ماجرای اعزام نیرو به غرب توسط محسن رضایی بدون اجازه هاشمی رفسنجانی و از دست دادن فاو /پای جلال طالبانی و آمریکایی‌ها در میان بود؟

سردار محمد عزلتی مقدم، معاون پیشین دفتر سیاسی سپاه پاسداران انقلاب سیاسی در گفتگویی تفصیلی با جماران به نکاتی پیرامون اهداف تشکیل سپاه، پیشنهادات برای ادغام سپاه و ارتش و … پرداخته است.
بخشی از این گفتگو را در ادامه بخوانید.

* سپاه در بستر ایران متولد شده است. درست است که انقلاب شده است اما مردمی که انقلاب کردند، نخبگانی که در انقلاب بودند، یک سابقه فکری از فرهنگ و اندیشه ایرانی دارند. بنابراین اگر بخواهیم بفهمیم اندیشه و انگیزه نظامی در ایران چه بوده است باید نگاه تاریخی کوتاهی داشته باشیم. در این نگاه می بینیم که نیروهای مسلح ایران دارای سه ویژگی هستند: ۱- برخورداری از ارزش های دینی، ۲- دارای عرق ملی و ۳- حمایت از مردم.

*{چرایی تشکیل سپاه}: آن موقع هم ارتش و هم شهربانی آسیب دیده بود. هم کلانتری ها در بعضی شهرها مورد اشغال قرار گرفته بودند و اسلحه هایشان غارت شده بود و هم برای پادگان ها چنین اتفاقی افتاده بود. اما مهمتر از همه اینها نیروهای نظامی و انتظامی از نظر روانی دچار انفعال شده بودند. ارتش شاه ارتشی بود که رضا شاه آن را پایه گذاری کرده بود. ایران چند نیروی نظامی مثل قذاق، نیروی پلیس جنوب و نیروهای کلنل پسیان را داشت که رضاشاه آن ها را جمع و به یک ارتش تبدیل کرد. ارتشی که او بنا گذاشت اصلا با اندیشه دینی ارتباط و آمیختگی نداشت، بلکه ضد آن بود. این ارتش همه نهضت های مردمی را سرکوب کرده بود، مثل نهضت جنگل. کلنل پسیان وقتی دید این ها دارند ظلم می کنند از مشهد قیام کرد. ارتش زمان رضاشاه شد حافظ تاج و تخت. ارتش در زمان رضاشاه از نظر ارزش های دینی، مردمی و ملی بدتر و پلیدتر شد. ارتش اگر از این ارزش ها جدا شود اصلا ارتش نیست.

سردار محمد عزلتی مقدم

امام دستور داد تا شورای انقلاب درباره سپاه تصمیم بگیرد

*{در اشاره به نقش محسن سازگارا و ادعای او که می گوید من موسس سپاه هستم}: واقعیت این است که عرض می کنم فردای پیروزی انقلاب دو واحد نظامی درست شد. یکی گارد انقلاب بود که توسط دولت موقت و آقای ابراهیم یزدی تشکیل شد. اعضای این گارد آقای محسن سازگارا، ناصر آلادپوش، هاشم صباغیان، سیدمحمد غرضی بود. فرمانده این گارد آقای دانش آشتیانی بود. از طرف دیگر یک کمیته استقبال از امام بود که قبل از پیروزی انقلاب تشکیل شده بود که جریان های وفادار به امام و جریان های طرفدار اسلام حوزه و فقاهت آن را ایجاد کرده بودند. حزب ملل اسلامی، هیات های موتلفه های اسلامی، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، ساتجا و سازمان فجر اسلامی این واحد را تشکیل می داد.

*حزب ملل اسلامی و هیات های موتلفه های اسلامی بعد از پیروزی انقلاب گروه مسلحی درست می کنند و اسم آن را پاسا (پاسداران انقلاب) می گذارند و در خیابان ستارخان و اداره گذرنامه کنونی مستقر می شوند. آقای شهید شیخ محمد منتظری که در فلسطین سابقه کار مسلحانه داشت با دوستانش گروهی ایجاد و ۵۰۰ نفر نیرو جمع می کند. آن‌ها زمان بازرگان می روند فرودگاه و بست می نشینند که به لبنان که مورد هجوم اسرائیل قرار گرفته بود بروند. پایگاه این ها پادگان جمشیدیه بود. این گروه ساتجا (سازمان انقلابی توده‌های جمهوری اسلامی) نام داشت.

*مجاهدین انقلاب اسلامی هم خودش از هفت گروه امت واحده، صف، فلاح، موحدین، منصورون، ابوذر و حدید تشکیل شده بود. این هفت گروه به ساختمانی در شریعتی که به تیمسار کیا متعلق بود می روند و مستقر می شوند. حاج داود کریمی و حاج محسن کنگرلو هم گروه کوچکی به نام «سازمان فجر اسلامی» راه اندازی کردند. البته فقط خود حاج داود وارد سپاه و آقای کنگرلو وارد اطلاعات نخست وزیری شد. این ها قبل از انقلاب در فلسطین بودند و تجربه کار نظامی داشتند.

*این گروه ها هسته اولیه تشکیل سپاه شدند. بعد بین گارد انقلاب و این آقایان اختلاف پیش آمد. این چند گروه از انقلاب و رهبری یک تحلیل داشتند و برای همین می گفتند ما می خواهیم زیر نظر امام خمینی و شورای انقلاب باشیم نه دولت موقت. این گروه ها می گفتند دولت موقت را از نظر فکری قبول نداریم. دولت موقت هم می گفت چون هزینه را من پرداخت می کنم و من باید اداره کنم باید زیر نظر من باشید. نهایتا امام گفتند شورای انقلاب تصمیم بگیرد و هر تصمیمی گرفت همان کار را انجام دهید.

*در شورای انقلاب تصمیم گرفته شد که همه این گروه ها یک سپاه را تشکیل دهند و زیر نظر شورای انقلاب بروند. دولت موقت به رغم اکراهی که داشت پذیرفت سپاه زیر نظر شورای انقلاب برود. اما خیلی از آن‌ها نیامدند و رفتند. آقای سازگارا هم که در گارد انقلاب بود رابط دولت با سپاه شد. همچنین یک فرمانده و شش نفر عضو شورای فرماندهی برای سپاه تعیین شدند. ابلاغ اساسنامه سپاه و فرمانده سپاه در تاریخ ۲ اردیبهشت ۵۸ انجام شد. آقای جواد منصوری به عنوان اولین فرمانده سپاه از شورای انقلاب و شهید بهشتی حکم گرفت. بقیه اعضای شورای فرماندهی را هم آقایان عباس آقازمانی معروف به ابوشریف (فرمانده عملیات)، داود شمسی (واحدمالی) یوسف کلاهدوز (واحد آموزش) مرتضی الویری (روابط عمومی) علی‌ محمد بشارتی (اطلاعات و پرسنلی) و محسن رفیق دوست (تدارکات) تشکیل دادند.

*{درباره موافقت ها و مخالفت ها با ادغام ارتش و سپاه}: اولین مرحله قانونی شدن سپاه در شورای انقلاب بود که اساسنامه و ساختار سپاه را تصویب کرد. دومین اقدام آمدن سپاه در قانون اساسی بود. یعنی سپاه در قانون اساسی آمد. در خبرگان قانون اساسی در اصل ۱۵۰ و ۱۵۱ در مورد سپاه سه نگاه وجود داشت. یک نگرش این بود که سپاه موقت است و نباید بیشتر از زمانی که ارتش اصلاح شود و جا بیفتد وجود داشته باشد. بنابراین لازم نیست در قانون اساسی سپاه را بیاوریم. سپاه باشد اما بر روی ارتش تکیه کنیم و زمانی که ارتش را متناسب با ارزش های انقلاب کردیم سپاه را منحل کنیم یا سپاه در ارتش ادغام شود.نگرش دوم این بود که ما باید یک ارتش مکتبی داشته باشیم. ارتش مکتبی می تواند حافظ انقلاب اسلامی و دستاوردهای آن باشد و ارتش مکتبی باید از بنیان ساخته شود. بنابراین ما سپاه را در قانون می آوریم اما ارتش را موقت می کنیم که در آینده بتوانیم ارتش را داخل سپاه ببریم.دیدگاه سوم این بود که ما باید ارتش را برای حراست از مرزها و کیان کشور داشته باشیم اما یک نیروی نظامی ذووجهتین هم می خواهیم که بتواند از انقلاب و دستاوردهای آن حمایت کند. نهایتا این نگرش رای می آورد و سپاه به عنوان یک ارتش مکتبی که وظیفه اش حفظ انقلاب و دستاوردهای آن است در قانون تصویب می شود.

*{با اشاره به ماجرای بازپس گیری فاو در سال ۶۷}: خبر ندارم که چه کسی این را به فرمانده سپاه پیشنهاد داد. اما در جلسه ای بین آقای محسن رضایی فرمانده سپاه با مرحوم آیت الله هاشمی رفسنجانی فرمانده جنگ – که سه ساعت طول کشید و نوار آن هم ضبط و پیاده شده است – آقای رضایی تلاش می کند آقای هاشمی را توجیه کند که ما باید برویم به غرب کشور و با عراق بجنگیم. آقای هاشمی مخالفت می کند و می گوید ما باید سرنوشت جنگ را در همین جنوب رقم بزنیم؛ موقعیت جنوب است که تعیین می کند جنگ باید به چه سرنوشتی دچار شود؛ ما در غرب چیزی نداریم. آقای رضایی اصرار می کند و آقای هاشمی بسیار با دلیل و منطق به ایشان می گوید موافق نیستم. اما در نهایت آقای رضایی می گوید که من نیروها را فرستاده ام. یعنی او بدون اجازه آقای هاشمی که فرمانده جنگ بود نیروها را به آنجا اعزام کرده بود. آقای هاشمی می گوید خب پس اگر این کار را کرده اید که هیچ.

*من چون در قرارگاه رمضان بودم، اعتقادم این است که اتحادیه میهنی کردستان عراق و رهبرش آقای جلال طالبانی با سپاه ارتباط داشت و او بود که سپاه را به رفتن به غرب ترغیب کرد. من هنوز هم به این ماجرا مشکوکم. چون احساس می کنم این کار، کار آمریکایی ها بود. آقای طالبانی را هم یک آدم آمریکایی می دانم و بنابراین می گویم این طرح آمریکایی ها بود. معتقدم ما که در جنوب موقعیت داشتیم که سرنوشت جنگ را تعیین کنیم اما آن ها نیروهای ما را پراکنده کردند و به شمال غرب بردند. در حالی که شمال غرب چیزی نداشت که ما برویم و آنجا تمرکز کنیم. ما به آنجا رفتیم، آنجا کاری نکردیم و در جنوب، فاو را از دست دادیم. شما می توانید بگویید در غرب چه چیز گیر سپاه آمد؟ هیچ! اما ما در جنوب فاو را از دست دادیم.

*آقای رضایی هم به آقای روحانی گفته بود اگر عراق از بمب اتم هم استفاده کند نمی تواند فاو را بگیرد. آقای رضایی که انسان خائنی نبود؛ او هم فکر می کرد چنین شرایطی را داریم. به هرحال اینجا یک گپی هست که می شود وارد شد و پرسید چرا به غرب رفتید و به تنهایی تصمیم گرفتید که به این نتیجه رسید؟ البته آقای هاشمی خیلی بزرگوارانه با سپاه برخورد کرد.

تاریخ درج مطلب: یکشنبه، ۷ مهر، ۱۳۹۸ ۴:۲۹ ب.ظ

دسته بندی: خاطرات سیاسی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *