خاطره ای از شب عروسی یک شهید؛ آخه به همین سادگی
شب ازدواجمان وقتی میخواستیم دور حرم، دور بزنیم محمود با ماشین به دنبال من آمد. خواستم سوار ماشین شوم که برادرم معترضانه پرسید:
– «محمود آقا! آخه به همین سادگی؟»
نگاهی به ماشین انداختم، حتی یک گل هم بر روی آن زده نشده بود! محمود جواب داد:
– «برای چی ماشین رو گل بزنم؟ تا همه ببینند توی این وضعیت که در هر خونهای عکس یه شهید نصب شده ما عروس میبریم؟»
آن وقت من سوار ماشین شدم.
***
ماشین را دور حرم نگه داشت؛ مفاتیح کوچکی از جیب در آورد و شروع به خواندن کرد. در دل به انتخابم بالیدم، تا آن لحظه ندیده بودم که هیچ دامادی در شب ازدواجش چنین عملی انجام دهد.
راوی: فاطمه قاسمی، همسر شهید سید محمود موسوی بایگی نویسنده: مریم عرفانیان