روایت خواندنی مرضیه دباغ از کسب رضایت همسرش برای مبارزات سیاسی!

همسرم فردی به شدت مذهبی است که هیچ دغدغه‌ای به جز خاندان عصمت و طهارت(ع) ندارد. ایشان هیچ مخالفتی با برنامه‌های من نداشتند. به خاطر دارم که یک روز که اوایل فعالیت من بود و همسرم تهران بودند من دیر به منزل رسیدم و همین موجب ناراحتی حاجی شد.
آن شب همسرم در تهران بودند و من برای برنامه‌ای در نزدیکی مهرآباد بیرون رفته بودم و زمانی که به منزل برگشتم، ساعت ۹ شب بود.‌‌ همان وقت حاجی که خیلی نگران شده بود به من گفتند: “من راضی نیستم که شما دنبال این کار‌ها بروید.” فردا صبح شهید سعیدی تماس گرفتند و گفتند: “شما امروز بعدازظهر برای توزیع اعلامیه به فلان منطقه بروید.” من در پاسخ شهید سعیدی گفتم: “حاج آقا من را معذور کنید چون حاجی من را منع کردند و من اجازه ندارم.” ایشان در پاسخ گفتند: “ایشان شکر خوردند! مگر تمام اختیارات دست ایشان است وقتی آمدند بگویید من منتظر ایشان هستم.” وقتی همسرم به منزل آمد من گفتم: “آقای سعیدی می‌خواهد که شما را ببیند.” ایشان گفتند: “من خجالت می‌کشم.” آقای سعیدی به محض دیدن ایشان گفتند: “یک بنده خدایی می‌خواهد با شما شریک شود.” همسرم گفت: “من سرمایه‌ای ندارم و در ضمن کارمند یک شرکت هستم.” ایشان گفتند: “این فرد از شما سرمایه نمی‌خواهند فقط می‌خواهند شما در درآمدشان شریک شوید.” همسرم در پاسخ به آقای سعیدی گفت: “حتما این افراد دیوانه هستند که از من سرمایه نمی‌خواهند اما می‌خواهند من را در سود شرکت خود سهیم کنند.” آقای سعیدی به همسرم گفتند: «منظورم همین مرضیه خانم است. من وی را امتحان کردم و می‌دانم که از پس خیلی کار‌ها برمی آید اما این حرف شما ایشان را خانه نشین کرده است».‌‌ همان زمان حاجی گفتند: “من منظورم این نبوده و یک مقداری عصبانی شده بودم.” از آن زمان تاکنون این همه زندان و تبعید من را تحمل کردند و یک بار امکان نداشت که ایشان به من ایراد بگیرد.

منبع: در گفتگو با خبرآنلاین

تاریخ درج مطلب: چهارشنبه، ۱۸ مرداد، ۱۳۹۶ ۲:۴۲ ب.ظ

دسته بندی: خاطرات تاریخ معاصر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *