روایتی از سارقی که کارتهای بانکی را کپی میکرد
٢٨ اسفندماه [سال 1384] بود که خودم را برای تعطیلات نوروزی پیش رو و برنامههای تفریحی آماده میکردم. ساعت ۲۱ بود که پیامکی از بانک پاسارگاد به دستم رسید، مبلغ ۱۰۰ تومان از حسابم کسر شد، این مبلغ فقط میتوانست هزینه موجودی گرفتن باشد. اما کارت بانکی من در کیف پولم بود. دلیل کم شدن موجودی از حساب را نمیدانستم که پیامک بعدی رسید؛ دو میلیون و ۳۶ هزار تومان از حسابم برداشت شد! گیج و مبهوت به موبایلم خیره شده بودم که دوباره پیامک رسید. یک میلیون و چهارصد هزار تومان دیگر کسر شد! همه چیز شبیه کابوس بود و منتظر بودم از خواب بپرم که دوباره ١٠٠ تومان از حسابم کسر شد و بلافاصله باقی حسابم هم تخلیه شد! دقیقا نمیدانستم چه بلایی به سرم آمده است!
سوم فروردین بود که برای گرفتن پرینت حساب به بانک مربوطه مراجعه کردم. کدهای برداشت شده از حساب مربوط به خرید از دستگاه کارتخوان بود و اما این چطور ممکن بود؟ کارت دست من بوده! پس سارق چطور توانسته با کارت دیگری از حساب من پول برداشت کند؟
با گرفتن حکم از دادسرای شعبه محلاتی و مراجعه ما به کلانتری شعبه شهدا مراحل قانونی این سرقت آغاز شد. مشخص شد که این سارق کارت من را کپی کرده است، آن هم با دستگاهی به اسم اسکیمر! من تا آن روز راجع به کپی شدن کارتهای بانکی، هیچ نشنیده بودم و نمیدانستم این کار چطوری انجام میشود؟ حتی وقتی این ماجرا را برای اطرافیانم تعریف میکردم، بسیاری از آنها از اینکه کارتهای بانکی، کپی میشود حیرت کردند و تصمیم گرفتند که دیگر پول زیادی در کارت بانکی که با آن خرید میکنند نگه ندارند.
برای پیگیری این ماجرا، با رفتن به جواهری که سارق از آنجا خرید کرده بود، تصویر سارق ضبط و در داخل پرونده قرار گرفت. اما چطور میشد که با یک عکس سارق را پیدا کرد؟!
چند روزی منتظر ماندم تا اینکه تصمیم گرفتم این ماجرا را به پلیس فتا هم گزارش دهم. برای همین به دادسرای ناحیه ۳۱ رفتم و در آنجا هم تشکیل پرونده دادم. بعد از آن بود که دادسرای ناحیه ۳۱ شکایت من را به پلیس فتای تهران ارجاع داد.
اولین بار بود که به پلیس فتا مراجعه میکردم. بعد از راهنمایی نگهبان جلوی درب و رفتن به اتاق رسیدگی به شکایات، یکی از مسئولان این مرکز به پرینت حساب، شکایت نامه و برگههای دیگر نگاهی انداخت. هنگام ورق زدن برگهها وقتی به عکس سارق رسید، از من پرسید: «اگر بفهمی که به پولت میرسی؟ چه کار میکنی؟» من هم گفتم: «از خوشحالی، بال در میآورم!»
بعد به همکارانش رو کرد و گفت: «این عکس را میشناسید؟» و همه با هم یک صدا خندیدند!
هنوز متوجه نشده بودم که چه اتفاقی افتاده! اما چند لحظه بعد که اسم سارق را به زبان آوردند، فهمیدم که سارق را میشناسند و حتی دستگیرش هم کردهاند!
از خوشحالی سرم گیج میرفت و واقعا نمیدانستم چطور باید تشکر کنم! سارق پیدا شده بود و من هنوز در کلانتری منتظر پیدا شدن او بودم!
منبع: فردانیوز