روایتی شنیدنی از حالات معنوی احمد آقا خمینی در اواخر عمرش

حجت السلام دعایی در بخشی از گفتگوی خود با روزنامه اعتماد به حالات معنوی سید احمد آقا خمینی در اواخر عمرش اشاره کرد. بخشی از این گفتگو را میخوانید:

در کنار همین فاصله گرفتن از هر چیز مادی سعی کرد که یک حالت خودساختگی و یک حالت عرفانی فوق‌العاده‌ای را دنبال کند. به مکان‌های ناشناخته می‌رفت. ناشناس در یک منطقه دور افتاده مهجوری می‌رفت و شب‌ها عبادت می‌کرد. روزها ذکر داشت و مطالعه می‌کرد. مثلا یک‌بار و در یک جامعه گردی ایشان در گیلان یا مازندران در جنگل‌ها و روستا‌های جنگلی آن مناطق ایشان به صورت ناشناس رد می‌شده که شب در یک منطقه‌ای ناگزیر به اقامت بودند، می‌روند. آنجا در خانه‌ای روستایی می‌مانند و روستایی‌ها هم که ایشان را نمی‌شناختند، از آنها پذیرایی می‌کنند و صبح به آنها صبحانه می‌دهند. مرحوم حاج احمد آقا از آنها دعوت می‌کند که اگر تهران آمدید یا قم، سراغ ما بیایید و آنها بعدا متوجه می‌شوند که مهمان‌شان چه کسی بوده. یا مثلا در اطراف قم دهاتی بوده بسیار محروم. در آن دهات یک اتاق کوچکی و یک کلبه‌ای انتخاب می‌کرد و با یک فرش معمولی، چند روز آنجا زندگی می‌کرده؛ روزها روزه می‌گرفت و شب‌ها عبادت می‌کرد و حتی روزها با بچه‌های آن محل همبازی بود. چون از رحلتبالیست‌های معروف کشور بود و ستاره تیم معروف قم. یک پدیده جالبی که در حیات حاج احمد آقا اتفاق افتاد و باعث شد که ایشان این توفیق را داشته باشد که زمان رحلتش را بداند. در یکی از سفر‌هایی که مرحوم حاج احمد آقا به اتفاق برادرشون حاج آقا مصطفی و آقای آقا سید محمد بجنوردی پدر همسر حسن آقا به اتفاق رفته بودند سوریه. در یک سیاحتی که در مناطق دیدنی اطراف دمشق داشتند، در یک قهوه‌خانه یک نفر سراغ‌شان می‌آید و می‌رود سراغ حاج آقا مصطفی و بعد از دیدن کف دست‌شان و پرسیدن چند سوال به ایشان می‌گوید شما به هدفی که می‌خواهید نمی‌رسید و به زودی از دنیا می‌روید. اما به احمد آقا خیره می‌شود و می‌گوید تو به تمام اهدافی که در مسیرش هستی می‌رسی. موقعیت خیلی والایی پیدا می‌کنی و…. آنها اعتنایی به این ماجرا نمی‌کنند، اما کمی بعد به عراق می‌آیند و حاج آقا مصطفی مرحوم می‌شوند. چند ماه قبل از رحلت حاج احمد آقا، این انسان در جماران پیدایش می‌شود و احمد آقا خبر می‌شود که این آدم الان در جماران است. سراسیمه بدون راننده‌ای و محافظی می‌رود سراغ این آدم. او به احمد آقا می‌گوید تو به نوروز امسال نمی‌رسی و به پدر ملحق می‌شوی. این مژده‌ای بود که می‌گیرد و هوشیار می‌شود که عمرش دوامی ندارد و خود را در موقعیت درخشانی می‌بیند که کاملا پالوده کند و از هر پدیده‌ای که ممکن است آن پدیده در مسیر سرنوشتش تاثیر منفی داشته باشد مبرا کند و به یک ریاضت و به یک عزلت و خود‌سازی فوق‌العاده روی بیاورد.

منبع: روزنامه اعتماد، شماره ۳۷۷۰، چهارشنبه ۱۳۹۵/۱۲/۲۵

تاریخ درج مطلب: شنبه، ۲۸ اسفند، ۱۳۹۵ ۱:۰۰ ب.ظ

دسته بندی: خاطرات مشاهیر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *