خاطره دربان بهشت رضوی

یک خادم حرم امام رضا(ع) به ذکر خاطره ای از اولین روزهای خدمت در حرم رضوی پرداخت. محمد توانا اظهار کرد: قرار بود به عنوان یکی از دربانان حرم مطهر امام رضا(ع) در کشیک سوم،خدمت خود را آغاز کنم. وسایل زندگی را جمع کردیم و به تهران آمدیم، ۸ کشیک داخل حرم خدمت می کنند و من استخاره گرفته بودم و کشیک شماره ۳ برای من خوب آمده بود.
این خادم حرم رضوی گفت: آقایی به نام دایی نصری که نقاره زن حرم هم بودند، معاون کشیک سوم بودند. شب قبل از اینکه برای خدمت به حرم مطهر مشرف شوم خواب دیدم که ایشان از دور می آیند در حالیکه آرم خدمت در دست داشت به من گفت: برو لباس بپوش می خواهیم برای تو کلاه بگذاریم.
من از خواب پریدم و صبح به حرم مطهر مشرف شدم و مستقیم به صحن قدس رفتم. در آنجا همراه یکی از دوستان خودم به نام آقای همدمی نژاد به آسایشگاه دربانان حرم رفتیم،خیلی برای من جذاب بود، چون می دانستم قرار است کلاه خدمت را روی سر من بگذارند و در خواب هم دیده بودم. در همین حال و احوال بودم که ناگهان آقایی که در خواب به من گفته بود می خواهیم برایت کلاه بگذاریم را بالای آسایشگاه دربانان دیدم ولی نمی دانستم که ایشان معاون کشیک سوم هستند. ماجرای خواب شب گذشته را برای او تعریف کردم و او نیز خود را معاون کشیک معرفی کرد و همان جمله ای که در خواب به من گفته بود را دوباره تکرار کرد و من متوجه شدم که اینجا، همان محل خدمت من است.
وی در ادامه گفت: آقای دایی نصری چون معاون کشیک سوم بودند، نمی توانستند برای من کلاه خدمت بگذارند و از طرفی چون رئیس کشیک در آسایشگاه نبود، به من گفتند برو بعد از ظهر بیا تا مسئول کشیک باشد.
در هر صورت بعد از ظهر با ذوق و شوق زیاد و قبل از اینکه مراسم جارو کشیدن خدام شروع شود به آسایشگاه دربانان حرم رفتم. رئیس کشیک سوم آقای سید علی بامشکی بودند و من با پرس و جو از خادمان اسم او را یاد گرفته بودم ولی هنوز او را ندیده بودم. وقتی به محل کشیک سوم رسیدم ، یک آقایی آنجا بود و سراغ آقای سید علی بامشکی را از او گرفتم و پرسیدم:”آقای بامشکی کجاست؟ از صبح منو اینجا کاشته آما هنوز نیومده!” آقایی که آنجا بود به من گفت: ” همین جاست، همین دور و اطرافه، چند دقیقه صبر کنی میاد” و من دوباره با حالت عصبانی گفتم” این بابا منو از صبح کاشته، یک بار اومدم و برگشتم و الآن دوباره اومدم، قرار بود برای من کلاه بگذارند ولی نگذاشتند”
محمد توانا، اضافه کرد: چند دقیقه ای منتظر ماندم تا مراسم جارو کشی خدام تمام شد و همه آمدند، وقتی که همه خادمان در آسایشگاه جمع شدند از آقای علیزاده که پدر شهید بود دعوت کردند تا برای من کلاه بگذارد، بعد از اینکه کلاه خدمت را روی سر من گذاشتند فهمیدم که آقای سید علی بامشکی که رئیس کشیک سوم بود و دنبال او می گشتم، همان آقایی بود که من در لحظه ورود با او بحث می کردم و چندین بار از او می پرسیدم که «آقای بامشکی کجاست»  و او نیز می گفت«همین دور و اطرافه»
منبع: خبرگزاری ایسنا

تاریخ درج مطلب: یکشنبه، ۲۴ مرداد، ۱۳۹۵ ۴:۴۵ ق.ظ

دسته بندی: خاطرات مذهبی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *