خاطره منتشر نشده عهد اخوت هاشمی رفسنجانی و رهبری در کربلا

محمدحسن اصغرنیا، از اعضای شورای مرکزی و مسئول آموزش حزب جمهوری اسلامی و از بازماندگان انفجار 7 تیر 1360، در حاشیه دیدار هاشمی رفسنجانی با جمعی از مسئولین مرکز بازشناسی نهضت جنگل، خاطره ای از عهد اخوت بین هاشمی رفسنجانی و آیت الله خامنه ای روایت کرده است. به گزارش خاطره نگاری، پایگاه اطلاع رسانی آیت الله هاشمی، متن این حاشیه نگاری را که خاطره مربوط نیز در آن روایت شده، بدین شرح منتشر کرده است:

امروز یکشنبه است. چهاردهمین روز آذرماه 1395. قرار است جمعی از مسئولین مرکز بازشناسی نهضت جنگل به دیدار آقای هاشمی بیایند. نام میرزا کوچک خان جنگلی آنقدر جذاب و خاطره انگیز است که لحظه ای برای حاشیه نگاری این دیدار درنگ نمی کنم. “میرزا کوچک”ی که بزرگی پیشه کرد و چراغ آگاهی مردم را روشن کرد. هرچند سرش را بر سر آرمانش گذاشت و زیر تیغ مثلث شوم روسها و استبداد رضاخانی و انقلابی نماها رفت ولی همچون ستاره ای درخشید تا آسمان ایران ش آبی و روشن بماند.
وارد جلسه که می شوم. جمع بسیار جمع و جور ولی پر شوری می بینم. آقای اصغرنیا جلودار جمع است. که هم بوی شهدای هفتم تیر را می دهد. هم افتخار پی جویی راه میرزا کوچک خان جنگلی را دارد. “شمالی ها” همیشه هاشمی را جور دیگری دوست دارند(چه مازنی  باشند و چه گیلکی). همین سال 92 بود که آقای هاشمی وقتی به مازندران رفت در یکی از روستاها آنقدر جمعیت به استقبالش آمدند و “برنج” به روی ماشین ش پاشیدند که آقای هاشمی با شور تمام به آنها گفت”. من خود یک روستایی م و می دانم که آگاهی شما اگر از شهرها بیشتر نباشد، کمتر نیست و در انتخابات 92 به خوبی نشان دادید آنها که فکر می کردند که رأی و نظر شما را می توانند با پول بخرند، چه تصورات باطلی داشتند!”.
ورود آقای هاشمی با استقبال گرم و صلواتی “غرّا” روبرو می شود. آیت الله با تک تک میهمانان که از راه دور آمده اند احوالپرسی چهره به چهره و گرمی می کنند که من نیز از این موهبت بی بهره نمی مانم. بعد هم به آرامی روی صندلی خود می نشیند و جلسه آغاز می شود. میهمانان تحفه های زیادی برای آقای هاشمی آورده اند. هم قرآن نفیس و هم تمثال زیبایی از میرزا کوچک جنگلی. مهر و محبت زیادی در رفتارشان دیده می شود. انگار دوست دارند به نمایندگی از تمام گیلک ها، پیام دوست داشتن شان را به آقای هاشمی برسانند که صد البته ماموریتی غیر ممکن است. ماجرای احساس متقابل آیت الله و مردم ایران. ماجرای غریبی است که فقط تاریخ امکان قضاوتش را خواهد یافت. ولی همین یک نکته بس که ظریفی می گفت هیچگاه ملّت ایران به اندازه امروز “هاشمی” را دوست نداشته اند!.

هاشمی و رهبری
نوبت صحبت میهمانان که می رسد. رئیس کمیته نهضت جنگل هم از نود و پنجمین سالروز شهادت میرزا می گوید و هم از خیانت تاریخی روسها. هم یادی از ابراهیم فخرایی می کند و هم از “روزنامه جنگل”. هم از وجه روحانیتی “کوچک خان” می گوید و هم از با مردم بودنش تا لحظه آخر. و در آخر هم از بلای تفرقه می گوید. که از “درون”، نهضت جنگل را مثل موریانه خورد و سرنوشت “انقلابی نماها”ی تندرو را با فروختن “سر میرزا” عجین کرد.
آقای اصغرنیا هم در ادامه به عنوان یکی از معدود بازماندگان فاجعه هفتم تیر از واقعه ای تاریخی رونمایی می کند. به نقل مستقیم از آیت الله خامنه ای که ایشان فرمودند من و آقای هاشمی عهد برادری خود را در کربلا بستیم. قریب 60 سال قبل. در جوار و سایه سار ضریح مطهر اباعبدالله(ع). که تا هستیم در کنار هم باشیم و در تنگناها سر به شانه هم بگذاریم. و اخوّت فی الله را تا مرگ پاس بداریم. اصغرنیا اینها را که به نقل از آیت الله خامنه ای می گوید با بغضی تلخ در گلو می گوید ما که می دانیم این عهد برادری ناگسستنی است. ولی این چه بصیرتی است که بعضی ها با شعار آن، پیرو خناسانی شده اند که جز به جدایی شما دو تن به چیز دیگری رضایت نمی دهند. آیت الله با شنیدن این حرفها یک چشم اشک می شود و یک چشم لبخند. بغضش بخاطر نفوذ دشمنان دوست نماست و شادی‌اش بخاطر برادری ناگسستنی ش. قلب هاشمی پر از ناگفته هاست درباره صیانت الهی از این برادری. که تمام آن را در یک جمله خلاصه کرد و به مرحوم عسگر اولادی در سال 88 گفت. که من هرگز بر سر سه چیز معامله نمی کنم. انقلاب، مردم و شخص آیت الله خامنه ای.

تاریخ درج مطلب: یکشنبه، ۱۹ دی، ۱۳۹۵ ۷:۳۱ ب.ظ

دسته بندی: خاطرات سیاسی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *