روایت شنیدنی محمدعلی بهمنی از شعری که در حرم امام رضا(ع) جوشید!

من تا 63 سالگی به مشهد نرفته بودم، ولی در جریان برگزاری جشنواره رضوی از من خواسته شد به عنوان یکی از داوران در این جشنواره حضور داشته باشم. ابتدا قبول نکردم. دلیلم هم این بود که وقتی خودم حتی یک خط شعر درباره امام رضا (ع) نسروده‌ام چگونه به داوری آثاری از این دست بپردازم! به‌ هر حال با اصرار برگزارکنندگان جشنواره به همراه خانواده‌ام به مشهد سفر کردم و ساعت سه نیمه شب برای زیارت به حرم امام رضا (ع) رفتم، ولی در کمال تعجب دیدم با وجود آنکه زمستان بود و سرمای سختی وجود داشت، سراسر حرم سرشار از آدم‌هایی بود که به زیارت آمده بودند و هیچ راهی برای نزدیک شدن من به ضریح وجود نداشت. همان‌طور که از دور ایستاده بودم در ذهنم شروع کردم به زمزمه کردن و راز و نیاز با حضرت که واقعا حق دارید آدمی مثل مرا به حرم راه ندهید و… . ناگهان دیدم این شعر در من شکل گرفته است:
شرمنده‌ام که همت آهو نداشتم/‌ شصت و سه سال راه به این سو نداشتم/
اقرار می‌کنم که من این های‌و‌هوی‌ها/ داشتم همیشه ولی هو نداشتم
جسمی معطر از نفسی گاه داشتم/‌ روحی به هیچ رایحه خوشبو نداشتم
فانوس بخت گم‌شدگان همیشه‌ام/ حتی برای دیدن خود سو نداشتم
وایا به من که با همه‌ی هم‌زبانی‌ام/ در خانواده نیز دعاگو نداشتم
شعرم صراحتی‌ست دل‌آزار، راستش/
راهی به این زمانه‌ی نه تو نداشتم
نیشم همیشه بیشتر از نوش بوده است
باور نمی‌کنید که کندو نداشتم؟
می‌شد که بندگی کنم و زندگی کنم
اما من اعتقاد به تابو نداشتم
آقا شما که از همه‌کس باخبرترید
من جز سری نهاده به زانو نداشتم
خوانده و یا نخوانده به پابوس آمدم؟
دیگر سوال دیگری از او نداشتم
خلاصه زیارت خانواده‌ام تمام شد و با عجله به هتل برگشتم و این شعر را نوشتم تا از یادم نرود. جالب اینکه بعد از سرودن، این شعر در چند نشریه چاپ و بعد از آن به کرات از رادیو پخش شد و بسیار مورد استقبال قرار گرفت. به همین خاطر است که آموختم و معتقدم شعر امری جوششی و درونی است و نباید انتظار داشت که با پیش‌اندیشی شکل بگیرد.

منبع: روزنامه فرهیختگان، شماره 2326، سه شنبه 1396/7/4

تاریخ درج مطلب: سه شنبه، ۴ مهر، ۱۳۹۶ ۳:۲۷ ق.ظ

دسته بندی: خاطرات مذهبی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *