روایتی از فعالیتهای سیاسی “غلامرضا تختی”

آنچه میخوانید بخشی از گفتگوی منتشر نشده حسین شاه حسینی با روزنامه اعتماد است که در ادامه می آید:

خیلی زود می‌خواهم به بحث اصلی برسم و آن‌هم شرایط ورزشکاری همانند غلامرضا تختی در دوره شماست. تختی چگونه سیاسی شد؟

غلامرضا تختی بعدها با ما و جبهه ملی ارتباط پیدا کرد و در بدو امر نبود. بعد از مسابقات هلسینکی که صاحب مدال شد و شناخته شد کم‌کم مقدمات نهضت ملی ایران پایه‌گذاری شد با توفیق دکتر مصدق و رفقایش، چون بعد از کودتا بود و مرحوم تختی هم جزو جوان‌هایی که با روزنامه سروکار داشت و علاوه بر آن دوستانی داشت که با روزنامه‌ها سروکار داشتند مثل حسن خرمشاهی، روح‌الله جیره‌بندی و… وارد جریانات سیاسی شد. احزاب سیاسی در ایران پیدا شده بود که شبکه‌های ورزشی داشت. تختی هم در ارتباط با خرمشاهی و جیره‌بندی با شبکه‌های ورزشی ارتباط داشت. همانطور که آن موقع چپ سازمان ورزشی داشت و توسط امیر حمیدی اشباع می‌شد، اینها هم سازمان ورزشی داشتند که تختی یکی از اعضای کوچک آنجا بود و بعد که مقام آورد توسعه پیدا کرد.

ما با برادر شهلا توکلی، همسر تختی که صحبت می‌کردیم می‌گفتند تختی هیچ‌وقت فردی سیاسی نبود و به هیچ حزبی گرایش نداشت. اگر مثلا به جبهه ملی می‌رفت به خاطر این بود که «نه» گفتن را بلد نبود وگرنه اگر شاید در رودربایستی نمی‌ماند، هرگز به جبهه ملی نمی‌پیوست. این گفته درست است؟

خیر. ایشان اعتقاداتی به کارهای ملی و مردمی داشت و مظهریتش را در دکتر مصدق می‌دید. کسی به تختی نگفت بیا در چهلم دکتر مصدق سر مزار ایشان. اعتقادات درونی خودش بود. وقتی به آنجا آمد من سر مزار بودم. تختی شالی را که روی قبر بود کنار زد و قبر را بوسید. کسی به او نگفت این کار را انجام دهد. رویه تختی در عالم ورزش رویه‌ جامعه بود؛ جامعه‌ای که مخالف نظام سلطنت بود. چون تختی در مسائل ورزشی تعدی‌ها، تجاوزات، ظلم‌ها و بی‌دادگری‌ها می‌دید، نمی‌توانست کاری نکند. می‌دید بدون اینکه نظر ورزشکار تایید یا خواسته شود، اعلیحضرت، رییس فدراسیون انتخاب کرده و کسانی را به عنوان رییس فدراسیون تحمیل کرده است. تختی هم ورزشکار صاحب مقامی بود و باید تحت تاثیر می‌بود. به او توصیه کرده بودند در ملاقات با شاه باید دست ایشان را ببوسد، اما ذاتا این کار را نمی‌کرد. محیط، محیط نظامی بود. آقایان جهانبانی، خسروانی و قراگوزلو روسای تربیت‌بدنی در شرفیابی‌ها دستور می‌دادند که دست شاه را ببوسد و این مطلب برای او گران تمام می‌شد، چون می‌دانست جامعه پذیرای این کار نیست و برایش سخت بود اما زورش نمی‌رسید. در مجامعی که بود او را به عنوان ورزشکار معترض می‌شناختند و احتراماتی را هم که دستگاه حاکمیت به تختی می‌گذاشت، ‌احتراماتی توام با ترس از مردم بود نه برمبنای واقعیت. واقعیت این بود که نمی‌خواستند به او خیلی بها دهند و حتی در نظر داشتند تختی را کنار بگذارند. در تمرین‌ها و المپیک‌ها هم نمی‌خواستند تختی را به عنوان شاخص معرفی کنند. در اعیاد هم تختی شرکت نمی‌کرد. تختی یک ورزشکار مردمی بود، نه یک ورزشکار رژیم. افکار عامه آن روز نسبت به تختی سمپاتی پیدا کرده بودند که به فکر او احترام می‌گذاشتند و او هم یک قهرمان ملی بود. اگر افکار عامه نبود به تختی اهمیت نمی‌دادند. برادر همسر مرحوم تختی او را نمی‌شناخته. تختی بیشتر ارتباطش با کسانی بود که در جبهه ملی آن روز فعال بودند. تختی در کنگره جبهه ملی ایرانی آمده بود که ٣۵٠ نفر از نقاط مختلف ایران در شاخه‌های مختلف آن شرکت داشتند. رییس این تشکیلات جناب‌الله‌یارصالح بود با آن قدمت و سوابق سیاسی در کنگره. وقتی خواستند اعضای جدید شورای مرکزی جبهه ملی را انتخاب کنند متفقا به آقای تختی رای دادند به عنوان ورزشکاری که از یک جناح سیاسی بالا آمده. همین تختی زمانی که این آقایان در زندان بودند به ملاقات‌شان می‌رود؛ پس اندیشه ملی‌گرایی داشته و با این گروه در این قالب همکاری می‌کرد.

اما یک روایت وجود دارد که وقتی آقای نایب‌حسینی در انتخابات جبهه ملی، تختی را به عنوان نماینده خود و مردم معرفی کرد، تختی مخالف بود.

کنگره جبهه ملی ایران باید افرادی را به عنوان نامزد انتخابات عضویت در شورای ملی معرفی می‌کرد تا با انتخاب این افراد که ٣۵ نفر بودند، حزب برنامه‌های سیاسی خودش را تنظیم و برای اجرا در اختیار مجریان این برنامه قرار دهد. روز آخر آقای حسین نایب‌حسینی گفت به نمایندگی از مردم جنوب تهران آقای تختی را که همیشه مورد اعتماد ما بوده به عنوان کاندیدا معرفی می‌کنم. مرحوم تختی در واکنش به او بلند شد و گفت من شایستگی ندارم و در این حد مبارزه نکرده‌ام. بزرگان گفتند انتخاب یا عدم انتخاب با ما است نه با شما. در آن انتخابات تختی رای آورد و جزو ٣۵ نفر اعضای شورا انتخاب شدند. تختی هم پس از انتخابات همان مسوولیتی که قبلا در سازمان ورزشکاران و جبهه ملی در ارتباط با دکتر سعید فاطمی داشت را در اینجا داشت.

اما بسیاری وجود دارند که همچنان اعتقاد دارند تختی سواد سیاسی نداشته که به او رای دادند و این ادعا مطرح می‌شود که جبهه ملی می‌خواسته تا از برند تختی بهره ببرد، برای همین او را به جبهه ملی بردند!

در جبهه ملی ایران همه تحصیلات عالی سیاسی نداشتند. بیشتر اعتمادها آنها را جذب می‌کرد. عده‌ای تحصیلات عالی سیاسی داشتند و مورد تایید اینها بودند و اینها هم در کارهای سیاسی با آنها همکاری می‌کردند. همه دکتر و مهندس نبودند. توده‌های مردم تختی را از قشر ورزشکار انتخاب کردند. توده‌های مردم نماینده‌های دیگری جز تختی هم داشتند. اینطور نیست که بگوییم تختی دید سیاسی نداشته. همه مردم دید سیاسی پیدا می‌کنند؛ اما در قالب رویه‌هایی که معتمدان و پایه‌گذاران هستند. پایه‌گذاران رفقای تختی بودند که در ارتباط با مسائل سیاسی روزمره بودند و شخصیت و تفکری که انتخاب کردند تفکر مصدقیسم بوده و دنبال اندیشه‌های دکتر مصدق بوده. فعالیت دکتر مصدق در راه نهضت ملی ایران بود پس تختی ورزشکار نهضت ملی ایران بوده. ورزشکارانی هم بودند که در المپیک مدال‌های بیشتری از تختی دریافت کرده بودند ولی تختی مورد احترام بیشتر قرار گرفت چون نیروی مردمی پشت سرش بود وگرنه آقای مهدی‌زاده و سایرین هم ورزشکاران خوبی بودند. آقای جعفر سلماسی در رشته وزنه‌برداری اولین کسی بود که پرچم ایران را در المپیک ١٩۴٨ لندن بلند کرده و در خروس وزن آن زمان سوم شد. همه اینها اندیشه سیاسی داشتند اما مجری کار سیاسی نبودند. تختی چون در حرکات سیاسی شرکت می‌کرده، در نتیجه هم مجری سیاسی بوده، هم دارای اندیشه‌های سیاسی بوده و هم در جهت اهداف سیاست ملی.

پس باید گفت تختی در جبهه ملی به نوعی نماینده مردم و قشر خودش بوده است؟

بله. در کنگره جبهه ملی ایران که نمایندگان تمام قشرها از کارگر، وزرا، روحانیون، بازار، اداری و… بودند، در قشر ورزشکار هم آقای تختی از طرف کنگره جبهه ملی انتخاب شده بودند. جبهه ملی در آن شرایط ١٨۵ نفر عضو سازمانی داشته، یعنی بحث سیاسی می‌کردند. تختی هم نماینده ورزشکاران بود. جبهه ملی ٣۵ عضو اصلی داشت که این افراد با انتخابات، انتخاب شدند و تختی هم چون رای آورد، جزو این ٣۵ نفر بود.

جبهه ملی تفکرات مذهبی داشت و گفته می‌شود غلامرضا تختی هم فردی مذهبی بود و همین عامل، پیوند مهمی را ایجاد کرد.

مذهب قوی‌ای داشت. خانواده تختی خانواده‌‌ای سرشناس در جنوب تهران بود. پدر و پدربزرگش از توزیع‌کنندگان بزرگ یخ در تهران بودند. علت اینکه آنها را تختی می‌نامیدند، این بود که تمام یخچال‌های جنوب تهران که دست حاج میرزا عباسقلی یخچالی بود به اجاره‌ پدربزرگ تختی بود و پدربزرگش کارش ایجاد یخ در تهران بوده است. یخ در یخچال‌ها ایجاد می‌کردند. اول تابستان تخت بزرگی جلوی در یخچال می‌گذاشتند و یخ‌ها را روی آن به فروش می‌رساندند و در شهر توزیع می‌شد. اینها از بزرگان منطقه خانی‌آباد تهران بودند و پدران‌شان از بزرگان تکایا برای برپایی عزاداری سیدالشهدا بودند و ریشه‌های مذهبی بسیار عمیقی داشتند. مادر مهندس حصیبی و مادر تختی منسوب یکدیگر بودند و پایگاه مذهبی قوی‌ای داشتند. کلا بچه‌های خانی‌آباد مذهبی بودند. اصلا در ورزش باستانی نمی‌شود مذهبی نبود چون همه حرف با علی و حسین و رضا و جعفر و با ریشه‌های مذهبی و ملی‌گرایی است. از این جهت است که پایگاه مذهبی قوی‌‌ای داشتند. او در عین حال مجری مذهب بود. البته بستگی دارد به اینکه مذهب را چطور تفسیر می‌کنید. در جبهه ملی کسانی بودند که به طور کامل احکام مذهبی را رعایت می‌کردند. بعضی‌ها هم مجری احکام در آن حد نبودند اما انحرافات هم نداشتند. مجریان یک مقدار در رویه عملی اجرایی تقلیل داشتند. همه مجری بودند و همه‌شان در کل قضیه معتقد به اسلام و اسلامگرایی و حتی شاخه شیعه بودند.

یک روایت وجود دارد که آقای بازرگان زمانی که مرحوم تختی فوت می‌کند، از شما می‌پرسد تختی نماز هم می‌خوانده؟!

از همه می‌پرسیدند. بازرگان اعتقاد شدیدی به نماز داشت.

به هر حال تختی در زمان فوت، فردی شناخته‌شده بود و اعمال و رفتارش مشخص. یعنی آقای بازرگان اطلاع نداشتند؟

ایشان با کادر جبهه ملی خیلی مرتبط نبود با کادر نهضت آزادی مرتبط بود و چون من را رفیق تختی می‌دانست از من این سوال و سوالات مذهبی دیگر را پرسید.

اینطور برداشت می‌شود که تختی در ادامه مسیر زندگی خود و شاید بعد از ازدواج با شهلا توکلی، ‌دچار سردرگمی می‌شود. تختی فردی است مذهبی که از دل سنت آمده و با مدرنیته که شاید نقطه مقابل سنت و شاید مذهب باشد قرار می‌گیرد و دچار دوگانگی ارزشی می‌شود.

بله، بدون چون و چرا. چون تختی زمانی که متاهل شد نمی‌توانست خیلی در قید و بند خانواده باشد. خانواده پدری‌اش مذهبی و بسیار سنتی بودند. خواهر کوچک تختی مفسر قرآن و خیلی متدینه بود. حالا عروسی به این شکل وارد خانواده شده، پسری هم این دختر را انتخاب کرده، بالاخره برخورد آرا و عقاید بود که اگر هم نباشد صحیح نیست. در نتیجه آن چیزی که همسر تختی باید از تختی باور کند شخصیت او بوده، وگرنه نسبت به غیر شخصیت نمی‌توانست تمایلی داشته باشد. وقتی می‌بیند آن شخصیت هم گاهی تحت فشار است روی او هم اثر می‌گذارد. حالا علاوه بر فقه سنتی طرفداری از طرف تختی، مساله سیاسی هم پیش آمده. تختی در جامعه عنوان صاحب اندیشه سیاسی است که سرکار خانم و خانواده‌شان به دلیل خاصی دارای این اندیشه نبودند. در نتیجه این دوگانگی تشدید می‌شود که هیچ‌کدام نمی‌توانند تحمل کنند و تختی را سرد می‌کرده، منتها شخصیتش اجازه نمی‌داده با طلاق و جدایی موافقت کند و مجبور به ادامه این زندگی می‌شده.

تا اینکه اقدام به ‌خودکشی می‌کند.

نمی‌توانم خودکشی را قبول کنم، اما زمینه‌ای فراهم می‌شود که ذوق زندگی از او گرفته می‌شود.

پس نظرتان در مورد مرگ تختی چیست؟

اعتقادم این است که آنچنان به او فشار داخلی و خارجی آمده که ذوق زندگی از او گرفته شده و این شکل زندگی کردن برای او قابل تحمل نبود .

با این تفاسیر می‌توان گفت تختی قبل ازخودکشی، دچار نوعی مرگ شده بود! یعنی به خاطر مسائلی که برایش پیش آمد، تبدیل به کالبد بی‌روحی شده بود که تنها جسمش در دنیا و زندگی حضور داشت.

تختی‌ای که جامعه می‌شناخت دیگر نمی‌توانست آن وزن سابق را داشته باشد؛ اما سوابق و خدماتش پس از مرگش گسترش پیدا کرد.

شرایط اقتصادی تختی پیش از مرگ هم چندان مناسب نبود.

شرایط برای تختی سخت شده بود. شخصیتش هم طوری نبود که برای پول دست به هر کاری بزند یا راضی به فعالیت اقتصادی به هر شکل و هر کسی شود. یاد دارم دوستی داشتیم به تختی پیشنهاد داد که رستورانی افتتاح کنند و فقط چلوکباب به مردم بفروشند و تختی هم سهمی در آن داشته باشد و فقط بگوید که او هم در این رستوران سهمی دارد؛ اما تختی قبول نکرد. یا یک زمان که قرار بود به زورخانه‌ای برویم و دوستی قبل از رفتن رو به تختی کرد و گفت آقا تختی همین که شما در کنار ما هستید برای ما افتخاری است، از همین رو اجازه می‌خواهم در مراسم گلریزانی که در زورخانه برگزار خواهد شد شما دست در جیب نکنید، تختی بسیار احساس بدی پیدا کرد و اصلا نمی‌خواست دیگر به زورخانه برود. وقتی هم که در زورخانه آن دوست بلند شد و گفت همین که آقا تختی ما را همراهی کرده است یک دنیا ارزش دارد و همه دوست دارن با آقا تختی همراه و هم صحبت شوند، برای همین من حاضر هستم کل دارایی خود را در اختیار آقا تختی که خود را وقف مردم کرده بگذارم و اجازه می‌خواهم از طرف او و شاه‌حسینی و به خاطر گل روی آقا تختی هر آنچه دارم را در گلریزان در اختیار شما بگذارم و تمام پولی که در جیب داشت را به متولیان مراسم داد با اینکه کلی از تختی تعریف کرده بود، تختی حس خوبی نداشت. روزی که به باغ ما در کرج آمده بود، گریه کرد و گفت «شاه‌حسینی دیدی که فلانی چی کار کرد. نباید می‌ذاشتم دست تو جیباش کنه و باید من این کار رو می‌کردم.» او با مشکل اقتصادی مواجه بود و در خانه هم از او توقع داشتند؛ اما نمی‌توانست قبول کند که کسی کمکش کند، در حالی که بسیاری از آدم‌ها بودند که حاضر می‌شدند تمام ثروت‌شان را در اختیار تختی بگذارند. شخصیت او اینطور نبود. او نمی‌توانست قبول کند که وقتی در خیابان راه می‌رود و فقیری می‌آید و می‌گوید آقا تختی کمک کن، نتواند یک پول درشت به او کمک کند. اینها او را اذیت می‌کرد. تختی برای مردم زندگی می‌کرد و زمانی که احساس کرد دیگر نمی‌تواند آن‌طور که خود دوست دارد به مردم کمک کند، تصمیم دیگری گرفت.

پس تختی هم به باغ معروف شما که آن زمان تبدیل به جایی برای برگزاری جلسات جبهه ملی و مبارزات سیاسی شد، آمده بود؟

آن زمان خیلی‌ها به باغ شاه‌حسینی می‌آمدند. از علما گرفته تا اعضای جبهه ملی. هر کسی از جانب حکومت احساس خطر می‌کرد یا تحت تعقیب قرار می‌گرفت به باغ می‌آمد و آنجا می‌ماند. خیلی از چهره‌های برجسته و شناخته‌شده به آنجا می‌آمدند که در کتاب خاطرات خود مفصل به آنها اشاره کرده‌ام. تختی هم به باغ ما می‌آمد. همانجا بود که پیشنهاد دادم چند درخت زردآلو و… در باغش بکارم و چون اخلاقش را می‌دانستم، برای اینکه قبول کند گفتم این درخت‌ها را می‌آورم و برایت می‌کارم و شریک هستیم. در باغ توست؛ اما من آنها را کاشته‌ام و برای من هم هست.

می‌خواهیم بدانیم اگر تختی در جامعه کنونی حضور داشت چه جایگاهی داشت؟

تختی‌ای که من می‌شناسم خیلی در حاشیه کار می‌کرد و وارد متن قضایا نمی‌شد. چون هم باید اطلاعات دقیقی داشته باشد و هم محتاطانه عمل کند. چون شرایط حاکمیت موجود، مذهبی است بعضی از مسائل غیرمذهبی را ایشان نمی‌توانست ببیند و اگر می‌خواست واکنش نشان دهد دچار برخورد فکری می‌شد؛ اما شخصیتش صادق و سالم و فعال و خوشبین بود و از این نظر محتمل بود به حرفش برسند؛ اما عمل نکنند.

اگر تختی هنوز زنده بود و بین ما، جایگاهی که امروز برای او متصور هستیم را داشت؟

باید ببینیم در شرایط موجود هم همانطور فکر می‌کرد یا نه. من در مورد تختی آن سال‌ها صحبت می‌کنم بعد از آن را نمی‌دانم. شرایط و اوضاع عوض شده است.

با توجه به شناختی که داشتید اگر تختی را از دهه ۴٠ به دهه ٩٠ بیاوریم… ؟

از نظر اندیشه‌ها مثل حسین شاه‌حسینی بود و باید در قالب همین رفتار زندگی می‌کرد.

پس اگر تختی هنوز زنده بود جایگاهی که امروز برایش متصور هستیم را نداشت؟

شاید اگر تختی الان زنده بود به واسطه کسوتش در کشتی که همواره با او می‌بود بیشتر به او احترام می‌گذاشتند؛ اما اندیشه سیاسی که آن زمان می‌گفت و می‌شنید با او بود را در حال حاضر نمی‌توانست منعکس کند و باید می‌ایستاد با مطالعه بیشتر کار می‌کرد.

اما خیلی‌ها بر این باورند که اگر تختی در جامعه کنونی بود، با توجه به شناختی که با مطالعه تاریخ از او به دست می‌آوریم در برابر بسیاری از معضلات و مشکلات جامعه سکوت نمی‌کرد. به عنوان مثال در واکنش به مشکلات اقتصادی و فسادهای اقتصادی اعتراض می‌کرد و همین برایش مشکل‌ساز می‌شد.

می‌توانست منتقد باشد اما معترض نه. چون کسانی که الان هستند هم چندین دسته هستند. کسانی که اندیشه‌های اول انقلاب را داشتند و در آستانه انقلاب قرار گرفتند و جزو مجریان و اندیشمندان انقلاب بودند، هیچ‌کدام الان مخالف نیستند و منتقد هستند و به مدیریت انتقاد دارند، چون اگر منتقد باشند به قانون اعتقاد دارند اینها منتقد هستند، به اینکه قانون خوب است اما مجریان اشتباه می‌کنند و به نحو احسن در جهت منافع مردم استفاده نمی‌شود.

یکی از مسائلی که همیشه مطرح می‌شود رابطه تختی با شاه و حکومت بود. ارزیابی شما از این رابطه چیست؟

شاه تا جایی تختی را دوست داشت که تختی هم او را دوست داشته باشد که همان اوایل بود. بعد که شاه شروع به حمله کردن به دکتر مصدق کرد و اعتراضاتی نسبت به دکتر مصدق داشت، احساس کرد که تختی طرفدار مصدق است و این موجب شد تا شاه به تختی بدبین شود. شاه متوجه شده بود تختی، مصدق را تایید می‌کند و در واقع بدبینی از جانب شاه شروع شد. تختی مانند سایر آحاد ملت ایران که خواسته بودند تا مصدق در حکومت باشد او را حمایت می‌کرد؛ اما وقتی شاه با مصدق مخالفت کرد، تختی هم در حد خودش محبت و علاقه‌مندی گذشته را نمی‌توانست داشته باشد، مثل بقیه عناصری که با مصدق کار می‌کردند.

منبع: روزنامه اعتماد، شماره 3985، سه شنبه 1396/10/5

تاریخ درج مطلب: پنجشنبه، ۷ دی، ۱۳۹۶ ۱۰:۰۹ ق.ظ

دسته بندی: خاطرات تاریخ معاصر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *