“سعی کن هفته‌ای یک پرده موسیقی از پدرت یاد بگیری.”

آنچه میخوانید بخشی از گفتگوی محسن کمالیان با صادق طباطبایی است:

یادم هست که من هنوز به دبیرستان می‌رفتم. در کلاس سوم دبیرستان بودم که دایی‌جان یک سفری از نجف به قم آمدند. این در دورانی بود که ایشان هنوز در نجف درس می‌خواندند …

ببخشید! حدودا در چه سالی بود؟

استاد: من در سال 1340 دیپلم گرفتم. اگر سه سال به عقب بر گردیم، حدودا سال 7-1336 می‌شود. ایشان سفری به قم آمدند و البته بعد دوباره به نجف برگشتند. چون یک چند سالی را در آنجا بودند. یکی از روزهایی که به منزل ما آمده بودند، پسر خاله‌ام که امروز برادر خانم من است، نیز آمده بود. در اتاق آقاجون نشسته بودیم. دایی‌جان هر فرصتی که پیدا می‌کردند، مثلا وقتی می‌دیدند دوتا از بچه‌های فامیل حضور دارند، فورا به مسأله یک جنبه عاطفی و تربیتی می‌دادند و به اصطلاح تک مضرابی می‌زدند. آن روز هم یکی از همین فرصت‌ها بود. پدر خانم من که در ضمن شوهر خاله‌ام هم هستند، مرحوم آقای حجت‌الاسلام حاج‌آقا سید مهدی صدر، ردیف موسیقی ایرانی را می‌شناخت. خود او هم از جدش یاد گرفته بود. الآن یکی از گوشه‌های موسیقی هست که بنام مثنوی صدریه معروف است. یکی از صدرهای اصفهان آن را در دستگاه افشاری می‌خواند. دائی جون رو به پسر خاله‌ام کردند و گفتند: «محمد جان! هر فرصتی که برایت پیش می‌آید و به هر چیزی که برخورد کردی، اگر دیدی که غیر از لحظه قبل است و چه بسا در لحظه بعد هم دیگر نباشد، در آن دقیق شو! فضول شو! کنجکاو شو و ببین». من آنجا پرسیدم: « دایی‌جان! این‌که وقتی رادیو را باز می‌کنیم، می‌گوید فلانی در دستگاه ماهور می‌خواند، این چه دستگاهی است؟ غیر از این ضبط صوت و اینهاست»؟ آنوقت دستگاه‌های موسیقی را برای ما تشریح کردند و دوباره به محمد گفتند: «تو الآن فرصت خوبی در اختیار داری! پدرت با موسیقی آشناست. سعی کن هفته‌ای یک پرده موسیقی را از پدرت یاد بگیری. در این صورت دریچه یک علمی به رویت باز خواهد شد که خود جهان دیگری است».
این جمله عجیب در ذهن من نقش بست. به طوری که تصادفا یک روز وقتی از دبیرستان به خانه بر می‌گشتم، چون ساعتم خراب شده بود، به آقای ارجمندی مراجعه کردم. آقای ارجمندی یک مغازه ساعت‌سازی در خیابان ارم داشت. پیش او رفتم و گفتم ساعت من خراب شده است. دیدم دارد یک ترانه معروفی را زیر لب زمزمه می‌کند. پرسیدم: «آقای ارجمندی! این دستگاه‌های موسیقی که وجود دارد، مثل شور و ماهور و اینها، شنیدم که یک روال موسیقی هستند. آیا کتابی در این موارد وجود دارد»؟ گفت دوست داری یاد بگیری؟ گفتم بله! با همان لهجه قمی گفت: «خودم یادت می‌دم». همانجا از من یک امتحانی گرفت تا ببیند آمادگی و استعداد لازم را دارم یا نه؛ از پس امتحان بر آمدم. از همان روز ایشان معلم من شد؛ یعنی از آن روز تا لحظه‌ای که قم را به قصد تهران ترک کردم تا به آلمان بروم، روزانه سه ربع ساعت نزد ایشان ردیف موسیقی ایرانی یاد می‌گرفتم. شاید در حدود 4 سال طول کشید. روزی که به آلمان رفتم، از 12 دستگاه آوازی موسیقی مقامی ایران، بجز ردیف نوا بقیه دستگاه‌ها را یاد گرفته بودم. ردیف نوا را دیگر نرسیدم تعلیم بگیرم.

منبع: پایگاه محسن کمالیان

تاریخ درج مطلب: پنجشنبه، ۳ اسفند، ۱۳۸۵ ۱:۰۴ ب.ظ

دسته بندی: خاطرات مشاهیر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *