ماجرای رفوگری که آخوند شد.

برای حاجتی که داشتم به مشهد رفتم و به امام رضا(ع) گفتم که تا حاجتم را ندهی به تهران برنمی ‌گردم.
روزها پشت هم سپری می‌شد و من هر روز و هر شب در حرم دعا و عبادت می‌کردم تا اینکه بعد یک هفته هزینه سفرم تمام شد و دیگر حتی پولی برای خورد و خوراک نداشتم و 6 روز را فقط با آب سپری کردم و روز ششم گرسنگی فشار زیادی به من آورده بود و این شد که رو به امام رضا(ع) کردم و گفتم حال که حاجتم را نمی‌دهی لااقل پولی برایم مهیا کن تا به شهر خود بازگردم.
در همین فکرها در گوشه‌ای نشسته بودم که فردی به من نزدیک شد و گفت آقا من از خوزستان آمده‌ام و سه روز است که گرسنه ‌ام، می ‌شود کمکی به من بکنید؟ که من در جواب به او گفتم خود من شش روز است که گرسنگی کشیده‌ام. بلند شدم و به سمت سقاخانه رفتم تا آب بخورم که ناگهان فکری در ذهنم جرقه زد، به یکی از خدام نزدیک شدم و ماجرا را برایش تعریف کردم و او گفت در اینجا محلی است که به زائران در راه مانده کمک می‌کنند.


آدرس را گرفتم و رفتم وقتی ماجرا را تعریف کردم فردی بلند شد و به من گفت: آدم‌های مثل شما که با این روش پول مفت جمع می‌کنند زیاد هستند، از حرف این مرد دلم شکست و گفتم یا امام رضا(ع) تو شاهد باش که من برای چه به اینجا آمدم و چگونه با من برخورد می‌شود در نهایت آن‌ها با شنیدن حرف‌های من مبلغ دو هزار تومان به من کمک کردند و من بلافاصله به بازار رفتم تا غذا بخرم.
حتی پولی برای خورد و خوراک نداشتم و 6 روز را فقط با آب سپری کردم و روز ششم گرسنگی فشار زیادی به من آورده بود. از آنجایی که شش روز بود غذا نخورده بودم اول یک لیوان شیر خریدم و خوردم تا معده‌ام بعد از شش روز آسیب نبیند و بعد از خوردن غذا دوباره به حرم برگشتم در حالی که دلم از اینکه حاجتم را نگرفته بود شکسته بود و بلیت برگشت به تهران در دستانم، گریه کردم و در همین زمان بود که سرم را بلند کردم و داشتم به حدیث‌هایی که بر سر رواق‌های حرم بود نگاه می‌کردم چشمم به حدیثی خورد با این مضمون که «خدا رحمت کند کسانی را که امر ما را احیا کنند» وقتی به این حدیث فکر کردم به ذهنم رسید که تحصیل در حوزه می‌تواند یکی از بهترین راه‌های عمل به این حدیث باشد.
بلافاصله بعد از بازگشت به تهران به پدرم گفتم که می‌ خواهم به حوزه بروم و این شد که با راهنمایی اطرافیان به حوزه آیت الله مجتهد تهرانی رفتم در حالی که تنها 25 سال سن داشتم و البته سن من در آن زمان برای ورود به حوزه زیاد بود.

راوی: مرتضی نامور

منبع: خبرگزاری مهر

تاریخ درج مطلب: دوشنبه، ۱۶ اسفند، ۱۳۹۵ ۹:۵۵ ق.ظ

دسته بندی: خاطرات مردمی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *