خاطرات منتشر نشده همسر شهید مطهری

هیچ کس را مانند همسر شهید مطهری نمی‌توان یافت که تا این اندازه در مقاطع مختلف زندگی یار و همراه استاد بوده باشد. او چه در دوران طلبگی، چه در دوران مبارزه و چه در ماه‌های بعد از انقلاب به عنوان شریک زندگی استاد مطهری شاهد بسیاری حوادث و فراز و نشیب‌های زندگی بوده است. در ادامه چند خاطره از همسر ایشان در مورد شهادت استاد می‌خوانید  

این بار نوبت من است

خود ایشان بارها میفرمودند: اینها من را میکشند و بعد از مرگم مرا خواهید شناخت. بعد از من مردم به این خانه میآیند و درباره من با شما صحبت میکنند. حتی در خواب به یکی از دوستانشان فرموده بودند: سی سال بعد مردم مرا میشناسند.

ایشان همیشه مورد تهدید بودند؛ قبل از انقلاب از ناحیه گروهکها به خصوص گروه فرقان، که با تلفن و نامه ایشان را بسیار مورد ارعاب و تهدید قرار میدادند ولی ایشان بدون هیچ هراسی به کار خود ادامه میدادند.

حتی بعد از ترور سپهبد قرنی ایشان فرمودند: این بار نوبت من است و وقتی عدهای
از تلویزیون آمده بودند، گفتند: ما میل داریم حفاظت شما را به عهده بگیریم
ایشان خندیدند و گفتند: فرض کنید مرا هم ترور کنند. چند روز برای شما خبر
داغی آماده میشود!1

مقام متعالی

در
همان شبی که ایشان را ترور کردند وقتی ما حدود ساعت یک و نیم بود که از
بیمارستان برگشته و به خانه رسیدیم در همین موقع تلفن زنگ زد. وقتی من گوشی
را برداشتم یکی از عرفا که دوست آقای مطهری بودند پشت خط حال آقای مطهری
را پرسیدند.

گفتم: ایشان ترور شده‌‌اند. خیلی ناراحت و منقلب شدند و گفتند: الان خانمی که از شاگردان بندهاند تلفن زدند و گفتند: ساعت 11 شب خواب دیدهاند که یک قبر سبز را به ایشان نشان میدهند و میگویند: اینجا را زیارت کنید. خانم سؤال می‌‌کنند: این قبر کیست؟ میگویند: قبر امام حسین(ع) است. بعد یک قبر سبز دیگر را نشان میدهند و میگویند: این قبر را هم زیارت کنید. میپرسند: این قبر کیست؟ میگویند: آقای مطهری است. بعد [میبینند] ایشان را عروج میدهند و به جای وسیعی میبرند. در آنجا تخت نورانیای را نشان میدهند که بسیار زیبا بود و عدهای دورش میگشتند و صلوات میفرستاده و میگفتند: این جای اولیاءالله است. در همین وقت آقای مطهری وارد میشوند و روی آن تخت مینشینند. این خانم نزدیک میروند و میگویند: شما اینجا چه کار میکنید؟

آقا میگویند: من الآن وارد شدهام. من از خدا یک مقام عالی میخواستم ولی خدا یک مقام متعالی به من داد. معلوم شد که این خواب درست در زمانی بوده که استاد ترور میشود.2

پانویس:

1- فصلنامه شورای فرهنگی و اجتماعی زنان، سال سوم، شماره 10، زمستان 1379، ص 56.

2- پاره­ای از خورشید، ص 107،108.

– See more at: http://motahari.ir/fa/content/316#sthash.VrIhvgG0.dpuf

خانواده استاد شهید آیت لله
مطهری، در سالگرد شهادت ایشان خاطرات  منتشر نشده و ناب همسر شهید مطهری از ایشان را در اختیار رسانه ها قرار دادند. متن کامل این خاطرات خواندنی به این شرح است،

سال 45 بود که توفیق حج واجب نصیب ما شد. هفت فرزند قد و نیم قد داشتیم که بزرگترینشان 13 ساله و کوچکترینشان 10 ماهه بود. خدا رحمت کند مادرم را، از مشهد به تهران آمدند و نگهداری از بچه ها را به عهده گرفتند که من بتوانم همراه آقای مطهری به حج بروم. سفر از طرف حسینیه ارشاد ترتیب داده شده بود. یادم هست وقتی به جده رسیدیم برخی آقایان اصرار داشتند که نیازی نیست که به جحفه برویم وآنجا محرم شویم. همین جا از جده محرم می شویم و می رویم مکه! آقای مطهری هم خیلی تلاش کردند که آنها را متقاعد کنند که این طور صحیح نیست ولی گوش آنان بدهکار نبود. یکی از بازاریان که با ما همسفر بودند یک ماشین گرفتند و ما و برخی دیگر به جحفه رفتیم و محرم شدیم و در مکه به همسفران ملحق شدیم. آن وقت در بدو ورود بعضی از دوستان همسفر سر به سر کسانی که به جحفه رفته بودند می گذاشتند که مؤمنین آمدند! جحفه ای ها آمدند!

*********

قرار بود علامه طباطبایی برای معالجه عازم لندن بشوند. خود علامه (ره) اصرار داشتند که آقای مطهری هم همراهشان باشند. مرحوم علامه و همسر دومشان خواهر مرحوم روزبه که پس از فوت همسر اول علامه، با ایشان ازدواج کردند – و من و آقای مطهری با مرحوم علامه عازم لندن شدیم. یکی از این آقایان نظریه پرداز که به مدد همین حرف های روشنفکری اسم و رسمی دارند آن موقع می آمدند و چون زبان انگلیسی میدانستند علامه را دکتر میبردند. یک روز صبح ایشان با چند نفر دیگر خدمت علامه آمدند و نوشته ای را بدون ذکر نام نویسنده خدمت علامه دادند که شما بخوانید و
نظرتان را نسبت به نویسنده این مطالب و نظراتش بگویید. مرحوم علامه هم بدون اینکه بدانند نویسنده کیست مطلب را مطالعه کرده و در حضور جمع گفتند که کسی که اینها را نوشته اصلا مسلمان نیست! آن آقا دیگر خداحافظی کرد و رفت و دیگر حتی نیامد که کارهای درمانی علامه تمام شود. بعد از ایشان اقای دکتر حق شناس کار معالجه مرحوم علامه را پیگیری میکردند.

**********

آقای مطهری خیلی عوالم عرفانی داشتند و به نماز شب بسیار مقید بودند. (آقای خامنه ای هم نقل میکنند که یک شب که آقای مطهری مشهد میهمان ایشان بودند نیمه های شب، خود آقا و خانمشان از صدای گریۀ مرحوم مطهری در نماز شب بیدار شده بودند). خاطرم هست یک بار هم نیمه های شب یکی از بچه ها بد حال شده بود و تب شدیدی داشت. آقای مطهری هم در کتابخانه شان مشغول عبادت بودند. ما چند بار وارد کتابخانه شدیم که به ایشان بگوییم بچه حالش بد است و دکتر می خواهد ولی ایشان همچنان سرشان به سجده بود و بلند نمی شدند که ما مطلب را بگوییم. دیگر خودمان با دکتر تماس گرفتیم و رسیدگی کردیم تا بهتر شد. بعد که آقای مطهری خبردار شدند می گفتند که من اصلا متوجه نشدم که کسی وارد کتابخانه شده باشد. آنقدر غرق در عبادت بودند که چند بار رفت و آمد ما به اتاق و صدای در و … را متوجه نشده بودند.

************

یادم هست در سالهایی در دهه چهل آقای مطهری یک سلسله سخنرانی داشتند. سه تا بچه قد و نیم قد در خانه داشتیم که به هر حال سر و صدا داشتند. من برای اینکه ایشان آرامش داشته باشند و به مطالعه شان برسند بچه ها را برمی داشتم و میرفتیم امامزاده یحیی در خیابان ری. آن موقع آقا مجتبی چهار سال و نیمه، حمیده خانم دو سال و نیمه و علی آقا 40 روزه بود. یادم است یک بار باران شدیدی هم شروع به باریدن کرده بود و ما همچنان توی امامزاده پناه گرفته بودیم. بیسکویت هم برای بچه ها برده بودم که گرسنه نمانند. یک خانمی که ظاهرا وضعیت ما، که با نوزاد خیلی کوچک و دو تا بچه خردسال می آییم توی امامزاده و میمانیم، برایش سؤال برانگیز شده بود آمد پیش من و شروع به صحبت کرد که چرا اینجا نشستی. گفتم که همسرم نویسنده است و برای اینکه رشته افکارش گسسته نشود بچه ها را می آورم بیرون و سرگرم میکنم. ایشان خیلی من را تشویق و تحسین کرد و کمک کرد که من بچه ها را به خانه ببرم. اتفاقا منزلشان یک کوچه با ما فرق داشت و نزدیک بودیم. ایشان بعد از آن یکی از بهترین دوستان من شد و بسیار به من کمک کرد مخصوصا در خرید جهیزیه برای دخترها. خدا رحمتش کند. نامش خانم قاضی زاده بود.

منبع: فردانیوز 

تاریخ درج مطلب: جمعه، ۱۲ اردیبهشت، ۱۳۹۳ ۱۲:۳۴ ب.ظ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *