مردی که نشان داد هنوز هم به یاد امام موسی صدر است؛ خاطره ای از مرحوم مروارید!
محسن کمالیان نوشت:
حجتالاسلاموالمسلمین شیخ علیاصغر مروارید چند روز پیش دار فانی را وداع گفت. ایشان را تنها یک بار دیدم. از آن دیدار خاطرهای دارم که هیچگاه فراموش نمیکنم. شاید بیانش خالی از لطف نباشد:
پیش از ظهر روز سهشنبه چهارم اردیبهشت سال هشتاد بود. همراه دوست بسیار عزیزم آقای ایمان محمودی به هتل استقلال رفته بودیم تا در جلسه افتتاحیه دومین کنفرانس بینالمللی حمایت از انتفاضه فلسطین شرکت کنیم. از چند روز قبل تلاشهای فراوانی به عمل آورده بودیم تا یاد و نام امام موسی صدر نیز در کنفرانس مطرح شود. با خود میگفتیم مگر میشود از انقلاب فلسطین و مقاومت فلسطین و مقاومت لبنان سخن گفت، اما از امام صدر یادی نکرد! رهبران مهم امل و حزبالله در این کنفرانس حضور داشتند. گفتیم پس امام صدر هم باید حضور داشته باشد! با افراد متعددی رایزنی کردیم. از جمله با آقای مهدی فیروزان داماد امام صدر. از او خواستیم با نبیه بری صحبت و ضرورت طرح مسئلهی امام صدر را در سخنرانی روز افتتاحیه به او گوشزد کند. قول مساعد داد. صحبت هم کرد. بعد از صحبت برای ما تعریف نمود که نبیه بری قول داده است مسئله امام صدر را به قویترین شکل در سخنرانیاش طرح کند! با ابوهشام نیز صحبت کردیم. از او هم تقاضا نمودیم رهبران حزبالله را تشویق نماید تا در سخنرانی جلسه افتتاحیه خود از امام صدر یاد کنند. دوست داشتیم حکومت و مردم ایران بالعینه ببینند که مسئله امام صدر در لبنان زنده و پیگیری جدی آن از سوی ایران، مطالبه همه گروههای شیعی آن کشور است.
جلسه افتتاحیه برگزار شد. اما هیچ کس از امام صدر یادی نکرد. نه مقام رهبری در سخنان خود از امام صدر نامی برد؛ نه نبیه بری و نه رهبران حزبالله. انگار نه انگار که امام صدری وجود دارد، ربوده شده است، مؤسس مقاومت لبنان است و به خاطر مواضع باصلابتش علیه اسرائیل دچار چنین سرنوشت دردناکی شده است. جلسه افتتاحیه تمام شد و قهرمانان آن روز باصطلاح مبارزه علیه اسرائیل وارد سرسرا شدند. همه خوشحال بودند و مشغول پذیرایی از خود شدند. با آقای محمودی گوشهای بیرون جمعیت به تماشای حضرات ایستادیم. همه بودند؛ میهمانان خارجی و میزبانان داخلی؛ بچههای امل، حزبالله، نمایندگان مجلس، وزرا، بزرگان وزارت خارجه، سپاه، بسیج، حوزههای علمیه، همه و همه. هیچ کس، هیچ کس و حقیقتاً هیچ کس در آن جماعتِ مدعی مبارزه علیه اسرائیل، یاد امام صدر نبود. آن انسان بزرگوار در یاد و دل این جماعت، حتی کمترین محلی از اعراب نداشت! مبالغه نکردم اگر بگویم، از چندشآورترین مناظری بود که در طول زندگیام مشاهده کردم. چقدر احساس تنهایی و غربت کردیم! بد جوری سرخورده شده بودیم و دلهامون براستی شکسته بود.
در همان حال و هوا ناگهان مرحوم مروارید را دیدم. در سالن لابی هتل به سمت درب خروجی در حرکت بود. از قبل میدانستم که همراه آیتالله هاشمی رفسنجانی با امام صدر روابطی داشته است. بیاختیار به سمت ایشان رفتم. صدایشان کردم. با تواضع ایستاد. سلاموعلیک کردیم. تقاضا نمودم وقتی بدهد تا طی روزهای آینده راجع به امام صدر با وی مصاحبه کنیم. با خوشرویی پذیرفت. گرمای محبتش طوری بود که در آن فضای بیروح و سرد، عاطفهام یک مرتبه ترکید. تشکر کردم و با اشاره به آن جمعیت بی حس و خیال، از مظلومیت امام صدر نزد ایشان شِکوِه نمودم. به کملطفی مقام رهبری، نبیه بری و رهبران حزبالله اشاره و تصریح کردم که امام صدر در فکر و ذهن حتی آنها هم جایی ندارد. به اینجا که رسیدم، کاملاً بیاراده اشکم سرازیر شد. اولین بار بود در زندگی که این طور احساس ضعف و عجز کردم. هر قدر تلاش نمودم خود را آرام و کنترل کنم، افاقه نکرد. خوب به خاطر دارم که مرحوم مروارید تحت تأثیر واقع شد. جملاتی پرمهر گفت که عبارت دقیق آنها را دیگر به یاد ندارم. همین اندازه در ذهنم باقی مانده است که ابراز خوشحالی و شگفتی نمود از اینکه در ایران هستند کسانی که به امام صدر محبت دارند. به زحمت تشکر، عذرخواهی و خداحافظی کردم. در پی آبی بودم تا هرچه زودتر صورت خود را بشویم و از آن وضع غیرمترقبه خارج شوم.
دیگر مرحوم مروارید را ندیدم. حتماً ایشان منتظر بود. حقیر اما به دیدنش نرفتم. با آن ضعفی که از خود نشان داده بودم، دیگر سختم بود با ایشان رو در رو شوم. خداوند انشاءالله رحمتش کند. روحانی مهربان و باعاطفهای بود.
منبع: کانال تلگرام محسن کمالیان