خاطره ای از جذبه حاج سید اسد الله مستجاب الدعواتی

آیت الله سید مرتضی مستجابی فرزند مرحوم سید اسدالله مستجاب الدعواتی: ایشون روحیه مردانگی عجیبی داشتند. باز یادمه در همون سالها یه روز رئیس عدلیه گفته بود دفتر حضور و غیاب را بیارید من ببینم کی دیر میاد. همون  لحظه ابوی هم برای برای کاری وارد اتاق شده بودند. ایشون وقتی می رسند می بینند که رئیس عدلیه با دو نفر کارمند که تازه به اونجا فرستاده بودند: با لحن تندی داره حرف میزنه که این چه وقت اومدن هست و خلاصه حرف بدی زده بود. آقا با دیدن این صحنه: خیلی ناراحت شده بودند و با عصبانیت گفته بودند: «خوبه به تو قلم دادند، اگه شمشیر می دادند چی کار می کردی؟»
اونجا بود که کار را رها کردند، و اومدند منزل من خونه بودم، دیدم پدر خیلی ناراحته، یکی دو روز بعد گفتند: من می خوام برم عتبات و رفتند، یک هفته نکشید پیغام دادند من دارم میام. ما خیلی تعجب کردیم که چه زود بر می گردند اما جرئت نمی کردیم چیزی بگیم، هراه جمعی از روحانیون و آشنایان رفتیم استقبال، یکی از منبری ها، خدا رحمتش کنه، به نام آقا باقر عماد الواعظین گفت: آقا پس چرا به این زودی؟ گفتند: «من در حرم امیرالمومنین نماز میخوندم: وقتی نمازم تمام شد، یکی افتاد روی پام ، بلندش کردم دیدم رئیس عدلیه اس، می گه آ قا من رو ببخشید، من جسارتی نکردم و بالاخره ما رو برداشت آورد»

منبع: یاران موافق، حمید قزوینی، موسسه فرهنگی تحقیقاتی امام موسی صدر، چاپ اول، سال 1395، ص 25 و 26

تاریخ درج مطلب: یکشنبه، ۹ آبان، ۱۳۹۵ ۹:۲۲ ب.ظ

دسته بندی: خاطرات تاریخ معاصر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *