روایت عمادالدین باقی از «دروغگویی مرتضوی»

«مردی نبود فتاده را پای زدن…» اگرچه او غیر از صدور حکم علیه خود من خانواده‌های ما را هم خیلی اذیت کرد؛ از طرح اتهام تا بازجویی‌های طولانی برای خانواده‌ام و مشکلاتی که در جریان ازدواج دخترم مریم با آقای قوچانی به وجود آورد ولی من در این چند روز از اینکه بخواهم درباره سعید مرتضوی حرفی بزنم، پرهیز داشتم. دغدغه من این بود که نخواهم درباره مواجهه شخصی خود با مرتضوی مطلبی بنویسم اما اصرار و تلاش او در استنکاف از حکم، خاطراتی را در ذهنم زنده کرد.او یک مجری بود. من جریان این را که در دادگاه من چگونه او از بیرون هدایت می‌شد در روزنامه سازندگی چند روز پیش نوشته‌ام. هیچ‌وقت هم درباره او تعبیر قاضی را به کار نبردم و از این کار امتناع می‌کردم. سعید مرتضوی، هم خودش چندین جلسه بازجویی‌های من را انجام داد و هم هفت جلسه دادگاه را برگزار کرد. آنچه برای من آزاردهنده بود، دروغگویی سعید مرتضوی بود؛ زیاد دروغ می‌گفت. من تصور می‌کردم کذب گفتن فقط به جلسات دو‌نفره من و مرتضوی هنگام بازجویی و بدون حضور وکیل محدود می‌شود اما این موضوع در جلسات دادگاه هم رخ می‌داد. مثلا در یکی از جلسات دادگاه من اعلام کرد که آقایان انصاری و سیدحسن خمینی تماس گرفته و گفته‌‌اند مطالبی که باقی درباره متهمان پرونده قتل‌های زنجیره‌ای از قول سید حسن مطرح کرده دروغ است. این در حالی بود که آقای انصاری تلفن مرتضوی را از خود من گرفت و در تماسی با او اعلام کرده بود مطالبی که آقای باقی مطرح کرده صحیح است و اگر شما وارد شوید، ما در بیانیه‌ای موضع خواهیم گرفت. آقای انصاری پس از تماس با مرتضوی و دقایقی قبل از رسیدن من به جلسه دادگاه گزارش این مکالمه را به من داده بود. با این حال و باوجود این تماس، مرتضوی در دادگاه به دروغ از قول سیدحسن خمینی و انصاری من را به دروغگویی متهم کرد. بعد از آن ماجرا، حسن خمینی مجبور شد تا در بیانیه‌ای اعلام کند که برخلاف آنچه مرتضوی مطرح کرده، اظهارات باقی صحت دارد و این بیانیه در مطبوعات چاپ شد.من در مجموع در هفت جلسه محاکمه شدم اما به دلیل بیماری فتق شدید توانایی ایستادن طولانی‌مدت در جلسات دادگاه را نداشتم. این موضوع به اطلاع مرتضوی رسیده بود و مدارک پزشکی هم ضمیمه شده و درخواست شده بود تا من به صورت نشسته در جلسات دادگاه حاضر شوم و به دفاع بپردازم اما او اجبار کرده بود تا در جلسات دادگاه که دفاعیات من پنج، شش ساعت و گاهی هفت ساعت به طول می‌انجامید، در حالت ایستاده باشم. در نهایت در جلسه پنجم، وضعیت من حاد شد؛ طوری که به بیمارستان منتقل شدم و تحت عمل جراحی قرار گرفتم. به خاطر دارم مرتضوی با بیمارستان و پزشکان معالج من تماس گرفته و گفته بود که در این موضوع تبانی صورت گرفته است. بیمارستان تمام مدارک پزشکی درخصوص بیماری و عمل را برای مرتضوی ارسال کرد اما او مدعی شده بود که همسرش پزشک است، پرونده را مطالعه کرده و می‌گوید که من تمارض کرده‌ام و دروغ گفته‌ام. خاطره دیگری که در ذهنم تکرار می‌شود، این است که سعید مرتضوی به راحتی آب خوردن، حکم صادر می‌کرد. در پرونده اول من، حکم صادره هفت‌سال‌و‌نیم زندان بود که دوسال‌ونیم آن تعلیقی بود و در تجدیدنظر تعزیری شد و البته حکم شکست. حالا برای من عجیب است که برای یک حکم دو ساله که نشئت گرفته از جرم مرتکبه از قبیل معاونت در قتل و حیف‌و‌میل اموال عمومی است، نه به خاطر مقاله نوشتن، او از زندان رفتن تا جایی که ممکن بوده فرار کرده است. یعنی انسانی که تا این اندازه از زندان رفتن واهمه داشته، به این راحتی برای متهمان دادگاه‌های خود احکام سنگین صادر می‌کرد.آنچه در فرار مرتضوی برای من جالب است، صرف‌نظر از اینکه نسبت به بزرگی جرائمش تخفیف داده‌اند، این است که خود را خوار کرد. وقتی موضوع زندان پیش می‌آید، فرد می‌تواند با سربلندی به زندان برود اما او با خواری به زندان رفت. از یاد نبریم که سعید مرتضوی چون در مرحله اجرای حکم است، مستقیم به بند عمومی زندان می‌رود. درحالی‌که او افراد زیادی را مستقیما از دادگاه روانه سلول انفرادی کرد. همچنان که این اتفاق برای خود من رخ داد.بعد از پایان جلسه ششم دادگاه، به صورت غافلگیرانه و بدون هیچ توجیهی حکم بازداشت من را صادر کرد و من به انفرادی در بند 209 و بعد از دو ماه به بند عمومی منتقل شدم. این در حالی است که پس از انتقالم به بند عمومی حدود دوماه بعد با دستور سعید مرتضوی، من، گنجی و شمس‌الواعظین ممنوع از تلفن شدیم. آقای شمس چندماه بعد آزاد شد ولی در طول دو سال‌و‌نیم از حبس من، ما حق نداشتیم حتی در زمان عید و تعطیلات هم با خانواده خود تماس تلفنی داشته باشیم. جالب است بدانید که من، گنجی و شمس‌الواعظین تا زمانی که او از زندان آزاد شد، به دور از سایر زندانیان و در شرایط ایزوله و مشابه انفرادی نگهداری شدیم. بعد از آزادی شمس، من و گنجی به صورت دو نفره حدود دو سال‌و‌نیم آن شرایط ایزوله شده و بدون تلفن را سپری کردیم. یک بار هم مأموران در زندان با وضع ناهنجاری ما را از زندان به دادگاه نزد او بردند. این رفتار با هر زندانی‌ای ناپسند بود؛ چه رسد با اهالی قلم و نویسندگان. البته چون آقای گنجی همان روز دادگاه علنی داشت، این شانس را پیدا کرد که ماجرا را بیان کند ولی کسی از آن بدرفتاری با ما خبردار نشد. مسئولان زندان دستخط مرتضوی را به ما نشان دادند که مجوز داده بود این‌طور رفتار شود.10 سال بعد از آن، دیوان عالی کشور، حکم توقیف روزنامه نشاط را نقض کرد؛ حکمی که به واسطه انتشار مقاله من صادر شده و من و شمس به عنوان سردبیر و لطیف صفری به عنوان مدیر مسئول به‌خاطر همان مقاله محکوم شده بودیم و به طریق اولی، این نقض حکم من هم تلقی می‌شود؛ ولی ما آن محکومیت ناحق را سپری کردیم. آیت‌الله شاهرودی، رئیس وقت قوه قضائیه گفته بود قضات مدتی را در زندان برای کارآموزی سپری کنند تا احکامی که صادر می‌کنند، منصفانه باشد! شاید مرتضوی اگر دست‌کم آن روزها چند روز را در زندان سپری کرده بود، در رفتار و احکامی که صادر می‌کرد، تجدیدنظر می‌کرد.

منبع: روزنامه شرق، شماره 3130، دوشنبه 1397/2/3

تاریخ درج مطلب: سه شنبه، ۴ اردیبهشت، ۱۳۹۷ ۱۱:۰۰ ق.ظ

دسته بندی: خاطرات سیاسی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *