خاطرات متنوع علی مطهری از پدر؛ شهید مطهری مصلح اجتماعی بود!

گفت‌وگو با علی مطهری روایت مختصری است از زندگی «شیخ خراسانی». پدرش را بیش از هر صفت دیگری با عبارت «مصلح» توضیح می‌دهد و تأکید دارد که در حوزه‌هایی چون آزادی بیان و تفکر، آرای شهید مطهری نزدیک به اصلاح‌طلبان است. بااین‌حال معتقد است که «مطهری در قالب‌های مرسوم چپ و راست امروز جامعه ایران نمی‌گنجد» و ویژگی بارز شهید مطهری را نقد مدام مسائل علمی و اجتماعی و خروج از سکوت درباره نکته‌های اصلی و چالشی مسائل روز عنوان می‌کند. آیت‌الله مطهری قربانی تندروی گروه فرقان شد و علی مطهری نیز زیر فشار برخی تندرو‌ها قرار دارد.

آنچه می‌خوانید بخش‌هایی از گفت‌وگوی علی مطهری با روزنامه «شرق» است:

* من شخصیت آیت‌الله مطهری را به سیدجمال‌الدین اسدآبادی تشبیه می‌کنم که درد جامعه اسلامی را تشخیص داده بود و راه‌حل ارائه می‌کرد، اما‌ آن مقدار که ‌شهید مطهری نظام فکری خود را ارائه داد، او موفق به این کار نشد؛ یعنی آن مقدار که ‌شهید مطهری اندیشه‌های خود را درباره نظام اعتقادی و نظام خانوادگی و سایر نظام‌های اسلامی مورد نظر خود بیان کرده، سیدجمال نتوانسته است. عنوانی که می‌تواند شخصیت ‌شهید مطهری را در بر بگیرد عنوان «مصلح» است. به نظر من «فقیه» یا «فیلسوف» عنوان دقیقی نیست که همه شخصیت ایشان را شامل شود. البته همه این‌ها را داشت،‌‌ همانطوری که امام(ره) در معرفی شخصیت ایشان فرمودند: «متفکر و فیلسوف و فقیه عالی‌مقام، اسلام‌شناس عظیم‌الشأن». این‌ها همه درست است، اما ایشان فیلسوفی نبود که به این اکتفا کند که چند دوره کتاب «اسفار» ملاصدرا یا «مکاسب» شیخ انصاری یا «کفایه» آخوند خراسانی را تدریس کرده است. البته تربیت طلبه، خوب و لازم است و شاید کسی رسالت و توان خود را همین تشخیص داده باشد، ولی شهید مطهری رسالت خود را بالا‌تر از این می‌داند و همین امر از ایشان یک شخصیت جامع ساخته است.

* در دهه ۵٠ مخالفت با سازمان منافقین به معنی انتحار سیاسی و اجتماعی بود؛ چون این گروه در بین جوانان و مردم و حتی برخی علما مقبولیت داشت، اما ایشان [شهید مطهری] نسبت به تفسیر مادی از دین و خلوص فکری نهضت اسلامی حساسیت نشان می‌داد. یادم هست که جزوه‌های گروه فرقان در دانشگاه به عنوان اسلام انقلابی و حتی «راه امام» دست‌به‌دست می‌شد، اما در‌‌ همان زمان ‌شهید مطهری احساس خطر می‌کرد و هشدار می‌داد. در مقدمه چاپ هشتم کتاب «علل گرایش مادیگری» با زبان نرم و ملایم این اشکال‌ها را بیان کرده و حتی خطاب «عزیزان من» را نسبت به گروه فرقان به کار می‌برند و اینکه بیایید با هم صحبت کنیم، اما آن‌ها پیغام فرستادند که اگر به این کار ادامه دهید برخورد فیزیکی می‌کنیم.

* شهید مطهری از آن نظر که نگاه جدیدی به مسائل دینی داشته‌اند می‌توان ایشان را نواندیش دینی دانست و از آن نظر که تفکر اسلامی را احیا کرده‌اند می‌توان تعبیر احیاگر دین را درباره ایشان به کار برد.

* اصول و مبانی فکری که ‌شهید مطهری بر‌ آن تأکید داشت برخی در گفتمان اصلاح‌طلبی و برخی در گفتمان اصولگرایی به‎کار می‌رود. مثلا سبک زندگی اسلامی، اجرای احکام اسلام و استقلال فرهنگی در گفتمان اصولگرایی قوی‌تر است اما مسائلی مثل آزادی ‌بیان و آزادی منتقد و مخالف در اظهارنظر و دفاع از حقوق مردم در مقابل حقوق حکومت و حاکم مسائلی است که بیشتر در گفتمان اصلاح‌طلبی می‌گنجد. یعنی هر یک از این دو گفتمان بخشی از گفتمان شهید مطهری را پوشش می‌دهد و هر دو گفتمان اصول‌گرایی و اصلاح‌طلبی با مقیاس اندیشه‌های شهید مطهری ناقص است.

* شهید مطهری و آیت‌الله منتظری دو شاگرد برجسته آیت‌الله بروجردی بودند. البته مقام فقهی ‌شهید مطهری به دلیل مهاجرت ایشان از قم به تهران خیلی مورد توجه قرار نگرفته است. امام هم در توصیف شهید مطهری گفته‌اند «فقیه عالی‌ مقام». چون امام می‌دانستند شهید مطهری از نظر فقهی مقام بالایی دارد، اهل فن هم این را می‌دانند. بعضی از آثار ایشان هم فقهی است مثل مسئله حجاب و نظام حقوق زن در اسلام و مسئله ربا و بانک و نظام اقتصادی اسلام. اما طبعا چون به تهران می‌آیند و در دانشگاه فلسفه تدریس می‌کنند، بُعد فقهی ایشان کمتر بروز پیدا کرده است. در فلسفه ملاصدرا و علم اصول و اخلاق به مدت ١٢ سال از امام خمینی بهره برد و شاگرد خاص ایشان بود که امام به حجره وی رفت‌وآمد می‌کرد و باز در فلسفه خصوصا فلسفه ابن‌سینا از محضر علامه‌ طباطبایی استفاده کرد و در اخلاق و تهذیب نفس از مرحوم حاج میرزا علی‌آقا شیرازی بهره‌ها برد. یعنی ابتدا از نظر علمی و روحی خوب ساخته شد و بعد شروع به قلم ‌زدن و سخنرانی کرد. لذا می‌بینید شهید مطهری در طول دهه‌ها فعالیت علمی و اجتماعی و مذهبی نظراتش را تغییر نمی‌داد اگرچه گاهی تکمیل می‌کرد. وقتی ایشان اسلام‎‌شناس شد و اسلام هم مکتبی است که وارد همه شئون زندگی بشر شده است، طبیعی است که ایشان وارد مسائل اجتماعی شده باشد.

* ‌شهید مطهری با وجود علاقه زیاد به امام، خیلی جا‌ها در جریان انقلاب نظر مخالف خود را اعلام می‌کرد و گاهی موجب تغییر نظر امام می‌شد. مثل آنچه در ابتدای پیروزی انقلاب در برخی انتصاب‌ها اتفاق افتاد. نمونه‌اش اینکه امام می‌خواستند مرحوم آقای لاهوتی را به عنوان رییس کمیته‌های انقلاب اسلامی منصوب کنند اما ‌شهید مطهری ایشان را قانع کردند که آقای مهدوی‌کنی را انتخاب کنند. یا در مورد فداییان اسلام ‌شهید مطهری واسطه‌ای بین مرحوم آیت‌الله بروجردی و فداییان اسلام بودند. ایشان حرکت کلی فداییان را قبول داشت و نواب صفوی بسیار به ‌شهید مطهری علاقه‌مند بود اما آن شهید آن‌ها را از تندروی باز می‌داشت. توصیه‌های شهید مطهری مؤثر بود و آن‌ها را تا حد زیادی از درافتادن با آیت‌الله بروجردی بازداشت. اگر به کتاب «خاطرات من از استاد شهید مطهری» نوشته مرحوم حجت‌الاسلام دوانی مراجعه کنید، این مطلب بهتر دریافت می‌شود.

* اطرافیان آیت‌الله بروجردی به گونه‌ای وانمود کرده بودند که یک تصویر ذهنی بدی از اقدامات شهید مطهری در آیت‌الله بروجردی ایجاد شده بود و آن ‌شهید از این موضوع آزرده بود. آیت‌الله منتظری برای من تعریف می‌کردند که ‌شهید مطهری نامه‌ای به من دادند که به آیت‌الله بروجردی برسانم. من رفتم در حالی که خیلی از علما نشسته بودند. نامه را دادم ولی آیت‌الله بروجردی نگرفت. یعنی ذهن ایشان را نسبت به ‌شهید مطهری مشوش کرده بودند. به‌هرحال اینکه کسی به اصلاحات اجتماعی توجه می‌کند یا نمی‌کند، مقداری به روحیات افراد بستگی دارد. ایشان از دوره طلبگی دغدغه اجتماعی داشته. وقتی به جامعه وارد می‌شود این اندیشه قوت می‌گیرد.

* علت مهاجرت شهید مطهری به تهران سه چیز ذکر شده است. یکی همین اختلاف با اطرافیان آیت‌الله بروجردی، دیگر گشایش مادی و معیشتی و سوم تمایل خود ایشان برای آنکه فضای بهتری برای تحقیق و مطالعه داشته باشند. ممکن است هر سه عامل دخیل بوده باشد. ایشان موقعی به تهران مهاجرت می‌کند که استاد برجسته حوزه علمیه بوده و خیلی‌ها پیش‌بینی می‌کردند که ایشان در آینده مرجع تقلید می‌شوند، چرا که مقام علمی و معنوی و هوش و استعدادش آشکار بود. در قم به «شیخ خراسانی» مشهور بودند و طلاب هر سؤالی داشتند می‌گفتند برویم از شیخ خراسانی بپرسیم، همان‌طور که آیت‌الله منتظری به شیخ اصفهانی مشهور بود. به‌هرحال ایشان در چنین شرایطی تصمیم به مهاجرت می‌گیرد و به تهران می‌آید. این تصمیم حاکی از روح بزرگ ایشان است که بخواهند در تهران به عنوان یک روحانی جوان ناشناخته از صفر شروع کرده و دوباره تلاش کنند. آدم قوی هر جا برود راهش را باز می‌کند. این مهاجرت خیلی در ورود ایشان به عرصه اجتماعی مؤثر بوده است. در تهران با سه گروه ارتباط پیدا می‌کنند؛ یکی توده مردم به دلیل منابری که می‌رفتند، ‌دوم روحانیون و طلاب به خاطر درس‌هایی که در مدرسه سپهسالار، مدرسه مروی و… می‌دادند و سوم قشر تحصیل‌کرده دانشگاهی.

* ایشان خیلی بر امام تأثیرگذار بود. امام حرف ایشان را قبول داشتند؛ به‌ دلیل قوت فکری و ارتباطات ایشان با گروه‌های سیاسی و اجتماعی و شناخت درست از آن‌ها. امام در نامه‌ای به شهید مطهری می‌گویند چون شما این‌ها را خوب می‌شناسید این کار را از طرف من انجام دهید. از این‌ها مهم‌تر امام به تقوای شهید مطهری اعتقاد داشت و ایشان را فردی مهذب می‌شناخت و می‌دانست که نفع شخصی را دنبال نمی‌کند و به مصلحت اسلام و اجتماع فکر می‌کند. می‌توان ادعا کرد که اگر استاد مطهری شهید نمی‌شد بسیاری از حوادث انقلاب به شکل دیگری اتفاق می‌افتاد. این مطلب برای کسانی که ایشان را می‌شناختند و رابطه ایشان با امام را می‌دانستند یک امر روشن است.

* ایشان جلو خیلی از تندروی‌ها را می‌گرفت. همان‌طور که در داستان ورود امام به ایران، بنا بود یکی از وابستگان مجاهدین به عنوان نماینده خانواده شهدا پیامی را قرائت کند. با اطرافیان امام در پاریس هماهنگ کرده بودند؛ ولی ‌شهید مطهری قبول نکرد، چرا که آن سخنرانی به نوعی رسمیت ‌بخشیدن به آن‌ها بود که سران آن‌ها در واقع کمونیست بودند و از اسلام به عنوان ابزار استفاده می‌کردند. همین روش شهید مطهری باعث شد که آن‌ها این مانع را از سر راهشان برداشتند. امام هم بعد از دقایقی پیغام دادند که هر چه آقای مطهری می‌گوید همان‌طور عمل کنید و غائله ختم به خیر شد. منظور من این است که ایشان واقعا روی مواضع خود می‌ایستاد، چون نگاه ایدئولوژیک داشت نه نگاه سیاسی و امام هم این را می‌دانست.

* شهید مطهری معیار داشت و معیار ایشان مسئله صداقت و عدم نفاق بود. نمی‌گفت همه مثل من فکر کنند. در مقدمه جلد پنجم اصول فلسفه از نظرات آقای مهندس بازرگان راجع به توحید و نبوت و معاد انتقاد می‌کنند، در عین حال در آستانه پیروزی انقلاب، ایشان را به عنوان نخست‌وزیر دولت موقت به امام معرفی می‌کنند که یک تدبیر عالی به نفع انقلاب بود. ایشان می‌گفت مهندس بازرگان صداقت و حسن نیت دارد و نفاق در‌ او نیست. اگر اشکالی در نظریات او درباره توحید و نبوت و معاد هست به علت بینش علمی تجربی و ناآشنایی وی با فلسفه است. اما درباره سازمان مجاهدین می‌گفتند این‌ها تغییر ایدئولوژی داده‌اند و دروغ می‌گویند و از اسلام و قرآن به عنوان ابزار استفاده می‌کنند. این‌ها نفاق دارند. البته نظر شهید مطهری این بود که این‌ها هم حق اظهار‌نظر دارند اما حق ندارند پست کلیدی را اشغال کنند. تأکید آیت‌الله مطهری این بود که اگر مارکسیست هستید با تابلوی خودتان فعالیت کنید، نه با تابلوی اسلام و آیات قرآن که مردم فریب بخورند.

* شهید مطهری با نفس تشکیل احزاب مخالف نبودند. دلیل مخالفت ایشان با حزب جمهوری اسلامی آن بود که همه اعضای‌ مؤسس آن روحانی بودند. ایشان می‌گفتند روحانیت باید در قالب خود کار کند. روحانیت مال همه جامعه است و شأن روحانیت بالا‌تر از تشکیل حزب است و باید در قالب تشکیلات روحانیت کار کنند.

منبع: تاریخ ایرانی

تاریخ درج مطلب: یکشنبه، ۱۳ اردیبهشت، ۱۳۹۴ ۱۲:۰۶ ب.ظ

دسته بندی: خاطرات مشاهیر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *