خاطره ای از سرتیپ خلبان فضل الله جاویدنیا؛ پیروزی بدون موشک!

ماموریت ما گشت هوایی در غرب کشور و جلوگیری از نفوذ هواپیماهای دشمن بود. در حال سوختگیری هوایی بودم که متوجه شدم سیستم موشکم دچار اشکال شده و قادر به شلیک راداری موشک نیستم. از مرکز خواستم تا هر چه سریعتر یک هواپیما جایگزین من کنند ولی اطلاع دادند که یک دسته ۱۶ فروندی از هواپیماهای دشمن وارد کشور شدند و به سوی کرمانشاه در حال حرکت هستند. به طور حتم ۱۲ فروندشان بمب_افکن بودند. ارتفاع آنها را بررسی کردم و متوجه شدم ۲۰۰۰ پا بالاتر از برد پدافند مستقر در منطقه هستند و میتوانستند به راحتی کرمانشاه را بمباران کنند و با این حجم بالای هواپیما فاجعه بزرگی رخ میداد و تعداد زیادی از هموطنان غیر نظامی کشته میشدند. طبق قانون میبایست هر چه سریعتر برمیگشتم، ولی نمیتوانستم شهر را تنها بگذارم. به حسینی گفتم: یدالله بمب افکنهای عراقی به راحتی میتوانند کرمانشاه را بمباران کنند. به نظر تو بهتر است ۲ نفر آدم بمیرند یا ۲۰۰۰ نفر؟ بهتره با هواپیما خودمان را به آنها بزنیم و مانع ماموریتشان شویم. نظر تو چیست؟ گفت من هم موافقم. به محض جدا شدن از تانکر بدون کم کردن ارتفاع به سمت غرب حرکت کردم تا عراقی ها بتوانند من را در رادار ببینند. سرعت هواپیما را به حداکثر رساندم تا حتما قبل از آنها به کرمانشاه برسم. با نزدیکتر شدن به آنها روی آنها قفل راداری نمودم اگرچه موشکی در کار نبود. عراقیها قادر بودند که توسط سیستمهای ناوبری خود متوجه قفل راداری من شوند. با خود فکر میکردم که آنها متوجه حمله من شده اند و با توجه به خاطراتی که عراقیها از رویارویی با تامکت داشتند، روحیه آنها خراب شده است. حدود ۲۰ مایل با هواپیمای دشمن فاصله داشتم که دو موشک حرارتی خود را با وجود این که میدانستم شلیک آنها از جلو هیچگونه تاثیری ندارد پرتاب کردم. در دلم شروع به دعا کردم: خدایا راضیم به رضای تو، خودت مواظب زن و فرزندانم باش…
نزدیکشان شده بودم که ناگهان در رادار دیدم که هواپیماهای دشمن در حال گردش به سمت خاک خودشان هستند.
با همان سرعت ادامه دادم تا آنها بدانند که همچنان در تعقیبشان هستم. روی شهر کرمانشاه رسیدم. خوشبختانه خبری نبود. کوههای غرب شهر را غرق در آتش دیدم. خلبانان عراقی از روی ترس تمامی بمبهای خود را روی کوهها رها کرده بودند و در حال فرار بودند. دیگر نتوانستم طاقت بیارم و شروع به گریه کردم. حسینی هم مانند من در حال گریه بود. واقعا هیچکس نمیتواند حال من را در آن لحظه درک کند. ما ماموریت دشمن را کنسل کرده بودیم.

منبع: پایگاه خاطرات پرواز

تاریخ درج مطلب: شنبه، ۳۰ اردیبهشت، ۱۳۹۶ ۱۱:۵۲ ب.ظ

دسته بندی: خاطرات شهدا و دفاع مقدس

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *