خبر رحلت امام چگونه طرفهای جنگ در لبنان را دورهم جمع کرد!

سید محمد علی ابطحی در کانال تلگرام اش نوشت:

خاطره من از رحلت امام متفاوت است.
اول این را بگویم که برای نسل ما چه بخواهیم و چه نخواهیم. چه دلخور باشیم، چه خوشحال. چه منتقد حاکیت یا جزئی از قدرت. امام خمینی برای ما یک ابهت وقدرت معنوی دوست داشتنی است.
حق می دهم نسل جوان و دوم وسوم انقلاب ما را درک نکنند. ما خمینی دیگری دیده بودیم. همه ابعاد امام را باهم دیده بودیم. نسل های بعدی به اعتقاد من زیر بمباران معرفی یک خمینی دیگر قرار گرفتند. این بمباران هم از سوی نیروهای خارج کشور صورت گرفت و هم از سوی نیروهای انقلاب که سعی داشتند امام خمینی را جوردیگری تعریف کنند.
خمینی ما دوست داشتنی بود. نه برای ما که برای همه. توی دنیا هم در آن دوران ها امام سمبل رهایی بود. باور کنید.
من در زمان رحلت امام معاون بین الملل وزارت ارشاد بودم. آقای خاتمی وزیر ارشاد بود. یک سری مشکلات در رایزنی فرهنگی بیروت پیش آمده بود. اختلافاتی با سفارت.
دو روز قبل از رحلت امام به آقای خاتمی زنگ زدم من یک سفر کوتاه باید بروم لبنان. آقای خاتمی از نزدیکان امام بود. یک جمله ای گفت دلم هری ریخت پایین. گفت با این حال امام چطور دلت میاد بروی؟ تصمیم گرفتم سفرم یک روزه باشد.
صبح سیزده خرداد رفتم تا ۱۴ برگردم. در بیروت در محل رایزنی فرهنگی جلسه مان را گذاشتیم. همه مسئولان رسمی ایرانی در آن جلسه بودیم. داشتیم بحث می کردیم. گرم بحث بودیم از بیرون صداهای مناجات از بلندگوهای مساجد شنیده شد. ان موقع شب باعث تعجب بود.
همزمان درهای اتاق جلسه محرمانه باز شد. کارمندان رایزنی گریه کنان وارد اتاق شدند. گفتند رادیو ایران اعلام کرده است که حال امام خوب نیست. دعا کنید.
مساجد لبنان خود جوش از بلندگوها دعا پخش می کنند و مردم در حال رفتن به مساجد برای دعا هستند. محل رایزنی از محل سفارت جدا بود.
در سفارت یک تلفن مستقیم بین بیروت و تهران بود. وضع ارتباطات خیلی بد بود. همه سوار شدیم رفتیم سفارت. اوج اضطراب بود. در بین راه مساجد را دیدیم که درهاشان را اخر شبی باز کرده بودند. حتی مساجد سنی ها.
به دوستان گفتم ببینید موقعیت امام را. ما همه که نمایندگان رسمی ایران هستیم خبر مریضی امام را از بلندگوهای مساجد شنیدیم. این نکته مهمی بود. امام مال ما نبود. هیچ کس سازماندهی نکرده بود.این محبوبیت واقعی بود.
کاش می شد واقعیت های آن دوران برای نسل امروز به طور واقعی بازسازی می شد تا می فهمیدند ما چرا امام را دوست داشتیم. و چقدر عقب بودیم از مردم عادی دنیا و ایران.
رسیدیم به سفارت. از داخل کشور تلفن ها را بسته بودند. آن موقع می شد این کار. نمی خواستند خبر به خارج منتقل شود. همه غش کرده بودیم. باور کنید اغراق نمی کنم. یکی آب رومان می ریخت. من پای تلفن نشسته بودم. هنوز یقین نداشتیم. تلفن مدیر پخش رادیو تلویزیون را میگرفتم. ییهو گرفت. آقای محمدعلی ایزدی مدیر پخش اخبار بود. بی مقدمه پرسیدم حال امام چطور است. من و منی کرد و گفت امام فوت شدند.
تا اینو گفت تلفن قطع شد. عالم بر سرم خراب شد. به بقیه گفتم.
دویدند تا سالن سفارت را آماده کنند. اول صبح رسما رحلت امام اعلام شد.
از ساعت ۷ صبح همه آمدند سفارت. آن موقع رهبران سیاسی لبنان در اوج اختلاف و جنگ های مسلحانه بودند. چه روز دیدنی بود. کسی جز امام خمینی نمی توانست آن همه رهبران در حال جنگ را دور هم جمع کند. ظهر ۱۴ خرداد با یک هواپیما پر از شخصیت های فرهنگی به طرف ایران پرواز کردیم.
یک راست رفتم جماران. جلسه غیر رسمی مجمع روحانیون بود…بحث مرجعیت بود و کسی که ولایت فقیه را قبول داشته باشد.

تاریخ درج مطلب: یکشنبه، ۱۴ خرداد، ۱۳۹۶ ۷:۵۱ ق.ظ

دسته بندی: خاطرات سیاسی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *