مردِ جهادیِ خسته‌ی بازگشته به شهر

جهادی تمام شد و مرد به شهر برگشت. با تنی خسته و زخم‌هایی که تابلوی نمایش آنها تاول های ترکیده روی دستش بود… مرد دستان حالا کارگری شده اش را به هم میمالد؛ آه میکشد و زل میزند به تاول انتهای انگشت شست؛ شک دارد که کار بیل است و یا کلنگ؛ هرچه هست یادگاریست از روزهای خوب جهاد برای مردی که حالا باز باید شهری بشود…

شهر را آذین بسته اند و مرد در انتهای نوروز به شهر رسیده و حالا باید بیفتد وسط همان عادات شهری؛ باز هم آه میکشد و اینبار زل میزند به ظرف آجیل و کنار دستی اش که دارد بادام هندی هایش را جدا میکند و از شلوار دویست هزار تومانی جدیدش میگوید که جایگزین شوار سالم قبلی اش شده است… مرد جهادی در ظرف مکان نمیگنجد؛ زل میزند به وصله و پینه های لباس دادمحمد که از شش سال پیش و در هر سفر جهادی، تنش دیده است…

استارت میزند و راه میفتد؛ دید را با بازدید پس داده است و برمیگردد. خیابان شلوغ است؛ ترافیک است؛ همهمه است. مرد “دوردور” را نمیفهمد؛ آه میکشد و زل میزند به سنگ قبر کوچک علیرضای کوچک ۴ساله که با نیش مار مرده و به خاطر جورنشدن ۷هزار تومان کرایه به بیمارستان نرسیده است…

حالا هفته بعد شده است؛ مردِ جهادیِ خسته‌ی بازگشته به شهر، ته مانده غذای سفره مهمانی را لیز میدهد داخل شوتینگ؛ ته مانده ای که برای خود یک پا سفره است… آه نمیکشد و زل میزند به هیچ جا! نامرد برمیگردد به خانه و سرش را روی بالش نگذاشته خوابش میبرد… صبح شده است و دمق و ناراحت است که هندزفری اش را پیدا نمیکند؛ آهان! ساک سفرش را از کمد بیرون میکشد و بازش میکند؛ پیش از هندزفزی یک لباس جامانده هم در ساکش میابد؛ لباس کثیف سیمانی روزهای خوب کارگری؛ روزهای خوب جهاد… دستان حالا ترمیم شده اش را به هم میمالد و آه میکشد و زل میزند به همه چیزی که فراموش کرده بود و جهادی که کنار گذاشته بود…

نویسنده:  حسین کریمی

تاریخ درج مطلب: پنجشنبه، ۲۶ آذر، ۱۳۹۴ ۱۲:۴۳ ب.ظ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *