مقاومت خاموش اجتماعی در ماجرای مقابله با اقلیتهای دینی!

شهاب فرخ‌بار در کانال تلگرام حسین دهباشی نوشت:
یک روز اواسط سال ۶۴ یا ۶۵ بود که برای نخستین بار تابلوی اقلیت دینی را پشت شیشه یک ساندویچ‌فروشی دیدم فکر می‌کنم در خیابان میر عماد بود و بعد یکی دیگر در میدان هفت‌تیر و بعد یک شیرینی‌فروشی در خیابان ویلا.
حکومت إسلامی ناگهان تصمیم گرفته بود حساب غیرمسلمانان رسمی را از بقیه شهروندان جدا کند تا از این پس همه متوجه شوند با چه کسی طرف هستند و با چه کسی معامله یا معاشرت می‌کنند. هدف ساده اولیه شاید آن بود که مؤمنین با کناره‌گیری از آنها با ظاهری مدنی اما بشدت خشونت‌بار چنان تحت فشار اقتصادی و اجتماعی قرارشان دهند که یا برای رهایی از این فشارها به اسلام جذب شوند و یا در حکومت اسلامی کارشان چنان رونق نگیرد که دست برتری نسبت به مسلمانان پیدا کنند.
این حرف‌ها را می دانم که دست کم در چند کتاب مربوط به فتوحات اسلامی و راز گسترش اسلام خوانده بودم و چنین می‌پنداشتم کسی در آن بالاها اکنون تصمیم گرفته بود این تحلیل‌های مشعشع از علل گسترش اسلام در جوامع غیر مسلمان را در عمل اجرا کند و صفحه‌‌ای بر صفحات زرین گسترش اسلام بیافزاید.
همچنان در خاطرم هست که هنوز از شوک دیدن این تابلوهای بشدت فاشیستی بیرون نیامده بودم که در میان جمع هم‌کلاسی‌ها در حال خروج از دانشگاه بودم که مثل هر روز داشتیم می‌رفتیم جایی همان اطراف دانشگاه ناهار بخوریم و برای کلاس‌های بعد از ظهر آماده شویم که یکی از بچه‌ها گفت برویم آندره نامی که تا آن وقت نشنیده بودم. نه خود نام را، که رستورانی به این نام را، که در واقع یک اغذیه فروشی یا ساندویچی بزرگ متعلق به یک شرکت تولید محصولات گوشتی ارمنی بود در بخش جنوبی چهارراه انقلاب پیش از تأتر شهر که سوسیسهای خاص مکعب مسطتیلیتش گویا در میان سوسیس و کالباسخورهای حرفهای شهرتی تمام داشت و من بواسطهی آن که آدم اهلی در این باب نبودم هیچ از آن خبر نداشتم. این را نیز بخوبی در یاد دارم که در توافقی اعلام نشده و بی آن که کسی مایل باشد مکنونات قلبی خود را از این تصمیم تازه با دیگری در میان بگذارد می رفت تا عملا به این تصمیم وحشتناک اعتراض کند. وقتی رسیدیم اغذیه فروشی پر از مشتری بود. تا نوبتمان شد طاقت نیاوردم و از صندوق دار که احتمالا مالک مغازه بود با اشاره به آن تابلوی چندش‌آور پرسیدم این تأثیری هم در فروش‌تان داشته است. بسیار عادی و به حالتی که گویی به صدمین نفر در آن روز در این باره توضیح می دهد با یک نه ساده و کوتاه پاسخ داد و سرگرم کارش شد.
اما آشکارا پیدا بود که یک مقاومت مدنی خاموش بر خلاف میل و تصمیم حاکمیت برای مقابله ی با این رفتار قرون وسطایی جریان دارد و شمار مشتریان آندره چند برابر شده است. از آن روز من بارها به اغذیه فروشی آندره و آن ساندویچ فروشی های خیابان میر عماد و هفت تیر و شیرینی فروشی خیابان وبلا سرزدم و از آنها خرید کردم در حالی که تا پیش از آن هیچ دلیلی چه از نظر نرخ یا کیفیت برای خرید از إنها نداشتم و این حس حتی پس از آن که این نشان های تفکیک دینی را از این مغازه ها برچیدند همچنان تا مدت‌ها با من بود و چیزی مرا برای مقابله با تصمیم غیرانسانی حکومت به سوی آنها می‌کشید تا آن که پس از بر چیده شدن این تابلوها مدتی بعد رفتار من نیز به حالت عادی خود بازگشت.
کل این ماجرا اگر اشتباه نکنم به دو سال نرسید که به گفته برخی افزایش فروش این مغازه ها اندک اندک چنان آشکار شد که حکومت احساس کرد این تصمیم در حال تبدیل شدن به ضد اهداف تعیین شده است. دوران رهبری آقای خمینی بود و نخست وزیری میر حسین، و بقیه که هر کدام بر مسندی بودند اما این تصمیم را چه کسی گرفت و چه کسی آن را لغو کرد هنوز هم نمی‌دانم و حتما جایی در میان اسناد آن دوره وجود دارد اما هر چه بود جامعه پیغام خود را به حکومت داده بود و من امیدوار بودم حکومت از آن درس لازم را گرفته باشد.
اکنون پس از سه دهه مردم یزد که شهرشان دارالموئمنین نیز خوانده می‌شود از چهار سال پیش تصمیم گرفته‌اند پیغام مسالمت ‌آمیزی برای حکومت بفرستند پیغامی که با انتخاب دو باره یک زرتشتی همشهریشان طَی چهار سال باید بسیار روشن و واضح فهمیده می شد و آقایان را به فکر می انداخت که در این کار و اصرار این مردم که میانگین دینداریشان نسبت به بسیاری دیگر از شهر ها بیشتر است معنایی نهفته است. معنایی که برای درک آن دیندار بودن به تنهایی کفایت نمی‌کند. یزدی ها دارند به حکومت درس انسانیت می‌دهند.

منبع: کانال تلگرام خشت خام، @iranoralhistory

تاریخ درج مطلب: چهارشنبه، ۱۰ آبان، ۱۳۹۶ ۶:۰۰ ق.ظ

دسته بندی: خاطرات اجتماعی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *