وقتی به چشم «نماینده ایران» نگاهت می کنند
«پایم که رسید به فرانسه، با اولین رفتارها و سوالهایی که درباره حجابم میشد و به خصوص درباره وضعیت و شرایط ایران، متوجه شدم آنجا کسی من را نمیبیند. آنکه میدیدند و با او سر صحبت را باز میکردند، یک مسلمان ایرانی بود؛ نه نیلوفر شادمهری. آنها چیز زیادی از ایران نمیدانستند. و من شدم «ایران». من باید پاسخ گوی همه نقاط قوت و ضعف ایران میبودم. انگار من مسئول همه شرایط و وقایع بودم و… .» بعضی وقتها انتخاب نوع خاصی از پوشش کافی است تا در شهر خودت هم بیشتر از همیشه در چشم دیگران باشی. حالا تصور کنید در این شرایط چیزهای دیگری هم وجود داشته باشد که یک نفر را از دیگران متمایز کند. خصوصیاتی مثل نژاد، ملیت، عقیده، مذهب و… . آنوقت یک نفر برای اینکه بتواند سرش را بالا بگیرد و از حقوقش دفاع کند، باید همه تمسخرها و تعجبها را تحمل کند و در مقابل هرکدام از سوالات، پاسخی قانع کننده داشته باشد. نگاهی داریم به کتاب «خاطرات سفیر» مجموعه خاطرات یک دختر دانشجوی ایرانی که به قصد ادامه تحصیل به فرانسه میرود و در مدت اقامت اش، به واسطه ایرانی و محجبه بودنش، با چالشهای زیادی رو به رو میشود و البته به خوبی از پس تمام این چالشها برمیآید. یک زن قوی که بازخوانی سرگذشت او میتواند برای همه زنان ایرانزمین، الهام بخش باشد به خصوص این که مقام معظم رهبری هم در یکی از سخنرانیهایشان فرمودند: «خاطرات سفیر را توصیه کنید که خانمهایتان بخوانند».
کوتاه درباره «خاطرات سفیر»
کتاب «خاطرات سفیر» نوشته «نیلوفر شادمهری» است. این کتاب، روایت یک دختر دانشجوی ایرانی است که برای ادامه تحصیل در مقطع دکترا به فرانسه میرود و برای ورود به انسمهای فرانسه (دانشگاههای برتر علمی فرانسه) تلاش زیادی میکند اما همان ابتدای کار با چالشهایی جدی رو به رو میشود؛ چالشهایی مانند حفظ حجاب و دفاع از ایمان و عقیده که در کشوری مانند فرانسه میتواند سخت باشد و عواقبی برای فرد داشته باشد. عواقبی مانند جلوگیری از پذیرفته شدن در دانشگاههای بزرگ این کشور که دل کندن از آن برای هر آدمی سخت است. «خاطرات سفیر» با ورود نویسنده به یکی از انسمهای برتر پاریس آغاز میشود. جایی که دانشجوی ایرانی خوشحال از اینکه در بهترین دانشگاه فرانسه پذیرفته شده است، برای اولین بار به محل دانشگاه میرود. اما در همان بدو ورود به علت حفظ حجاب و دست ندادن با یکی از مسئولان دانشگاهی از پذیرفته شدنش در دانشگاه جلوگیری میشود. سرانجام دختر دانشجو با اینکه میتوانست از عقایدش دست بکشد و در دانشگاه مورد علاقهاش ادامه تحصیل بدهد، به علت دفاع از ایمان و عقیده، بهترین دانشگاه فرانسه را بی خیال میشود و به دانشگاهی با سطح علمی پایینتر میرود. «خاطرات سفیر» پر از بحث و چالش جدی است. از بحث درباره موضوعات مذهبی گرفته تا مباحث ملی و چیزهایی دیگر که «نیلوفر شادمهری» برای هرکدامش با آدمهای زیادی بحث و جدل میکند، دلیل میآورد، گاهی آنها را متقاعد میکند و گاهی مجبور میشود ساعتها بنشیند و مطالعه کند تا بتواند از اعتقادات و کشورش دفاع کند. اصلا همین مواجهه نویسنده با آدمهایی با نظرات و سلیقههای متفاوت «خاطرات سفیر» را جذابتر میکند. در بخشهایی از کتاب، مسائل آنچنان پیچیده میشود که خواننده به سختی میتواند بعضی مطالب آن را باور کند و ترغیب میشود بداند آخر این قصه واقعی به کجا میرسد؟ هرچند که خاطرات تقریبا نصفه و نیمه تمام میشود و نویسنده قول داده است که ادامهاش را در آیندهای نزدیک منتشرکند. «خاطرات سفیر» در حقیقت مطالب وبلاگی است که به کتاب تبدیل شده. چون نیمی از کتاب توسط نویسنده در وبلاگی به نام «سفیر ایران» منتشر و با استقبال خوبی هم رو به رو شده است. اصلا همین استقبال از خاطرات شادمهری در وبلاگ، او را ترغیب کرده است تا مجموعه خاطراتش را در کتابی منتشر کند.
گفت وگو با نیلوفر شادمهری، نویسنده «خاطرات سفیر» و بیان ناگفتههایی از کتاب
به دنبال قهرمان پروری نبودم
چطور نوشتن خاطرات زندگی دانشجویی در فرانسه برایتان اهمیت پیدا کرد؟
اوایل سفر به فرانسه و همان روزهایی که خاطراتم را مینوشتم اصلا با هدف نوشتن کتاب این خاطرات را ثبت نمیکردم. یکی از تفریحات من خاطره نویسی است. بنابراین قبل از آن هم خاطراتم را مینوشتم. اما مدتی بعد احساس کردم شاید جالب باشد بخشی از اتفاقاتی را که در فرانسه تجربه کردهام در یک وبلاگ منتشر کنم. این کار را انجام دادم و میزان استقبالی که از مطالب وبلاگ شد برایم عجیب بود. آن زمان فقط تعدادی از دوستانم که بعضی از آنها در کشورهای دیگری هم اقامت داشتند این خاطرات را میخواندند و برایشان جالب بود که بعضی از اتفاقات برای آنها هم به همین شکل تکرار شده است. اینها همه باعث شد تا احساس کنم چقدر خوب است همین تجربیات میان ما دست به دست شود. یعنی آنها بدانند در شرایط مشابه چه اتفاقی برای من افتاده است و من چطور توانستهام از پسِ این چالشها برآیم. همین شد که خاطرات را تا مدتی در وبلاگ گذاشتم. خاطرات وبلاگ باعث شد کامنتهایی که گذاشته میشود آنقدر زیاد باشد که نتوانم همهشان را بخوانم. بعد از آن هم تزم سنگین شد و امکان به روزرسانی وبلاگ را نداشتم تا اینکه به ایران آمدم. سال 92 یکی از مدیران انتشارات «سوره مهر» فایل خاطرات را از همسر من گرفت و در سال 96 این خاطرات چاپ شد. تا قبل از «خاطرات سفیر» اصلا تجربه نوشتن کتاب نداشتم. هرچند در نشریات دانشجویی فعالیت داشتم و گاهی هم شعر میسرودم. اما این جذابیت خاطرات بود که باعث شد به عنوان نویسنده شناخته شوم.
قبول دارید باورکردن برخی مسائل مطرح شده در کتاب سخت است؟ چقدر بزرگنمایی در بیان خاطرات وجود دارد؟
من هزاران خاطره دارم! همه آدمها اینطور هستند. اصلا این خاصیت زمان است که هرچه بگذرد، ماجراهای ساده تبدیل میشود به خاطراتی که میتواند تلخ یا شیرین باشد. اینکه من از میان این همه خاطره در فرانسه دقیقا همینها را نوشتهام نشان میدهد که این اتفاقات برای خودِ من هم جالب بوده است. یعنی خودِ من هم انتظار نداشتم چنین اتفاقاتی برای یک دختر دانشجوی مسلمان رخ دهد. مطمئنا اگر همه اینها، اتفاقاتی عادی و روتین بود اصلا آنها را نمینوشتم چون ارزش خواندن نداشت. به جرئت میگویم تمام اتفاقات و دیالوگهایی که در کتاب میخوانید دقیقا همان چیزی است که اتفاق افتاده و هرگز دنبال خلق یک شخصیت قهرمان نبودم. من فقط خاطراتم را طوری نوشتهام که برای خواننده جذاب باشد. همه آدمها میتوانند یک واقعه را به اشکال مختلفی بیان کنند. مثلا یک خاطره جالب را میتوان طوری تعریف کرد که حوصله همه سر برود یا میتوانیم یک داستان معمولی را به نحوی برای دیگران تعریف کنیم که همه مشتاق باشند بدانند آخر داستان چه میشود؟ من فقط سعی کردهام خاطراتم را به شکلی جذاب برای مخاطبم تعریف کنم. اما در حقیقت ماجرا دست نبردهام.
در جای جای خاطرات، شما به عنوان قهرمان وارد بحث میشوید، با همه بحث و مشاجره میکنید و در بیشتر موارد هم به عنوان قهرمان مسئله را تمام میکنید. دلیل این اتفاق چیست؟ مطالعه زیاد یا بزرگنمایی در بیان خاطرات؟
این سوالی است که این روزها همه از من میپرسند. همیشه گفتهام من در مورد بحث کردن و مسائل این چنینی که در کتاب آمده، هرگز بار اولی نبوده است که به موضوعات اعتقادی، ملی و… میپرداختم و نظرم را اعلام میکردم. من در خانوادهای رشد کردهام که مادرم بسیار اهل مطالعه و بحث است. از کودکی هرموقع موضوعی حتی سختتر از موضوعاتی که در کتاب میخوانید برایمان پیش میآید، مینشینیم و با هم بحث میکنیم. اصلا در بخشی از کتاب نوشتهام: «از وقتی به خاطر دارم بحث کردهام! نه اینکه خودم بحث راه بیندازم؛ که اگر من هم نمیخواستم بروم طرف بحث، بحث میآمد طرف من!» هرچند که در چند بخش از خاطرات آوردهام که نمیتوانستم طرف مقابلم را متقاعد کنم. یعنی در مقابل شبهه یا سوالهای آنها جوابی نداشتم. اما میدانستم چطور باید بحث را به شکلی جمع کنم که بلافاصله بعد از آن بنشینم و درباره آن مطالعه و اطلاعاتی جمع کنم تا در جایی دیگر بتوانم وارد موضوع شوم و طرف مقابلم را به چالش بکشم.
درباره تقدیر مقام معظم رهبری از «خاطرات سفیر» بگویید. آن زمان کجا بودید و واکنش شما چه بود؟
آن زمان ما در خانه بودیم و پیامکی دستمان رسید که مقام معظم رهبری در جمعی توصیه کردهاند: «به خانمهایتان بگویید کتاب «خاطرات سفیر» را بخوانند.» این خبر خوب، زمانی به دستم رسید که از نظر فشار کاری ناراحت بودم و روحیه نداشتم. اما با این خبر همه آن فشارهای کاری را که تا آن موقع تحمل کرده بودم، فراموش کردم. البته این موضوع هرقدر که خوشحال کننده باشد، مسئولیت ام را هم چند برابر میکند. مسئولیت درصدی خوشحالی و درصد بیشتری هم ترس به همراه خودش میآورد. چون از این به بعد باید بیشتر از قبل مراقب رفتارم باشم و حساب شدهتر قدم بردارم. به هرحال از اینکه مقام معظم رهبری از کتاب من تعریف کردند کلی خوشحال شدم. همین چند روز پیش هم خدمت ایشان رسیدم و ایشان با روی گشاده و خندان با من درباره کتاب صحبت کردند و درباره دوستانی که نامشان در کتاب آمده است هم پرسیدند. همین پیگیری چندین باره برای من جالب بود.
نویسنده: مصطفی میرجانیان
منبع: روزنامه خراسان، شماره 19776، پنجشنبه 1396/12/17