روایت شهید مطهری از امر به معروفی که منجر به دین گریزی شد!

یکی از آقایان خطبا نقل می‌کرد که مردی در مشهد اصلا با دین پیوندی نداشت؛ یک آدم ضد دین بود. ما مدت زیادی با این آدم صحبت کردیم تا اینکه نرم و ملایم و واقعاً معتقد و مؤمن شد و روش خود را به‌کلی تغییر داد؛ کارش به جایی کشید که با اینکه اداری بود و پست حساسی هم در خراسان داشت، مقید شده بود که نمازش را با جماعت بخواند.

مدتی دیدیم که این آقا پیدایش نیست. دیگر نماز جماعت هم نمی‌رود. معلوم شد قضیه از این قرار بوده است: این آقا چند روز متوالی به نماز جماعت می رفته و در صف چهارم پنجم می‌ایستاده است. یک روز یکی از مقدس مآب‌هایی که در صف اول پشت سر امام می‌نشینند و تحت الحنک می‌اندازند و همیشه خودشان را از خدا طلبکار می‌دانند، در میان جمعیت، در موقع نماز، از آن صف اول بلند می‌شود می‌آید تا این آدم را پیدا می‌کند.
می‌گوید: آقا! یک سؤالی از شما دارم. شما مسلمان هستید یا نه؟ این بیچاره درمی‌ماند که چه جواب بدهد. ناراحت می‌شود، می‌گوید من مسلمانم؛ اگر مسلمان نباشم، در مسجد گوهرشاد در صف جماعت چه‌کار می‌کنم؟ می‌گوید: اگر مسلمانی، چرا ریشت را این‌طور کرده‌ای؟ از همان‌جا سجاده را برمی‌دارد و می‌گوید این مسجد و این نماز جماعت و این دین و مذهب مال خودتان. رفت که رفت.
این هم یک جور به اصطلاح نهی از منکر کردن است، یعنی فراراندن و بیزار کردن مردم از دین. برای مخالف تراشی، برای دشمن تراشی، چیزی از این بالاتر نیست.

منبع: استاد مطهری، حماسۀ حسینی، ج۱، ص۲۳۵ (با تلخیص)

تاریخ درج مطلب: دوشنبه، ۱۷ مهر، ۱۳۹۶ ۱۱:۳۱ ب.ظ

دسته بندی: خاطرات مذهبی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *