خاطره ای از استاد روزبه؛ شما دوتا عیب دارید یکی خیلی خُشکید و دوم تُرکید

اکبر خواجه پیری، فارغ‌التّحصیل دوره‌ 4 دبیرستان علوی و مدیر دبستان علوی شماره‌ 2: روزی از روزهای تابستان، حدود ساعت 10 صبح، جلوی دفتر دبیرستان ایستاده بودیم. من کلاس یازدهم بودم. یکی از افراد محترم بازار ـ‌که فردی شناخته‌شده و متدیّن و علاقه‌مند به مدرسه بودـ منتظر آقای روزبه بود. وقتی ایشان در حال ورود به دفتر بودند، سلام و علیک گرمی با ایشان کرد و پس از ابراز ارادت نسبت به ایشان، گفت که فرزندش در درس فیزیک ۰/۲۵نمره کم آورده و تجدید اعلام شده است. اصرار داشت که مرحوم روزبه این‌مقدار نمره‌ی کم را ببخشند تا فرزندش قبول شود؛ امّا استاد اصرار داشتند که او دوباره درس را بخواند و خودش نمره‌ی بالایی بیاورد و به کلاس بالاتر برود و این‌اقدام باعث می‌شود سال‌های بعد را راحت‌تر بگذراند؛ تا هم خود ذلّت نکشد و هم بر مدرسه تحمیل نشود. پدر کم‌کم کنترل خود را از دست داد و با تمام احترامی که برای استاد قائل بود، با عصبانیّت گفت: شما آدم خوبی هستید؛ امّا دوعیب دارید! استاد فرمود: اگر ایرادهایم را بگویید، ممنون می‌شوم و درصدد رفع آن‌ها برمی‌آیم! آن‌پدر با ناراحتی گفت: یکی این‌که خیلی خشک‌اید و هیچ‌گونه انعطافی ندارید؛ دیگر اینکه تُرک‌اید!

استاد رضا روزبه

واقعاً اگر ما بودیم، چه می‌کردیم؟! حبّ فرزند جلوی چشم پدر را گرفته بود و با کمال وقاحت، استاد را مورد اهانت قرار داد! اگر ما بودیم، نهایتاً می‌گفتیم: جواب ابلهان خاموشی است! سپس سرمان را پایین می‌انداختیم و می‌رفتیم؛ امّا استاد با آرامش و متانت فرمودند: این‌که گفتید: خشک‌ام، هم مقرّرات اجازه‌ی تغییر نمره را نمی‌دهد و هم دوست ندارم فرزندتان بی‌سواد به سال بالا رود و آن‌جا گرفتار شود. خیرخواهانه به او می‌گویم: حال که فرصت هست و تابستان طولانی در پیش روست، درس بخواند و با نمره‌ی خوب، به سال بالا برود… امّا این‌که فرمودید: تُرک‌ام، اعتراضتان به مخلوق است یا خالق؟ اگر اعتراضتان به مخلوق، یعنی بنده است، من در خلقت خود دخالتی نداشتم؛ ولی اگر اعتراض شما به خالق است، ما کوچک‌تر از آن‌ایم که به خالق اعتراض کنیم! این‌تاجر بازاری ـ‌که فرد متدیّنی نیز بودـ سرش را پایین انداخت و از مشاهده‌ی این‌همه کرامت و بزرگواری شرمنده شد. با کمال اعتذار و کوچکی خداحافظی کرد و با سرعت از مدرسه بیرون رفت. بعدها دیدم که در تشییع جنازه‌ی استاد، همان پدر و پسر فارغ‌التّحصیلش زارزار می‌گریستند.

منبع: کانال تلگرام تجربه نگاری مدارس اسلامی، @Experiography

تاریخ درج مطلب: پنجشنبه، ۲۰ آبان، ۱۳۹۵ ۹:۱۷ ب.ظ

دسته بندی: خاطرات فرهنگی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *