شهید بهشتی و مرکز اسلامی هامبورگ به روایت سیدمحمد خاتمی!

مرکز اسلامی هامبورگ اول توسط ایرانیانی که به آنجا آمده بودند تأسیس شد. آنها از مرحوم آیت الله بروجردی تقاضای کمک کردند. دیدگاه آیت الله بروجردی راجع به تقریب بین مذاهب و فعالیتهای خارج از کشور، دیدگاه وسیع خوبی بود. مثلا آقای حاج آقا مهدی حائری یزدی را فرستادند آمریکا برای ایرانیان مقیم آنجا. ولی در مورد هامبورگ، عده ای از تجار و عده ای از مسلمانان ساکن آنجا خدمت ایشان گفتند که کسی را می خواهیم که مرجع کارهای مان باشد. اول از همه آقای محمدی گلپایگانی را فرستادند؛ پدر همین آقای محمدی گلپایگانی، که از فضلایی بود که همدوره پدر من بود و من هم ایشان را دیده بودم. ایشان یک روحانی سنتی خیلی محترم بود و شاید به همین دلیل هم بیش تر از شش ماه نتوانست آنجا دوام بیاورد و آنجا نماند. بعد از ایشان، آقای محققی رفت و بعد از ایشان آقای بهشتی رفتند. آقای بهشتی اصلا با دید دیگری به دنیا، اروپا، دین و رسالتی که اسلام دارد، نگاه می کرد. ایشان خیلی اصرار داشت که این مرکز، یک مرکز اسلامی عام باشد که در عین رویکرد شیعی، یک جنبه مرجعیت اسلامی داشته باشد. می دانید که درغرب واقعا مرکز اسلامی هامبورگ سندیت داشت. مرکز کارهایی از قبیل مسلمان شدن، گواهی ازدواج و پاسخگویی به پرسش هایی که در مورد اسلام می شد را بر عهده داشت.


یکی از کارهایی که از زمان آقای بهشتی راه افتاد، دیدارهای مرتب دانش آموزان و آموزگاران دبستان ها و دبیرستان های آلمان از مرکز اسلامی هامبورگ بود و طی آن افرادی هم در باره ماهیت دین اسلام گفتگو می کردند. این دیدگاه در باره مرکز وجود داشت. ایشان علاقمند بودند که یک مرکز اسلامی که در غرب جنبه مرجعیت داشته باشد در آنجا شکل بگیرد. مسجد هامبورگ، که مسجد امام علی نام دارد، مرکز اسلامی هامبورگ هم هست، اینگونه هم ثبت شد و در این جهت حرکت می کرد. آقای بهشتی اصرار داشتند چند برنامه ی مد نظرشان انجام بشود: اولین برنامه، در ارتباط با ایرانی ها بود که همیشه با آنها ارتباط داشتیم و البته ایرانی ها هم پشتیبانی مادی و تدارکاتی اصلی آنجا را انجام می دادند. دومین برنامه در ارتباط با مسلمانهای غیر ایرانی بود که نوعا هم سنی بودند. سومین برنامه در ارتباط با آلمانی زبان ها و ایرانیان اروپائی که آنجا بودند.
زمانی که من به آلمان رفتم هم همین سه برنامه وجود داشت که البته هر سه برنامه دیگر بی رمق شده بود و اصلا شاید یکی از علل این که جناب دکتر بهشتی خواستند تغییری در آنجا بشود هم همین بود. آقای شبستری مدت ها بود که می خواستند بیایند ایران و به همین دلیل عنایت شان به مرکز کمتر شده بود. آقای بهشتی دنبال فرد جوانتری می گشتند که در مرکز اسلامی هامبورگ فعالیت کند. در صحبت هایی که با ایشان داشتم بحث های زیادی بین من و ایشان گذشت، چون من واقعا نمی خواستم بروم. آقای بهشتی با آن قدرت استدلالی که داشت مرا قانع کرد که بروم، ولی همچنان قلباً نمی خواستم بروم. ایشان گفت: این طور ذهنیتت را درست کن که انگار ده سال اصلاً نمی خواهی بیایی ایران، همه برنامه هایت را انجام بده، زبان بخوان و کار کن. بعداً هم که انقلاب شد ایشان با من تماس گرفت و مرا قانع کرد که بیا ایران، و من اوایل سال ۵۸ برگشتم ایران. در آن زمان ایران دستخوش مسائل و تحولات زیادی شده بود، از جمله این که مثلاً در هامبورگ خیلی تحرکات بود، و آقای بهشتی تا آن روز ممنوع الخروج بودند و نمی توانستند بیایند بیرون، از همان سال ۴۹ که آمده بودند نتوانسته بودند بروند. یک ماه بعد از این که من رفتم هامبورگ ایشان، پس از چند سال تشریف آوردند. شما هم بودید و محبوبه خانم هم خیلی کوچولو بود. خدا رحمت کند مادر بزرگوارتان هم بودند. یک گشتی هم در اروپا زدید و بعدش رفتید آمریکا.

منبع: در گفتگو با پایگاه نشر آثار و اندیشه های شهید بهشتی

تاریخ درج مطلب: چهارشنبه، ۳ آبان، ۱۳۹۶ ۵:۲۱ ق.ظ

دسته بندی: خاطرات مذهبی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *