روایت احمد توکلی از حضور در دولت میرحسین موسوی تا استعفا و خروج از کابینه!
آنچه می خوانید بخشی از گفتگوی دکتر احمد توکلی با روزنامه اعتماد است:
یک روز ایشان کابینه خود را معرفی کرد. مهندس طاهری بیرون مجلس به من گفته بود دیشب در شورای مرکزی حزب بحث وزیر شدن شما بود و قرار است به عنوان وزیر کار معرفیات کنند، نه نگو. من با چند نفر از همطیفها مشورت کردم، گفتند قبول کن. بعد که رفتم به جایگاه هیات رییسه با آقای هاشمی کار داشتم، نامه نخست وزیر جلوی آقای هاشمی بود و برای وزارت کار یک نفر دیگر را نوشته بود. گفت موسوی دنبالت میگشت، تو را پیدا کرد؟ گفتم نه.
نام چه کسی را به جای شما نوشته بودند؟
آقای میرمحمدصادقی. همان وزیری که قبلا بود. گفت میخواست پیشنهاد کند وزیر کار شوی. قبول میکنی؟ گفتم بله. نامه نخست وزیر را به آقای الویری داد و گفت این را بفرست که نخست وزیر عوض کند. نامه را برگرداندند. اسم قبلی را لاک زدند و اسم من را نوشتند.
به همین سادگی؟
به همین سادگی.
شما که خودتان به راحتی پذیرفته بودید، پس چرا بعد از مدتی از حضور در کابینه استعفا دادید؟
خط فکری که آقای موسوی و دوستانش تعقیب میکردند، دولتی کردن همه امور اقتصادی بود. ما مخالف بودیم، میگفتیم خلاف شرع است و نمیشود مردم را بیجهت محدود کرد. هرجا ضرورت داشته باشد، دولت دخالت میکند. هرجا ضرورت نداشته باشد، نباید دخالت کند. خیلی داستان طولانی است.
خب این شیوه، اقتضای دوران جنگ نبود؟ اینکه خود به خود قدرت دولت در حوزه اقتصاد بیشتر میشد. شاید هر دولت دیگری که بود، همین الگو را پیاده میکرد.
نه، حد داشت. ما اقتضائات را قبول داشتیم. مثلا من خودم برای دولتی کردن کالایی میرفتم، تلاش میکردم. سخنگوی دولت هم بودم، حرفم هم موثر بود. ولی مثلا سر برنج ما مخالف بودیم. هیات دولت تصویب کرد. من جا انداختم که برنج کالای غیرهمگن است و سهمیهبندی آن ممکن نیست. گوش نکردند و خراب از کار درآمد و نمایندگان در مجلس مجبور شدند عقبنشینی کنند. پس موارد با هم فرق داشت. یک کسی انگیزهاش این باشد که اصل را آزادی مردم بگیرد و به قدر ضرورت محدود کند یا اینکه بگوید کار باید دولتی باشد و بگوید سرمایهدارهای پدرسوخته اینجوری و آنجوریاند، خیلی فرق دارد. در اینکه دولت باید در زمان جنگ دخالت کند، اختلاف نداشتیم. اینکه با چه دیدگاهی وارد مسائل شویم، و تا کجا، متفاوت بود.
با استعفایتان به راحتی موافقت شد؟
خیلی چیزها اتفاق افتاد. دیگر به اندازه یک شماره کامل حرف زدم.
تازه به اوج داستان رسیدیم.
[خنده]
بعد از استعفا، کجا رفتید؟
اول مشاور اقتصادی آقای مرتضی نبوی شدم. ایشان وزیر پست و تلگراف و تلفن و عضو شورای اقتصاد بود؛ من کارهای او را مرتب و آماده میکردم. بعد روزنامه رسالت را راه انداختیم. موسسان روزنامه مرحوم عسگراولادی، مرحوم زوارهای، مهندس سید مرتضی نبوی، مرحوم سید اکبر پرورش و بنده، چهار مجتهد سیاسی انقلابی هم بودند: مرحوم آیتالله آذری قمی، آیتالله راستی کاشانی، مرحوم آیتالله خزعلی و مرحوم آیتالله شرعی.
منبع: روزنامه اعتماد، شماره 3850، دوشنبه 1396/4/19