ماجرای آخرین «سلام» شهید حسن باقری

9 بهمن 1361 سالروز شهادت شهید حسن باقری است. این روایت از سردار «مرتضی صفاری» مسئول وقت طرح و عملیات قرارگاه کربلا است که از بازماندگان حادثه اصابت و انفجار گلوله خمپاره در سنگر شناسایی ارتفاعات «جبل فوقی» منطقه فکه (شناسایی مواضع دشمن جهت عملیات والفجر مقدماتی) است که در این شناسایی همراه شهید حسن باقری جانشین فرمانده نیروی زمینی سپاه، مجید بقایی، فرمانده قرارگاه کربلا، تقی رضوانی راوی مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ، قلالوند از مسئولان واحد اطلاعات قرارگاه کربلا، مؤمنیان مسئول طرح و عملیات قرارگاه خاتم‌الانبیاء، پالاش مسئول اطلاعات عملیات قرارگاه نجف و سرلشکر محمد باقری بود.

سردار صفاری می‌گوید: روز هشتم بهمن ماه سال ۱۳۶۱ قرار بود که جمعی از فرماندهان با امام خمینی (ره) دیدار داشته باشند، اما از آنجایی که شناسایی محور فکه به پایان نرسیده بود، شهید باقری از محسن رضایی اجازه خواست تا برای تکمیل شناسایی جهت عملیات والفجر مقدماتی در منطقه بماند. قبول این درخواست از سوی محسن رضایی موجب شد تا من و شهید بقایی هم بنا به دستور محسن رضایی از فرودگاه چهارم وحدتی دزفول بازگردیم و توفیق دیدار با امام از ما سلب شود؛ بدین ترتیب صبح روز بعد به سمت منطقه مورد نظر رفتیم. در طول مسیر یادم می‌آید که شهید بقایی در حال حفظ سوره والفجر بود، اما آیات پایانی یعنی آیات «یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ ارْجِعِی إِلَی رَبِّکِ رَاضِیَهً مَرْضِیَّهً فَادْخُلِی فِی عِبَادِی وَادْخُلِی جَنَّتِی» را نمی‌توانست به خاطر بسپارد و وقتی موضوع را به شهید باقری گفتم؛ او مکثی کرد و گفت که این آیه در شأن امام حسین(ع) است.

بدین ترتیب به منطقه مورد نظر رسیدیم، به دیدگاهی که در بالای تپه‌ای قرار داشت و برای ارتش بود، رفتیم؛ در آنجا شش نفر بودیم که شهید باقری کالک و نقشه‌ها را روی زمین پهن کرد و درباره هر کدام از مواضع دشمن سئوالاتی می‌کرد و روی نقشه علامت می‌زد. در این هنگام عراقی‌ها خمپاره‌های کور می‌زدند، اما یکی از خمپاره‌ها به زیر تپه‌ای که ما مستقر بودیم اصابت کرد به همین خاطر شهید باقری متوجه شد که دیده‌بان عراقی موقعیت ما را فهمیده لذا «کالک» عملیات و وسایل را جمع کردیم تا محل شناسایی را تغییر دهیم؛ از طرفی به برادرش «محمد» که اکنون رئیس ستاد کل نیروهای مسلح است گفت از سنگر ارتشی‌ها که در کنار ما بود درباره یکی از سنگرهای عراق سئوال کند.
با بیرون رفتن وی ما هم آمدیم تا از سنگر خارج شویم که در همین لحظه گلوله خمپاره به جلوی سنگری که بودیم اصابت کرد و انفجارش باعث شد که همه جا سیاه و خاک‌آلود شود و هنگامی که به خودم آمدم متوجه شدم، پرده گوش من آسیب دیده و جسم سنگینی هم روی سینه من است.
در آن لحظه اولین صدایی که شنیدم صدای«یا صاحب‌الزمان (عج)» مجید بقایی بود. وی بر اثر ترکش خمپاره‌ای که به پایش اصابت کرده بود مجروح شده و به روی من افتاده بود؛ البته همه ما در آنجا ترکش خورده بودیم، اما مجروحیت من کمتر بود. در آنجا دیدم حسن باقری در حالت نشسته دست بر سینه دارد و به امام حسین(ع) سلام می‌دهد.

در این شرایط از سنگر بیرون آمدم تا به سراغ سنگر سربازان ارتش که نزدیک ما بود بروم و از آن‌ها بخواهم تا بی‌سیم بزنند که هلی‌کوپتر و نیروهای امدادی بیاید؛ در میانه راه چند سرباز و برادر شهید باقری را دیدم و وقتی به آن‌ها ماجرا را گفتم، بیهوش شدم؛ هنگامی که به هوش آمدم از محمد باقری سراغ بقیه را گرفتم که گفت: «برای سرعت عمل در انتقال مجروح‌ها آن‌ها را داخل جیپ فرماندهی گذاشتیم که حین انتقال به عقب مجید بقایی در داخل جیپ و «حسن» هم در اتاق عمل به شهادت رسید.»

منبع: روزنامه اطلاعات، چهارشنبه 1397/11/10

تاریخ درج مطلب: چهارشنبه، ۱۰ بهمن، ۱۳۹۷ ۹:۵۵ ق.ظ

دسته بندی: خاطرات شهدا و دفاع مقدس

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *