روز ارتش چگونه نامگذاری شد؟
آنچه میخوانید بخشی از گفتگوی سرتیپ بازنشسته مسعود بختیاری، افسر عملیات قرارگاه نیروی زمینی ارتش، با خبرگزاری خبرآنلاین است:
بعد از انقلاب شهید قرنی مسئولیت ارتش را بهعهده گرفت. از آن روزهای انقلاب بگویید چه طور شد که سال 58 امام 29 فروردین را روز ارتش اعلام کردند؟
وقتی انقلاب پیروز شد، تمامی فرماندهان و امرای قدیم دیگر نمیتوانستند باشند، این طبیعت انقلاب است. یعنی ژنرالها، تیمساران و امرای ارتشی به نوعی از کار برکنار و رها از خدمت شدند. رئیس ستاد ارتش قبل انقلاب، ارتشبد ازهاری معروف بود که دیگر بعد از انقلاب حضور او یا همردیفانش مقدور نبود، نهایتا سرلشکر ولیالله قرنی از افسران قدیمی ارتش به ریاست ستاد ارتش منصوب شد. او در بین سالهای 1344 تا 1347 به خاطر اتهام طرح ریزی کودتا -که البته فقط در حد فکر و گفته بود- از کار برکنار شد. در واقع قبل 22 بهمن 57 سرلشکر قرنی بازنشسته و به کار آزاد مشغول بود، اما چون احتمالا با روحانیت مراوداتی داشت، مجددا دعوت به خدمت شد و در جایگاه ریاست ستاد ارتش قرار گرفت.
در آن زمان علیرغم همه فشارهای روانی، همه جفاها، همه سختگیریها و همه سوءظنهایی که نسبت به ارتش وجود داشت، تمام تلاشها بر سازماندهی و نگهداری ارتش بود، بر همین اساس فرماندهانی باید انتخاب میشدند که مورد پسند پرسنل هم باشند، چون تصور غلطی از شعار «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی ایران» در برخی وجود داشت که هر کس هر کاری دلش میخواهد، میتواند بکند. بنابراین انتخاب فرماندهان از بالا به پایین در واقع یک مقداری غیرمقدور و غیرمعمول شده بود. یعنی میگفتند شورایی باید انتخاب کنیم، بعد بین پرسنل هم اختلاف میافتاد که این فرد باشد، نه آن فرد. البته نهایتا از بالا به پایین فرماندهان انتخاب می شدند اما طوریکه پرسنل هم راضی باشند.
در همین زمان مرحوم ولیالله فلاحی از بهترین افسران -که بعدا رئیس ستاد ارتش شد- به فرماندهی نیروی زمینی و بهمن بابایی به فرمانده نیروی هوایی منصوب شدند. به این ترتیب ارتش جدید در حالی که برخی مترصد انحلالش بودند، ساخته شد. باز هم این را میگویم طبیعی است که بعد از انقلاب ارتش جدید مورد پسند و قبول انقلابیون و نظام انقلابی جدید نباشد، چون آن را عاملی میدانند که در مقابل انقلاب ایستاده و ممکن است وابسته به رژیم قبل باشد و دست به کودتا یا اقداماتی از این نوع بزند. حالا این تصور در طبقات پایین اجتماع یکجور بود، در بین دانشجویان دانشگاه با یک دیدگاه دیگر وجود داشت؛ حتی روشنفکران ما با آن دیدگاه دهه 50 خودشان نیروهای نظامی را اساسا برنمیتافتند و معتقد بودند این سازمان، سازمانی است پرخرج، پرهزینه، مصرفکننده و در واقع مانعی بر سر راه توسعه کشور است. آن زمان زدن این حرفها خیلی مد بود. درست 15 روز بعد از 22 بهمن 57، یعنی 8 اسفند پادگان مهاباد توسط مردم خالی شد؛ یعنی مردم پادگان را میگیرند و توپ و تانکش را میبرند؛ حالا این توپ و تانک به چه درد مردم عادی میخورد و چه استفادهای از آن میتوانند کنند، جای سوال است! لابد طرح و نقشهای داشتند. در واقع پادگان مهاباد و مسائلی در غرب کشور بود، در جنوب غرب کشور و خوزستان جبهه خلق عرب به وجود آمد و زمزمههایی هم از آنجا بلند شد، این وقایع پیامی را ارسال کرد که به یک نیروی مقتدر برای برقراری امنیت در کشور نیاز است.
به هر حال نظام جدید نظام کهن را سرنگون کرده، ولی خودش هم امنیت میخواهد. ضمن اینکه حالا که انقلاب به پیروزی رسیده، گروههای مختلف و بینشان مکتبی که در این انقلاب شرکت کرده و دست به دست هم برای سرنگونی نظام قبلی داده بودند، هر کدام دنبال صندلی صدارت خودشان میگشتند. اینجا بود که وجود ارتش لازم تشخیص داده شد. چون اگر امنیت نباشد، هیچ نظامی نمیتواند کاری کند. منتها هنوز درک صحیحی از وجود ارتش نبود. برخی معتقد بودند که ارتش باید منحل شود و نیرویی بهنام پایداری بیاید، برخی به نیروی چریکی معتقد بودند؛ بهخصوص که عامل برقراری امنیت شهری یا درونکشوری بهنام شهربانی و ژاندارمری از هم پاشیده بودند و کمیتههای مردمی هم مسئولیتشان برقراری امنیت داخلی بود و در همین حد هم میتوانستند کار کنند. اینها در یک سطح بسیار پایین و سبکی بودند؛ زیرا برایشان قابل درک نبود چطور یک مرتبه با یک شورش مسلحانه مواجه شوند. لذا ضرورت وجود ارتش حس شد.
آن زمان برخی انضباط در ارتش را بسیار مورد تمسخر قرار میدادند؛ تصورشان از انضباط در ارتش رابطه ارباب – رعیتی از بالا به پایین بود. تصور می کردند افسران صبح که میآیند، سربازان را به خط میکنند، هر ردهای پرسنل زیر دستش را کتک میزند و میرود! در آن موقع جگر شیر میخواست که کسی فرماندهی یا مسئولیت فرماندهی در ارتش بگیرد.
چرا؟
چون هم از بیرون تحت فشار قرار میگرفت و هم از سوی زیردستانش. اما مرحوم فلاحی مسئولیت فرماندهی نیروی زمینی ارتش را قبول کرد و همراه یک گروه دیگری از فرماندهان خدمت امام رفت و تقاضا کرد که امام فرمانی را صادر کنند و ارتش را مورد تأیید قرار دهد. یعنی ارتش مشروعیتی از رهبری انقلاب بگیرد؛ آن موقع مشروعیتها فقط از ایشان ناشی میشد، نه از طریق قانون اساسی یا قوانین یا ساختار و سازمان کشور. فکر میکنم که روز بیست و ششم یا بیست و هفتم فروردین بود که فرمانده نیروی زمینی و تعدادی از افسران به قم رفتند و از امام خواستند که از ارتش پشتیبانی کنند تا ارتش وظایف خود را دنبال کند و افراد سر خدمت برگردند. چون ما نمیدانستیم که باید برگردیم یا اضافه هستیم؟!
روز بیست و هشتم اگر اشتباه نکنم، امام فرمانی صادر کردند که «روز بیست و نهم فروردین روز ارتش است و ارتش با ساز و برگ خودش رژه برود. ارتش از آن ملت است و ملت از آن ارتش». روز بیست و نهم فروردین نیز واحدهای ارتشی در خیابانها رژه رفتند و مردم هم استقبال کردند. در واقع نوعی آشتی و قبول مشروعیت ارتش از سوی مردم اعلام شد. همان زمان ارتش درگیر مسائل غرب، شمال، جنوب غرب و جنوب شرق بود و موفق شد ظرف 20 ماه تا شروع جنگ، امنیت را در کشور برقرار و آواهای شوم خودمختاری و تجزیهطلبانه را خاموش کند. البته تاکید میکنم که این خاموشکردن صداها با خشونت و توأم با خونریزی نبود. سوابق و مدارک موجود نشان میدهد که ارتش با کمال رأفت و ملایمت این کار را در برابر شدت عمل طرف مقابل انجام داد. وقتی امنیت نسبی در خوزستان، کردستان، آذربایجان، شمال کشور و سیستان و بلوچستان برقرار شد، ما با هجوم عراق مواجه شدیم.
برآورد و تحلیل ما این است که اگر مخالفتهای ضدانقلاب داخلی به نتیجه رسیده بود، شاید اصلا عراق حمله نمیکرد. یعنی حمله عراق ناشی از این بود که این توطئهها به فرجام نرسید.