لذت شب؛ ماه رمضان در خاطرات آزادگان 3

خاطره‌ای از آزاده محمدعلی رفاهت؛ اردوگاه موصل:
توی آسایشگاه همیشه روز بود. روز که روز بود، شب هم که مهتابی‌ها روشن بود. انگار شب از زمان حذف شده بود. آسمان شب را فقط از پشت پنجره می‌شد دید. کمی سیاهی که توی نور یک پارچه سیاه بود و ستاره‌ای نداشت. اسیر که باشی، بیشتر دلت ستاره می‌خواهد…
ماه رمضان که می‌شد، آن هم از وقتی که سحری دادن توی شب باب شد، ستاره و آسمان شب هم مهمان چشم‌هایمان شد. نمی‌دانی توی یک سال، یک ماه، ستاره ببینی چه لذتی دارد؟!
از هر آسایشگاه 14 نفر برای گرفتن غذا بیرون می‌رفتند. فاصله آشپزخانه تا آسایشگاه زیاد نبود اما این پروسه بیرون رفتن و برگشتن خودش 30-40 دقیقه طول می‌کشید. می‌رفتیم پشت در آشپزخانه می‌نشستیم تا آنها که تو رفته‌اند، بیرون بیایند و این انتظار شیرین با ستاره‌ها و آسمان پر می‌شد. هر وقت هارونی توی گروهی بود که برای گرفتن سحری می‌رفتند، 20 دقیقه‌ای به این مدت زمان بیرون ماندن اضافه می‌شد.
آقای هارونی که از اطراف اصفهان است، توی آسایشگاه ما بود. با عراقی‌ها می‌گفت و می‌خندید. عربی را دست و پا شکسته و با مخلوطی از زبان فارسی حرف می‌زد. یک جوری که هم آنها می‌فهمیدند و هم خودش، استعدادی داشت توی سرگرم کردن این سربازهای عراقی! و این گپ و گفت را تا جایی که می‌توانست طول می‌داد که بچه‌ها بیشتر بیرون بمانند و از شب، لذت بیشتری ببرند.
نعمت حضورش در هر دسته‌ای که بود، به این ختم نمی‌شد. برای گرفتن سحری که بیرون می‌رفتیم نباید حرف می‌زدیم و سرباز عراقی اجازه نمی‌داد کسی حرف بزند. اما هارونی که بود، همه حرف می‌زدند؛ کسی هم ایراد نمی‌گرفت. ما یاد گرفته بودیم که از نعمت‌های کوچک و فرصت‌های کم چطور لذت ببریم، لذت‌های ماندگار…
منبع: تاریخ شفاهی ایران

تاریخ درج مطلب: پنجشنبه، ۱۰ تیر، ۱۳۹۵ ۲:۰۸ ق.ظ

دسته بندی: خاطرات شهدا و دفاع مقدس

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *