خاطره ای ناگفته و تکان دهنده از سیف الله داد؛ حلال کردم و بخشیدم راحت بخواب.

چندی پیش به همراه سه تن از دوستان منتقد، فیلمنامه نویس و یکی دیگر ازهنرمندان و دست‌اندرکاران سینما، جلسه ای دوستانه در باره بررسی وضعیت سینمای ایران و آثار سی و یکمین جشنواره فیلم فجر داشتیم و دراین میان حرف به عملکرد مدیران سینمای ایران از جمله مدیران فعلی کشید.
دوست منتقد ما که از جمله منتقدان شناخته شده کشور است، ضمن انتقاد از نحوه رفتار برخی معاونان سینمایی در عدم ارتباط صمیمانه و گسترده با اهالی سینما، بری اولین بار به ذکر خاطره تکان دهنده و آموزنده ای از زنده یاد سیف‌ا… داد پرداخت و در حالی که اشک در چشمانش جمع شده بود گفت: زمانی که مرحوم داد معاونت سینمایی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی را به عهده گرفت، من دبیر صفحه سینمایی یکی از روزنامه های آن دوره بودم و بنا بر سیاست روزنامه انتقادات فراوانی را نسبت به عملکرد معاونت سینمایی منتشر می کردم. این انتقادات تا جایی پیش رفت که وقتی معاونت سینمایی به دلیل برخی تغییرات ساختاری اقدام به تعدیل برخی نیروهای خود و فروش بعضی وسایل سینمایی زد، روزی چند نفر از این افراد نامه ای بدون سند و مدرک به روزنامه ما نوشتند که سیف ا… داد و معاونت سینمایی دست به بخور بخور و بالا کشیدن بیت المال زده اند و کلی از وسایل و ابزار سینمایی را فروخته و پولش را در جیب خود ریخته اند!
این منتقد و دبیر وقت آن روزنامه می گفت: بعد از این نامه من هم بدون تحقیق اقدام به چاپ این مطلب نمودم و از آنجا که این بار برخلاف انتقادات پیشین، تهمتی مالی به معاونت زده شده بود و آبروی آنها را هدف قرار داده بود، در نتیجه معاونت سینمایی برای اعاده حیثیت مجموعه خود از آن روزنامه شکایت نمود. چند روز بعد وقتی احضاریه ای از دادگاه برای مدیر مسئول آمد، وکیل روزنامه از من خواست تا مدارک مربوط به این بالا کشیدن بیت المال! را به او بدهم تا در دادگاه مورد استناد قرار گیرد و من هم نامه مربوطه را به او دادم، اما وکیل روزنامه با ناراحتی گفت: «فلانی! این که مدرک نشد، به من مدرک بده نه کاغذ پاره». خلاصه مدیر مسئول نیز که در این میان دمق شده بود و باید با دستانی خالی در دادگاه حاضر می شد، بنای ناسازگاری با من گذاشت و مرا به کارگزینی معرفی نمود. (هر چند که سیاست آن روزنامه در کل بهانه گیری نسبت به معاونت سینمایی بود) در هر حال در چنین شرایطی که بخشی از کاسه و کوزه این قضیه بر سر من خراب شده بود و از نظر روحی و کاری در وضعیت خوبی قرار نداشتم، ناگهان نیمه شب قبل از روز برگزاری دادگاه، تلفن منزل سیف ا… داد را گرفتم و پس از سلام و احوالپرسی، او با احترام و مهربانی از من پرسید چه شده که در این وقت شب به او زنگ زده ام. من هم کل ماجرا را برای او تعریف کردم و گفتم اوضاع روحی خوبی ندارم و چند شب است که خواب به چشمانم نیامده است. مرحوم داد در این لحظه با صدایی آرامشبخش و مهربان به من گفت: اگر این شکایت باعث شده که تو دچار مشکل شوی، بخاطر شخص تو و سابقه ای که در سینما داری (و نه بخاطر مدیر مسئول روزنامه) تو را می بخشم و حلال می کنم و فردا هم شکایتم را پس می گیرم، پس از امشب آرام بگیر و بخواب.
به این ترتیب سیف ا… داد به همین راحتی از شکایت خود انصراف داد و درسی بزرگ از معرفت و جوانمردی به من آموخت. درسی که امید است سرلوحه تمامی مدیران و در تمامی ادوار قرار گیرد.
منبع: محمد دیندار، روزنامه بانی فیلم

تاریخ درج مطلب: شنبه، ۵ تیر، ۱۳۹۵ ۷:۵۶ ب.ظ

دسته بندی: خاطرات فرهنگی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *