: شما آتش زده‌اید؟ گفت: بله. این پاسبان یک گزارشی نوشت و برد شهربانی و خوشحال که بله ما کشف کردیم و پیدا کردیم. گزارش را می‌دهد به رئیس شهربانی و او هم فردایش آمد مسجد و رفت پهلوی آقا. گفت: آقا! مامور ما گزارش داده که گفتید که سینما را شما آتش زده‌اید، درست است؟. آقا گفت: بله! گفت: چه جوری آتش زدید؟ آقا گفت: دعا کردیم. نصفه شب دعا کردیم و گفتیم خدایا! این سینما آتش بگیرد، چون باعث انحراف مردم است. این رئیس شهربانی یک مدتی همینطوری به آقا نگاه می‌کرد و بعد سرش را انداخت پایین و رفت.
یعنی می‌خواهم بگویم یک شجاعت درونی هم غیر از هیکل درشت و قیافه بظاهر خشن آقا در وجود ایشان بوده و البته قدرت هم داشتند، یعنی شهر تهران دستشان بود و…

علما را هم مردم حمایت می‌کردند؟

بله، همین داش‌ها و لوطی‌های تهران اگر اشاره بهشان می‌شد، می‌ریختند و حسابی کار خودشان را می‌کردند. پاسبان‌های آن وقت‌ها هم و حتی خود شاه هم در آن سال‌های 1327 قدرت چندانی نداشتند و او یک جوانی بود که همینطوری سرپا نگه داشته بودند او را و حالتی نبود که باصطلاح قوای نظامی و ارتش و شهربانی و اینها چندان قدرتی داشته باشند، حالت دکوری داشتند در آن سالها.

درباره کارهای شجاعانه آیت‌الله میرحجازی داستان‌ دیگری وجود دارد که البته از نوع دیگر است و آن اینکه کارهای اخلاقی می‌کردند که در آن زمان شجاعانه محسوب می‌شد، مثلاً گفته می‌شود که شبی ایشان وقتی از مسجد خارج می‌شد، زن بدنامی را می‌بیند و به همراه خود می‌گوید او را صدا بزن و پاکت پولی که از منبر گرفته بوده به او می‌دهد و از او می‌خواهد تا زمانی که پول در پاکت است، تن‌فروشی نکند، خب این هم شجاعتی می‌خواهد چون در آن زمان مرسوم نبود که عالمی به چنین افرادی نزدیک بشود چه رسد به اینکه با او هم سخن بشود. این شجاعت که بواسطه آن آیت‌الله میرحجازی در چنین مسائلی ورود پیدا می‌کرد و آن پاکت که گفته شد به آن زن دادند، چقدر نقلش درست است؟

اولاً با توضیحاتی که خدمت شما دادم مشخص شد که ایشان از خودش یک شخصیتی ساخته بود که هر کاری را که می‌توانست کمکی به دین باشد انجام می‌داد و هیچ ابایی نداشت از جمله زمانی که عده‌ای بلندگو را حرام می‌دانستند، ایشان بلندگو به مسجد می‌آورد. اینکه ماشین شخصی داشته باشد و راننده داشته باشد در آن زمانی که در تهران شاید بین 60 تا 70 تا ماشین نبود، خب اینها ممکن است برای یک روحانی در آن زمان قدری امری غیرعادی تلقی شود. همین شجاعت باعث می‌شد که ایشان تمام فرهنگ‌های غیرعادی را زیرپا می‌گذاشت و یک فرهنگ جدیدی ایجاد می‌کرد و این نمونه‌ای هم که شما گفتید بله! همینطور است. ایشان خیلی متعصب بود نسبت به گناه و معصیت. من یادم هست که می‌گفت: من حاضرم اینهایی که این موسیقی‌ها را گوش می‌دهند یا آن نوازنده‌ها اگر بیایند و قول بدهند که تا شب این کار نکنند، حاضرم که صبح بیایند یک سیلی به گوش من بزنند و بروند. اینقدر باصطلاح نسبت به جلوگیری از گناه حساس بود که حاضر بود همه نوع فداکاری برای این کار بکند. حالا آبرویش هست، مالش هست، هرچه که فکر می‌کرد برای اینکه یک حکم خدا اجرا شود، جلوی یک گناه و معصیت گرفته شود، جلوی یک انحراف گرفته شود، همه کاری حاضر بود بکند. اینکه شما گفتید شاید یکی از کارهای خیلی کوچکی باشد که با آن شخصیت و هیبتی که از ایشان ما سراغ داریم و آمادگی برای فداکاری، خیلی کارهای دیگر هم حاضر بود انجام بدهد ولی بتواند آن هدف خودش را که اجرای حکم خدا بود، به سرانجام برساند.

درباره آن پاکت هم که گفته شده ایشان پول منبرش را به آن زن داده توضیح بدهید. چون من شنیده‌ام که ایشان از هیچ منبر و مجلسی پاکت بابت سخنرانی و موعظه و…. نمی‌گرفت.

ابداً، ابداً. از مجلس گرفتن آن پاکت صحیح نیست. اولاً عرض کنم که یکی از خصوصیات ایشان سخاوت ایشان بود چون فردی متمول بودند و در عین حال بخشنده. ایشان در بخشش حد و مرز نداشت. این مرحوم سیدابوالقاسم شجاعی که عرض کردم اخیراً به رحمت خدا رفتند، می‌گفت یک روزی ما با یک عده‌ای از وعاظ رفتیم منزل آقا. نزدیکی آنجا یک جلوکبابی بود بنام «لطافت» که هر روز از آنجا غذا می‌آوردند. می‌گفت که آقا آمد به کسی که آنجا کار می‌کرد گفت تلفن بزن به لطافت برای اینها ناهار بیاورد. آن آقا زنگ زد و پشت تلفن به او گفتند که حسابتان خیلی زیاد شده و ما دیگر نمی‌توانیم غذا بدهیم! آقا متوجه مکث پشت تلفن شد و گفت چیه؟ چرا معطلید؟ گفت:‌ می‌گویند حسابتان زیاد شده و… آقا گفت:‌ بگو یک کوبیده هم اضافه بیاورد! یعنی می‌خواهم بگویم که سخاوت ایشان واقعاً فوق‌العاده بود. شما هیچوقت نمی‌بینید کسی با ایشان حشر و نشری داشته باشد ولی در مورد مسائل مالی فکر کند که ایشان اهل اغماض و این حرفهاست. البته یک چیز هست و آن هم اینکه خیلی آدم حسابگری بود. از چه جهت؟ از این جهت که یک روز ما یک مقدار زیادی هندوانه و خربزه خریده بودیم و ریخته بودیم توی ماشین و رفتیم برویم منزل. در کنار آن ایستگاه بیشتر دیگر ماشین نمی‌رفت. یک چرخی آمد جلو و شروع کرد اینها را گذاشتن روی چرخ. آقا گفت: صبر کن ببینیم. چقدر می‌گیری اینها را ببری؟ گفت: 25 ریال آن وقت. آقا گفت: نه، بگذار پایین. چرخی گفت: آقا زیاد نگفتم. آقا گفت: 5 ریال می‌دهم. چرخی این دست و آن دست کرد و بالاخره قبول کرد و رساند به منزل. بار را که خالی کرد دم منزل، آقا گفت:‌ این 5 ریال مزدت و این 20 ریال هم انعامت. چرخی نگاهی کرد و گفت: آقا پس چرا اینقدر بحث کردیم و چانه زدیم، خب از همان اول این 25 ریال را می‌دادید دیگر. آقا گفت: نه، باید بدانی آنچه را که حقت است بگیری. اینکه من دارم به شما اضافه می‌دهم این را به عنوان حق نمی‌دهم. به عنوان انعام و محبت دارم می‌دهم و اگر امروز من 25 ریال به این بدهم این فردا پدر مردم را در می‌آورد و از همه 25 ریال می‌گیرد. ببینید چه نکته ظریفی در این ماجرا هست. یعنی اینکه می‌گوید آقا شما باید حقت را بدانی و اگر بحث کمک و محبت باشد چیز دیگری است.

این گرانفروشی‌های الآن هم شاید یکی از دلایلش همین است.

بله، همینطور است. یک بخشی از گرانفروشی‌های الآن هم مال همین چیزهاست. چون طرف به حقش قانع نیست و یا نمی‌داند حقش چیست.

اگر بخواهیم جمع بندی بکنیم دلیل اقبال مردم به مرحوم آیت‌الله میرحجازی را می‌توانیم اینگونه نتیجه بگیریم که سلوک مردمی ایشان و مردم‌داری ایشان و درون مردم زندگی کردن ایشان از عوامل اقبال قشرهای مختلف مردم به ایشان بوده است. به نظر شما چرا این نوع از زندگی در میان روحانیون امروزی کمتر دیده می‌شود. نمی‌گویم که نیست، بلکه کمتر از این نوع زندگی دیده می‌شود؟

ببینید روحانیون امروزی را نمی‌شود یکجا همه شان را مخاطب قرار داد. بعضی از روحانیون امروزی دارای یک سری مسئولیت‌هایی هستند، حالا وزیرند، وکیلند و نماینده مقامات در فلان جا هستند و… یک عده روحانیون دیگر هم هستند که نه، آزادند و همان رسالت خودشان که عرض می‌کنم مسجد و محراب و جلسات تفسیر و قرآن و هدایت مردم هست، اینها هم قشری هستند. شما این قشر دوم را اگر دقت کنید، نوعاً همان سلوک مردمی خودشان را دارند و گاهی اوقات رنج‌هایی را که می‌برند به دلیل همان سلوک مردمی است و مردم می‌آیند درد دل هایشان را به اینها می‌گویند و این بنده‌های خدا هم کاری از دستشان بر نمی‌آید و عذاب می‌کشند. اما آنهایی که دارای مسئولیتی هستند، خب بله، آنها باید تا آنجایی که می‌توانند مقداری وضعیت خودشان را مردمی‌تر کنند. بیایند توی مردم اگر کار اجرایی دارند، ارتباطاتشان را با مردم زیاد کنند، چه اشکالی دارد هر روز به یک مسجدی بروند و لا به لای مردم نماز بخوانند و در صفوف مردم بنشینند. بالاخره ظهر که شما نماز می‌خوانید، بجای اینکه توی اداره یا توی خانه و پشت میز نمازتان را بخوانید، ببینید نزدیک محل کار و منزل یک مسجدی کجا هست همین بروید کنار چند نفر نمازگزار در مسجد بنشینید و یک نفر از مردم این طرف شما و یک نفر دیگر آن طرف شما بنشینند، اولاً مردم یک احساس دیگری پیدا می‌کنندو ثانیاً یکی از آنها شاید یک حرفی را به شما بزند که شما را از خیلی چیزهایی که مطلع نیستید آگاه بکند. این کار هیچ منافاتی هم با مسئولیت شما ندارد. آدم در شهر راه می‌رود، مغرب که شد هر کجا هست نزدیکترین مسجد را پیدا می‌کند و به راننده می‌گوید ماشین را بزن کنار و می‌رود داخل مسجد، ظهر شد همینطور. اصلاً برای خودش برنامه ریزی کند که من باید حتماً باید در طول هفته دو یا سه یا چهار بار توی مساجد و اجتماعات مردم حضور پیدا کنم. یا یک مجلس روضه و سخنرانی و حسینیه هست مثلاً در یک محله ای. آقا هم بیاید مثل بقیه مردم کفش‌هایش را بر دارد و بگذارد داخل کیسه نایلونی و دست خودش بگیرد، حتی اجازه ندهد دیگران کفش او را بردارند، خود اینکه این کفش را دست بگیرد وارد جمعیت بشود، مردم وقتی می‌بینند این آقای وزیر کفش زیر بغل مثل خودشان آمده، یک احساس دیگری پیدا می‌کنند. اما حالا اگر ببینند که چند نفر ریختند جلو و کفش‌های آقا را برداشتند و بردند، هی بگیر و ببند و این ور و آن ور، آنوقت یک احساس دیگری پیدا می‌کنند. بنظر من وظیفه اصلی روحانیون این ارتباط نزدیک با مردم است، چون ما که سرمایه دیگری غیر از مردم نداریم. حکومت‌های دیگر با زد و بندهای سیاسی که با قدرت‌ها دارند، خودشان را حفظ می‌کنند. ما که زدوبندی با کسی نداریم، بلکه همه قدرت‌ها بر علیه ما بسیج شده‌اند در طول سال‌های سال. سرمایه اصلی ما همین مردمند. ولذا شما الآن می‌بینید علمایی که با مردم ارتباط دارند، مردم خیلی نسبت به اینها گرایش دارند. خیلی حریم اینها را حفظ می‌کنند. با این همه تبلیغاتی که علیه روحانیون بوسیله رسانه‌ها و عوامل مختلفشان می‌شود، باز این نفوذی که الآن روحانیت دارد بخاطر آن بخشی از روحانیت است که با مردم تماس نزدیک دارند و مردم چون آنها را می‌بینند، هیچوقت حاضر نیستند دست از روحانیت بردارند. حتی اگر لغزشی هم در بعضی‌ها باشد، با عمل دیگران آن لغزش یک نوعی خنثی می‌شود و شستشو پیدا می‌کند. لهذا این ارتباط یک چیز لازمی هست و باید همچنان باشد.

مرحوم ابوی چه سالی از دنیا رفتند و فرزندان ایشان الآن مشغول چه کارهایی هستند؟

ایشان در 25 اسفند سال 1361 فوت کردند. فوت ایشان هم داستانهایی درباره‌اش نقل می‌شود، چون اولاً ایشان هیچ بیماری و کسالتی نداشتند.

در زمان رحلت چند سال داشتند؟

79 سال داشتند. عده‌ای هم در زمان رحلت در کنار ایشان بودند، آنها مطالبی را نقل کردند راجع به کیفیت فوت ایشان و طوری از آنها استفاده می‌شود که در حقیقت این فوت اختیاری بوده است. ولی حالا اگر من بخواهم وارد این مقوله بشوم که تبعات زیادی دارد و شاید درست نباشد ولی ایشان بدون هیچگونه بیماری، کسالت، مصرف دارو و غیره در همان صبح 25 اسفند سال 1361 در طلوع آفتاب فوت کردند.

در منزل بودند؟

بله، در منزل. فرزندان ایشان هم عرض کنم که ایشان 10 اولاد پسر دارند که 5 نفر از اینها لباس روحانیت به تن دارند. حالا برخی از آنها فعالیت روحانیت را هم انجام می‌دهند، برخی نه. 5 نفر از اولاد پسر ایشان هم شغل‌های آزاد دارند. درس خوانده هستند البته حقوقدان هستند، وکیل هستند و کاسب و تجارت می‌کنند.

دختر چند تا داشته‌اند؟

7 دختر هم دارند.

این فرزندان از چند همسر هستند؟

ایشان 4 همسر داشتند، اما این همسران در عرض یکدیگر نبودند، بلکه در طول همدیگر بودند. به این معنی که بعد از فوت یکی از همسران، همسر دیگری اختیار کردند. و این تعداد فرزند از آن چهار همسر هستند.

شما خودتان چندمین فرزند هستید؟

من پنجمین پسر از سومین همسر ایشان هستم. در میان فرزندان ایشان دختر از من بزرگتر هم هست ولی در میان پسران من پنجمین پسر هستم.

الان همه این 17 فرزند در قید حیات هستند؟

بله، تا امروز همه در قید حیات هستند. منتها خب بعضی‌ها سن‌هایشان خیلی بالاست.

الان بزرگترین فرزندان ایشان چندساله است؟

گمان می‌کنم نزدیک به 80 سال دارند. فرزند اول ایشان دختر بود و به گمانم آن همشیره ما الان نزدیک 80 ساله هستند.

شما گفتید که نزدیک فوت آیت‌الله میرحجازی، یک عده‌ای کنار ایشان بودند و یک حرف‌هایی زده‌اند، بعد هم گفتید که صبح اول طلوع آفتاب فوت کردند، آن وقت که در خانه کسانی کنار ایشان بوده‌اند، یعنی چه کسانی؟ یعنی اهل خانه؟

نه خیر، خدمت شما عرض کنم که صبح‌ها نوعاً افرادی از بیرون می‌آمدند و در منزل ما صبحانه می‌خوردند، منزل اندرونی و بیرونی بود. با اینکه این آخری‌ها نماز صبح را به جماعت نمی‌خواندند و خودشان به تنهایی در منزل اقامه می‌کردند، اما با توجه به اینکه آدمی بود که بعد از بیدار شدن از خواب و اقامه نماز دیگر نمی‌خوابیدند، بنابراین پذیرایی صبحانه برقرار بود. اگر هم در طول روز می‌خواستند بخوابند، بعد از ظهر استراحتی می‌کردند. و لذا صبح‌ها هم مردم می‌آمدند. یک آقای اهل علمی بود، یک مداحی بود که این دو نفر فوت کرده‌اند و یک آقای بزازی هم بود که او الان زنده است ولی نمی‌دانم شرایط جسمی‌اش چگونه است. اینها بعد از اینکه ما را خبر کردند، مطالبی را نقل کردند که بعدها هم دهان به دهان چرخیده بود. ببینید درباره ایشان خیلی مطالب عرفانی وجود دارد که من الان درصدد جمع‌آوری اینها هستم تا به صورت یک کتاب دربیاید.
در آن خلاء بزرگی که رضاخان بوجود آورده بود در فضای دینی کشور، ایشان افراد زیادی را جذب کردند و به راه آوردند و یک تحول تازه‌ای را بوجود آورده بودند. مثلاً این دعای کمیل‌خوانی دسته‌جمعی را شما می‌دانید که مبدع آن ابوی ما هستند؟ یعنی قرائت دعای کمیل در محافل عمومی و مجالس، پدید‌آورنده‌اش آیت‌الله میرحجازی هستند و الان خیلی از ترجمه‌های دعای کمیل که در کتاب‌ها آمده، ترجمه‌های آقاست که از روی نوار صدای ایشان پیاده شده است. یعنی بنیان دعای کمیل دسته‌جمعی را اصلاً ایشان گذاشتند، قبل از آن دعای کمیل در مفاتیح و زیارات بود اما اینکه یک عده‌ای جمع بشوند دور هم و دسته‌جمعی این دعا را بخوانند، این تجمع‌ها را بنیانش را ایشان گذاشت. هیئت‌هایی که بود این دعا در آن هیئت‌ها خیلی تاثیرات عجیبی داشت.

آثار علمی هم از ایشان به صورت مکتوب مانده است؟

بله، آثار مکتوب هم از ایشان هست ولی عرض کردم که با این تعدد ورثه بعد از فوت ایشان،‌ کتاب‌ها و آثار علمی ایشان دست یکی از وراث افتاد و هنوز موفق به جمع‌آوری آنها نشده‌ایم.
خب، می‌دانیم که ایشان در علوم مختلف بخصوص فقه و اصول آدم قوی بودند، همین آقای امامی کاشانی که الحمدلله زنده هستند برخلاف دیگرانی که فوت کرده‌اند مثل آقای محمدی اصفهانی و محمدی اراکی و خیلی‌های دیگر، خبر دارند. چون ایشان خیلی به بحث حوزه اهمیت می‌دادند. در همین مسجد لاله‌زار اولین کاری که کرده بودند حوزه علمیه درست کرده بودند. این آقای مستجابی که در اصفهان هستند شاهد خوبی هستند و درباره آقا اطلاعات خوبی دارند. ایشان کسی هستند که آقا عمامه بر سرشان گذاشتند در همین مسجد لاله‌زار. آقا شیخ عبدالمجید رشیدپور هم از کسانی است که در مسجد لاله‌زار درس خواندند و آقا سرشان عمامه گذاشتند. ایشان به من می‌گفت من هر شب قبل از خواب یک آیت‌الکرسی برای پدرتان می‌خوانم. یعنی اینها تربیت شده‌های ایشان هستند.

ایشان در کجا مدفون هستند؟

ایشان در شهر ری و کنار مرقد مطهر حضرت عبدالعظیم مدفون هستند. یک خیابانی هست که انتهای آن به بازار می‌خورد، کمر این خیابان مسجدی هست که گلدسته دارد، این مسجد را خود ایشان ساخته بود. بنام مسجد خاتم‌النبیین. وارد مسجد که بشوید مقبره ایشان قرار دارد.
اساساً یکی از اقدامات آیت‌الله میرحجازی احداث مسجد و یا ترمیم مساجد قدیمی که سال‌ها به صورت مخروبه و بلااستفاده مانده بود، بوده است و ایشان حدود 23 مسجد را یا از صفر بنا کردند و یا آنها را مرمت و بازسازی نمودند.
غیر از آن، از کارهای دیگر ایشان احداث حوزه علمیه بود. ایشان یک حوزه علمیه‌ای در شهرری احداث کردند که نام آن را حوزه علمیه مرحوم آیت‌الله بروجردی گذاشتند و مردم آن را به نام مدرسه آیت‌الله لاله‌زاری می‌نامیدند. دلیل آن هم این بود که آیت‌الله بروجردی به ایشان گفته بودند نجف نروید و بمانید. آقایان طباطبائی‌نژاد، اسدالله ایمانی، آقاتقی درچه‌ای، آقای محمدی اراکی و… از طلبه‌های آن مدرسه هستند. آقایان امامی کاشانی و رضوانی نیز در این مدرسه تدریس داشتند. متاسفانه در طرح توسعه حرم توسط آقای ری شهری این مدرسه کلاً خراب شد و آثاری از آن باقی نمانده است.

از شما تشکر می‌کنیم که در این گفت‌وگو‌ شرکت کردید.

من هم از شما سپاسگزارم.

تاریخ درج مطلب: چهارشنبه، ۲۸ آذر، ۱۳۹۷ ۳:۳۷ ب.ظ

دسته بندی: خاطرات مذهبی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *