مهمترین کاری که شهید بهشتی برای نظام لازم می دانست.

آنچه میخوانید بخشی از گفتگوی علیرضا بهشتی با روزنامه اعتماد است:

اتفاقا در یک مقطع آقای بهشتی راجع به بازگشت به رویه قبلی، تصمیم جدی می‌گیرد. در واقع بعد از پایان کار شورای انقلاب.

اعلام رسمی هم کردند این را؟

بعد از انتخابات ریاست جمهوری و نزدیک شدن اتمام کار شورای انقلاب. در این مقطع است که یک هفته، ده روزی آقای بهشتی، حال و هوای دیگری داشت. شادتر از همیشه در خانه سراغ فیش‌های تحقیقاتی و کارهای خودش رفت. پرسیدیم می‌خواهید چه کار کنید؟ گفتند من فکر می‌کنم دیگر هیچ مسوولیت رسمی را نپذیرم، چون فکر می‌کنم انقلاب، نیازمند این است که من برگردم بر سر آن دو کاری که قبلا انجام می‌دادم. منتها الان، تربیت نیروها برمی‌گردد به آنچه ما در حزب جمهوری انجام می‌دهیم. حزب، بیش از توقع ما بزرگ شده و نیاز به سر و سامان دارد. بنابراین ساماندهی حزب الان مهم‌ترین کار است. دوم، آن کاری است که در مرکز تحقیقات اسلامی، سال ۱۳۴۹، من و آقای موسوی اردبیلی و دیگران شروع کردیم که آنجا تولید مبانی فکری این حرکت بود. نوعی بازخوانی کلی نسبت به منابع فقهی و اسلامی، همراه با نوعی اجتهاد در اصول. آقای بهشتی اعتقاد دارد که اسلام، آیین زندگی است. تفسیر قرآن از اسلام به عنوان آیین زندگی انسان در عصر جدید چگونه است؟ این چیزی است که در یک کار تحقیقاتی جمعی شروع کردند که
بی سابقه بود در میان روحانیون. ایشان تصمیم‌شان این بود که این کارها را بکنند، اما بحث دیوان عالی پیش می‌آمد. در واقع یک جور این مسوولیت در بیمارستان قلب به ایشان تحمیل شد. آنجا هم آقای بهشتی البته کلنجار رفت. یادم هست که ایشان آمده بودند. گفتم چه شد؟ اول گفتند که امام همه را خواسته بودند. امام گفته بودند یک سری وظایف براساس قانون اساسی برعهده من است که اینها را باید انجام دهم. مثل تعیین شورای نگهبان، دیوان عالی کشور و دادستان کل کشور. فقط آقای بهشتی نبودند. عده‌ای جمع شده بودند. گفته بودند که من فکر کردم شما را برای دیوان عالی کشور معرفی کنم. آقای بهشتی گفته بودند من برای خودم برنامه‌ای دارم. برنامه من این است که به حزب برسم و بعد به کار تحقیقاتی که دارم. آن را اولی می‌دانم.

آن موقع رییس‌جمهوری در ذهن‌شان نبود؟

نه، رییس‌جمهور انتخاب شده بود. امام می‌گویند نه، می‌خواهم کسی باشد که قلبم آرامش داشته باشد. صحنه عاطفی آن روز را آدم می‌تواند تصور کند. کسی که به خاطر بیماری قلبی‌اش بستری شده است. نمی‌دانم خاطرتان هست یا نه، ولی جامعه واقعا نگران بود.

بله. خاطرم هست. حتی مردم صف کشیده بودند که قلب خود را اهدا کنند.

آقای بهشتی گفته بودند اجازه بدهید من کسی را برای این کار پیدا ‌کنم که قلب شما هم آرام بگیرد. این را من از آقای موسوی اردبیلی هم شنیدم. از بابا هم شنیده بودم. امام می‌گویند نه، تشخیص من این است. می‌خواهم خود شما باشید که آقای بهشتی دو شرط می‌گذارد. یکی اینکه بعد از ساعت اداری بتواند به کار حزب بپردازد، چون حزب، احتیاج به ساماندهی دارد. یکی هم اینکه اگر این طور است، آقای موسوی اردبیلی هم به عنوان دادستان کل باشد که اگر قرار است با کسی کار کنم، با ایشان می‌توانم کار کنم. آقای موسوی اردبیلی برایم تعریف کرد که من دست آقای بهشتی را فشار دادم و به او گفتم بهشتی، خودت افتادی در چاه، من را با خودت چرا کشیدی؟ چون واقعا آن موقع مسوولیت‌ها مثل امروز نبود، مسوولیت‌ها، بار بود. امتیازی نداشت. اداره ویرانه‌ای بود که از قبل از انقلاب به ارث رسیده و باید به آن سر و سامان می‌دادند. ویرانه‌ای که البته بعدا، گاه ویرانه‌تر هم شد. تصور کنید تقریبا با یک نظام نیمه متلاشی شده روبه‌رو بودند. کشور باید بر اساس قانون اسلامی جدید و افکار جدید، شکل بگیرد. کار خیلی سختی است. به اضافه مطالبات روزمره‌ای که از در و دیوار می‌ بارید.اصلا نمی‌توانید به آن پیرزنی که با زنبیلش، یک پرونده از قبل از انقلاب آورده به دیوان عالی کشور، بگویید فعلا صبر کن، تا دو سالی به کارها سر و سامان بدهیم. او الان مطالبه‌اش را دارد. تعارف که ندارد. به هر حال این اتفاق افتاد. به نظر من اگر ایشان در آن مصدر قرار نمی‌گرفت، بیشتر منشاء اثر بود.

البته من شنیدم که ایشان در همان پست هم خیلی امور انقلاب را مدیریت می‌کردند.

آن موقع چاره‌ای نبود. آن موقع اولا ایشان رییس قوه بود. ولی …

غیر از مسوولیت ایشان یک اتوریته شخصی داشت.

اتفاقا این را من از مرحوم آقای مهندس بازرگان پرسیدم. یک بار برای مصاحبه رفتم دیدن‌شان سال ۶۶ یا ۶٧. ایشان می گفت آقای بهشتی یک ویژگی داشت، آن ویژگی این بود که مدیر بود. در هر کار جمعی، بلافاصله این مدیریت معلوم می‌شد. نمونه عرض می‌کنم. یک روز صورت‌جلسه‌های شورای انقلاب را می‌خواندم. اولین صورت‌جلسه‌های کتبی، مربوط به بعد از انقلاب است. مساله ریاست شورای انقلاب مطرح می‌شود. بالاخره یک نفر باید نامه‌ها را امضا کند و مسوولیت رسمی را بپذیرد و به جای رئیس مجلس عمل کند و… همه صحبت می‌کنند و آقای طالقانی را انتخاب می‌کنند. بعد آقای طالقانی بلافاصله می‌گوید وضعیت حال من را که می‌دانید، من که نمی‌توانم این کارها را انجام دهم. یک نفر دیگر هم باید باشد که به من کمک کند. می‌گویند اسمش را چه بگذاریم؟ می‌گویند دبیر بگذاریم. بالاخره صحبت می‌کنند، تقریبا وقتی اسم آقای بهشتی می‌آید همه به اتفاق می‌گویند آقای بهشتی.

بعد آقای بهشتی می‌گوید اینطور که نمی‌شود. باید دبیرخانه داشته باشیم. آقای طالقانی می گویند دبیرخانه برای چی؟ آقای بهشتی توضیح می‌دهد که تشکیلاتی می‌خواهد و دبیرخانه‌ای. خب اینها نبود در ذهن آقایان. چون آقای بهشتی کار اداری کرده بود، طبیعتا با کار آشنا بود. بالاخره گردن آقای بهشتی می‌افتد و عملا آقای بهشتی، شورا را اداره می‌کنند. به اضافه اینکه در میان چهره‌های فعال کشور، آقای بهشتی آدم غریبه و ناآشنایی نبود. ایشان را از قبل از انقلاب می‌شناختند. بنابراین خیلی از این چیزها، به طور طبیعی گردن آقای بهشتی می‌افتد. من همیشه سر کلاس‌ ها به دانشجوها می‌گویم فکر نکنید سال های ۶٠-۵۷ یا حتی ۶٢-۶١ با یک کشور و یک نظام مستقر روبه‌رو هستید. اصلا چنین چیزی نبود. سایه کودتای ٢٨ مرداد، سنگینی می‌کند و خاطره‌اش با انقلابی‌ها هست. هر آن فکر می‌کردند که ممکن است کودتا ‌شود یا حمله نظامی، که اتفاقا هر دو هم شد. نمی‌دانم شما هم یادتان هست یا نه که گاهی تصویر تلویزیون می‌رفت، همه می‌گفتیم نکند کودتا شده باشد. یعنی اینقدر اوضاع نگران‌کننده بود. اوضاع هم به هم ریخته بود.من در نامه‌ها و آرشیو آقای بهشتی نگاه می‌کنم، عجیب و غریب است. مثلا از کسی که مشکل ملکی دارد به آقای بهشتی مراجعه می‌کند تا برسد به مسائل کشور و منطقه و امور بین‌الملل.

منبع: روزنامه اعتماد، شماره 4038، چهارشنبه 1396/12/9

تاریخ درج مطلب: چهارشنبه، ۹ اسفند، ۱۳۹۶ ۸:۲۵ ق.ظ

دسته بندی: خاطرات مشاهیر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *