فضیلتهای فراموش شده؛ اعتراض عجیب یک مبلغ دین به قیمت خانه اش!
سیدمحمود دعایی:
«روزی در دهه 70 برای مشاوره با کارشناسان و صاحبنظرانی که میخواستند درباره ساختمان سابق روزنامه اطلاعات در خیابان خیام و ساختمان قدیمی قورخانه در مقابل آن (ایستگاه کنونی مترو) اظهار نظر و گفتگو کنند، به شهرداری تهران در خیابان ضلع جنوبی پارکشهر (خیابان بهشت) رفتم. سخن از کتاب «فضیلتهای فراموششده» و مرحوم حسینعلی راشد تربتی به میان آمد. یکی از کارشناسان با تجربه و باسابقه (مهندس اسکندری) در جلسه مذکور گفت: من هم خاطرهای دارم:
قبل از انقلاب در سالهای دور (دهه 40ـ30 شمسی) دولت وقت میخواست برخی از خانههای پیرامون ساختمان مجلس شورای ملی در میدان بهارستان را بخرد و خراب کند. قیمت کارشناسی شده هر خانه با ارسال نامهای به مالک ابلاغ شد، تا هرکس اعتراض دارد، اعلام کند و هر کس موافق است، بهای خانه خود را دریافت کرده، ملک مزبور را به دولت واگذار نماید. هیچکس اعتراض نکرد جز راشد که البته او هم خانهاش در محدوده این طرح قرار داشت!
اعضای کمیسیون رسیدگیکننده به اعتراضات، با پیشداوری و با ابراز تأسف تشکیل جلسه دادند و راشد را برای توضیح فرا خواندند. البته پیش از ورود وی، هر یک از حاضران به زبان طنز یا به صورت جدی طعنهای و متلکی نثار میکرد که مثلا از همه توقع پولپرستی داشتیم، جز از کسی که ادعای روحانیت و بیاعتنایی به مادیات دارد، و در این مواقع است که معلوم میشود چه کسی اهل حرف است و چه کسی اهل عمل، و از این قبیل اظهار نظرها.
راشد در زمان تعیینشده آمد و با سلام و احترام و احوالپرسی نشست. همه ساکت شده بودند تا علت اعتراض را از زبان اعترافکننده بشنوند و شاید خودشان را آماده کرده بودند تا این منادی معنویت و روحانیت را به سختی توبیخ و تحقیر کنند؛ اما سخنان راشد کاملا خلاف پیشبینی بود. وی گفت: «من این خانه را به فلان مبلغ خریدهام. حال سالها گذشته و کهنه شده است. مبلغی که کارشناس شما برای خریدنش پیشنهاد کرده و مورد پذیرش قرار گرفته و آماده پرداخت است، زیادتر از ارزش خانه من است. چون این مبلغ را از ممرّ عمومی و مردمی پرداخت میکنید، من اضافه بهایش را نمیتوانم قبول کنم و لذا تقاضا دارم که متن نامه ابلاغشده را اصلاح بفرمایید»
پس از توضیحات راشد، حالت انفعال و شرمندگی خاصی به همه دست داد. یکی از مهندسان کلیمی همکارمان درحالی که بهتزده نگاه میکرد و اشک در چشمانش حلقه زده بود، از جا برخاست، راشد را در آغوش گرفت و عذرخواهی کرد. راشد با تعجّب پرسید: «مگر چه شده است؟» همکار ما در پاسخ به اطلاع رساند که اعضای کمیسیون قبل از ورود ایشان به جلسه درباره وی چگونه داوری کردهاند و چه نارواهایی را بر زبان آوردهاند. و آنگاه گفت: «راشد عزیز! اگر تو مبلّغ دین اسلامی، من تصمیم گرفتم که از این پس درباره این دین بیشتر تحقیق کنم و…»
این روایت را مرحوم استاد سیدخلیل ضیایی تربتی نیز که مقیم تهران بود، نقل کرده است. باری، چنان پدری را چنین پسری شاید. و با وجود چنان پدر و چنین پسری.
منبع: روزنامه اطلاعات، شماره 26751، شنبه 1396/4/3